"هوالمحجوب"
اوصیکم به سوزاندن دفتر خاطرات کودکی . . .
رسوای زمین و زمان می شوید اگر دستِ کسی در بزرگسالی بیافتد! بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1395"
"هوالمحبوب"
کل امروز و شب و فردا را تنها هستم در خانه !
باید انقدر خودم را خسته کنم که شب عین جنازه بیافتم ! و بجای اینکه تمام ارواحِ
فیلم های ترسناک دیده شده را بیاورم مقابل چشمانم خواب هفت پادشاه ببینم . .. بیشتر »
"هوالمحبوب"
پرسید استادت آقای فلانی است ؟!
گفتم بله !
گفت به ایشان بگو من یکبار پای حرفهایش یک تسبیح وَلِذا شمردم !- منظور تکه کلام-
خندید. . .
نگاهش کردم و گفتم پدر حالا پی میبرم تمام ادا و اصول هایم را به شما رفته ام ...
انگار که از جمله ام… بیشتر »
"هوالمحجوب"
بگو چه کنم ؟!
که در آسمان ....
ستاره ندارم .... بیشتر »
"هوالقادر"
دوست داشتم جای سِنا روی آن صندلی افتاب گیرِ تراس هتل روبروی ساحل لم میدادم و
کتابم رامقابل صورتم میگذاشتم و در انتظار همسرِ نویسنده ام می شدم که خارج همان
هتل در کافه ای نشسته است و دارد به نوشته هایش سرو سامانی میدهد . . .
و هر روز … بیشتر »
"هوالمحجوب"
کاش دقیقا مقابل همان درب آهنی که برای رسیدن به آن باید پله های آهنی شیارداری
که با هر قدم زانوانم میلرزید و چشم هایم را به مقابل می دوختم تا ارتفاع زیر پایم را
درک نکنم ، بودم . . .
آنوقت درست بوی شامی های پخته شده در مشامم می نشست و… بیشتر »
"هوالشافی"
امشب پر از دلتنگی و خواستنم !
امشب تنها بودنم خیلی به چشم می آید . . . امشب یک جورِ دیگریست این دل !
امشب دلم میخواهد ملافه ای روی سرم بکشم و بیصدا گریه کنم. . .
امشب ، امشب ، امشب
چرا تمام نمی شود . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
همه اش احساس میکنم در رویا زندگی می کنم!
نمیدانم چرا، شاید بخاطر تحولی باشد که جدیدا در رویه
زندگی ام پیش آمده. . . امیدوارم از این رویا خلاص شوم. بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط همینم مانده بود خوابِ کارگردان ببینم D:
بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمیدانم چرا، البته شاید هم بدانم ولی لزومی به گفتن در
اینجا نمیبینم!
خیلی با برنامه خندوانه حال نمی کنم! بصورت مودبانه
خوشم نمياد. ولی نميتونم بعضی فرهنگ سازی های
خوبش را انکار کنم چون بنظرم خارج از انصاف میشه!
از طرفی هم احساس… بیشتر »
"هوالمحبوب"
مادربزرگ سه روز مریض شده و مادر اصلا بهم نگفته !
هیچوقت نمیتونم بفهمم چرا مادر هیچی را خبر نمیده ! البته این اخلاقش را خودم
هم دارم چیزی را در بوق و کُرنا نمیکنم ولی این یک مورد کمی فرق دارد خب !
باید فردا حتما سر بزنم :( مطمءنم که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
همه توی پاییز و زمستان بدنشون کمتر آب نیاز داره ، آنوقت منِ کج و کُنجل ازشروع
پاییز و زمستان از صبح
که بیدار میشم لیوان به لیوان آب میخورم و بطری به بطری اب میذارم کنارم و هر دو
ساعت خالی میکنمش ! خسته شدم انقدر اب می خوردم :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
باید اقرار کنم که با خاتمه یافتن دریافت نامه های تو ، خیالم اسوده شده بود .
امروز با خواندن نامه جدیدت بار دیگر همان طوری معذب شدم که آن زمان برایم
نامه می نوشتی از خواندن آنها معذب می شدم .
آن سبک، بدون احساسات،اندکی خشک و در عین حال… بیشتر »
"هوالمحجوب"
باید اعتراف کنم که امروز در کتابخانه دوباره یک گیجانه خلق کردم :)
نمی دانم ولی اگر اشتباه نکنم آخرین عضویت کتابخانه ام برمیگردد به سال 89
خیلی وقت بود پا در کتابخانه نگذاشته بودم .
وقتی فرم کتابخانه را پر کردم به انتهایش که رسیدم تعهد… بیشتر »
“هوالمحبوب” با غُر بهش میگم رفتم کتابخانه ثبت نام کردم با چه مصیبتی ، ولی کتابی که میخواستم نداشت ! کاملا ریلکس میگه : خب قطعا ندارن مگه نگفتی کتاب برای 2016 هستش ؟! کمی مکث میکنم با نیش باز میگم : فکر کنم آخر باید برم بخرم . . . چیزی… بیشتر »
"هوالمحجوب"
از امرورز کلاس ها تعطیل شد و امتحانات شروع شد . . .
مهم نیست چقدر باید تلاش کنم و بخوانم ، مهم اینِ که از این به بعد خانه ام :))) بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک وقت زشت نباشدنامبرده با بیست و اندی سن هنوز دندان عقل در نیاورده !!! بیشتر »
"هوالمحجوب"
دلم آغوش مادرم را میخواهد ،
به نظرم هیچ مسکنی مثل مسکنِ آغوشِ مادر آدم را آرام
نمی کند . . . بیشتر »
"هوالخالق"
آیا لذت بخش تر از شنیدن آوای باران و تماشای باران در تراس خانه و خواندن کتاب
جلال آل احمد و نوشیدنی داغ و هوای گرفته و سرمای بینی و گونه سرخ کن و . . .
هست ؟!
توضیح عکس : در ماشین درحال حرکت . . . روز قبل بیشتر »
"هوالعالم"
در حقیقت راحتی وجود ندارد . . .
تنها درد است که پیدا می شود !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
میدانی ؟!
احساس میکنم ذهنم دارد فراتر از درکم قدم برمیدارد . . .دیگر مفهوم هیچ چیز برایم
قابل درک نیست !
شده ام کسی که با مواجهه با هر چیز با جمله : که چه ؟! که چی بشود ؟!
همه چیز را سر هم می آورد . . .
انگار که پلی دارد در مغزم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی دخترک سرِ خیابان با شتاب ماشین پرت شد و جانداد . . .
با خودم گفتم ، چرا من نه ؟!
وقتی پسرکی با حادثه ای عضو بزرگی از تنش را از دست داد . . .
با خودم گفتم ، چرا من نه ؟!
وقتی کودکی را که بر اثر شیمی درمانی سر و ابرو و مژگانش را از… بیشتر »
"هوالمحجوب"
هر کسی گمشده ای دارد ،
و خدا گمشده ای داشت . . .
پ.ن : نمیدانم چرا اینروزها روحم مرا به سمتِ نوشته های دکتر شریعتی
می کشاند !!! این دو جمله برای چندمین بار است که ناخودآگاه در ذهنم خوانده شده . . .
" اندکی صبر ، سحر نزدیک است .… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دِل دِلانه می روی به سمت و سویی که عقل نهیب می زند ، نرو !!!
وای بر من !
چه کرده ام که این چنین سرکش شده ای . . .
نه ،
دگر نیستی آن مَن ،مَنِ دیگر را رها کن و به خود بازگرد این رَه که می روی
انتهایش پیداست ! بیشتر »
"هوالقادر"
خدایا تفاوت فرهنگ را نمی توانم درک کنم! نمی توانم این
همه فرق را هضم کنم. . . نمیتوانم دو طبقه متفاوت را کنار
هم بپذیرم!
ذهنم درگیر جهانی شده که تو ساخته ای!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
باید اقرار کنم که این وبلاگ با تمام وبلاگ های کوثربلاگ فرق دارد .
شاید خیلی های کوثربلاگی از اینجا و نوشته ها بدشان بیاید و نسخه تاسف برایم
بپیچند و یا اگر روزی همایشی بود دنبال قلم باشند و بخواهند ببینند نویسنده وبلاگ
از نون تا قلم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
برایم عذاب آور است وقتی دخترخانم هایی را میبینم که نظافت صورتشان را انجام نمی دهند!
نمیدانم کِی می خواهند این فرهنگ اشتباه از سرِ خانم ها بیافتد که دختر تا ازدواج نکرده
حق ندارد دستی به صورت ببرد ! مرتب کردن چه اشکالی دارد واقعا!؟… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بِسان خواب می ماند
خیالِ تو ؛
" قریب اما غریب . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست دارم چشم هایم را ببندم و خودم را در انتهای خیابان دوست داشتنیَم
قدم زنان با لبخندی که روی صورتم دارم تصور کنم!
خوب می توانم تمام لذت و ارامشی را که درصورتِ تصوراتم میبینم حس کنم!
پ.ن: روزی تمامِ این متعلقاتم را در قبرستان قلبم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
قاعدتاً باید تلاش کنم این چند روز برای کم شدن فشار روحی که رومه از چیزهای
ناراحت کننده فرار کنم و سعی کنم تا رد شدن این دوره خودم را آرام نگهدارم ولی
انگار نمی خوام !!!
بعد از چندسال موزیک غمگین جیپسی کینگ را از قفسه های خاک خورده لپ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تمام دقایق را مانند کسی که عزیزش را از دست داده اشک ریختم ، تمام دقایق. . .
" لعنت به تو jojo مویز-مویس- تو نویسنده فوق العاده ای هستی....
(بهتر از این نمی توانستم تعریف کنم و ابراز احساسات کنم ! ) بیشتر »
"هوالمحبوب"
صبح با چه شوقی لپ تاپ را روشن کردم تا ببینم فیلمی که
می خواستم دانلود شده است یا نه!
وقتی دیدم که دانلود شده انقدر با یک ذوقی پریدم و آماده
شدم که بروم کلاس با خودم فکر کردم چقدر امید به
زندگی قشنگ است. من بخاطر یک فیلم یک شوق کاذب… بیشتر »
"هوالمحبوب"
داشبورد ماشین را که باز کردم بسته بزرگ پسته های نذری
بهم چشمک زدند. من هربار پسته ببینم یاد یک نوروز
میوفتم :)
یادمه یک عید پسته تمام شده بود و بابا با عجله سه چهار
کیلو پسته ای را که خریده بود جلو در تو راهرو داد به من
و گفت این و… بیشتر »
"هوالمحجوب"
از بس این بچه مجذوب کُره شده است و در آن ذوب شده ، نگرانم فردا روزی بیاید
چمدانش را بکشد بیرون ، ویزا و پاسپورتش را نشانمان بدهد و بگوید دارد مهاجرت میکند
کُره ! ما هم یک صدا بدونِ مخالفت اصلا انگار نه انگار دارد اتفاقی می افتد با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از رونمایی هدیه ها رفت در اتاقش چند دقیقه ای از رفتنش نگذشته بود که
درب اتاقش را زدم صدایش که داشت غر میزد می آمد .
- چه شده غزلِ عاشقانه ؟!
- هیچی ، مگه ندیدی ماریا برای تولدم لپ تاپ خریده
با تعجب :
- چه اشکالی دارد !!!
-… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خیلی دوست داشتم برم و کتابی که چند وقتیِ دلم میخوادتش را بخرم و بیام بخونم
ولی هرچقدر فکر کردم دیدم اصلا عاقلانه نیست خریدش و واجب نیست بخرمش . . .
بهتره پولم را در جیبم نگهدارم و بفکر چیزهای دیگر باشم !
در نتیجه تصمیم گرفتم برم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خداروشکر آسمان بارید، خیلی هوا آلوده بود مثل یک مه
شده بود آلودگی :(
با این بارش فکر کنم بهتر بشه، البته فقط يه مدت. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این " هست و نیست "
کاش که زیر و زبر شود . . .
photo instagram: whitpic بیشتر »
"هوالمحبوب"
صرفا جهت مدل برای دوخت :)))
ما که شدیدا خوشمان آمد . . .
پارچه اش اگه از مرکز خرید پارچه تهیه بشه راحت تر پیدا می شه و بهتره .
ولی اگر از جایی خریدید که مرکزش نبود گرانتر تمام میشه!
بهترین پارچه برای من حدودا 140 در آمد . . . دوختشم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
جدیدا خیلی کتاب "من پیش از تو " را دست کتابخوان هامیبینم و خیلی دوست دارم بخونم
بنظرم اسمش خیلی جذاب میاد . . .
از طرفی هم فیلمی از روی این کتاب ساختن !
حالا موندم کتابش را بخوانم و یا اینکه مختصر و مفید فیلمش را ببینم !؟ بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی پشتِ فرمانِ ماشین چند صدمیلیونی اش داشت غُر از بریدگی اش و خسته شدنش
از زندگی و فرصتی که اگر پیدا شود فرار میکند به کوه و بیابان میگفت سرتاپایش را نگاه
کردم آن لباس گران قیمت و مارک با آن جواهرات سنگ های اصیلی که هر چند وقت
یکبار… بیشتر »
"هوالمحجوب"
قسم به
عاشقان نیمه شبَت
آن هنگام که
دست به سلاح می شوند
... وَ سِلاحُهُ البُکاءُ
بیشتر »
"هوالمحبوب"
چشم هايم را میبندم و در اعماق فرو می روم.
صدای امواج در گوشم می رقصد. . . باد صورتم را نوازش
می کند و بعد. . .
پاهایم خیس می شوند. شن های ریز ساحل در انگشتانم فرو می روند و
با لذت لبخند می زنم!
دوباره پر می شوم از تو . . .
صدایی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعضی وقتها بزرگترهای آدم انقدر در حقمان ظلم می کنند
که حد ندارد! جایی که باید دلسوزي کنند نمیکنند جایی
که نباید دلسوزي کنند. . .
انصاف نیست واقعا! بیشتر »
"هوالمحبوب"
سرما احساس میکنم آمده در جانم !
گلویم میخارد و درد میکند و سرفه های خفیف میکنم . . .
از ترسِ اینکه سرماخوردگی نباشد سریع سبد قرص ها را برداشتم و
چندتا قرص سرماخوردگی خوردم !
الان نه !
تنها دو هفته به امتحانات مانده ، حاضرم قسم بخورم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بلاخره مراسمات تمام شد ، البته با خونِ دل . . .
مهمان ها فرموده بودند ساعت یک و نیم اینجا هستند و بعد ... ساعت چهار رسیدند !!!
اصلا انگار نه انگار این همه آدم در انتظارشان بود ...نه یک معذرت خواهی به خاطر تاخیر
نه یک ببخشید خشک و خالی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
در این یک هفته خیلی تحمل کردم تا این مراسمات تمام
بشود، امروز هم خدایا زیر سبیلی رد کن برود!
جانمان راحت بشود خسته شدم :(
خواب دیدم محرم است و در مسجد کفش هایم نیست
مدام از اينور مسجد ميرفتم انور و سراغ کفش های را
میگرفتم آخر هم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
منِ سر سخت این روزها با کوچکترین بهانه سریع بغض
میکنم و با کوچک ترین اشاره تمام بغض هایم را بیرون
میریزم و اشکم سرازیر می شود!!!
نگرانِ خودمم، خیلی زیاد. . . بیشتر »
"هوالشافی"
اون همه غذا از تالار برگشت خورده ! قابلمه قابلمه برداشته پخش کرده به این و اون
بهش میگم ته مانده غذا نبوده که اینکار و کردی میذاشتی بسته بندی میکردیم میدادیم
بهزیستی جایی . . .هم ثواب داشت همم دعاش پشت سر عروس دامادِ . . . می بود !… بیشتر »
"هوالمحجوب"
سید :
- هنوزم مثل گذشته رمان زیاد میخونه ؟!
فلور :
- نه! الان دیگه همه ی زندگیا رمان شده :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
در این چند روزی که سرم شلوغ بود چه اتفاقاتی که نیافتاده است. . .
وقتی شنیدم سفیر روسیه ترور شده است سریع سرچ کردم و فیلم ترور شدنش را دیدم !
نمیدانم چرا !
ولی نسبت به این قضایا اصلا حس خوبی ندارم و احساس میکنم یک اتفاقات
وحشتناک در… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ترس دارم از اینکه گوشی همراهم زنگ بخورد و بگویند که دیگر در دنیا نیستی
ترس دارم ازاینکه بهم بگویند کم آورده ای و رفتن را انتخاب کرده ای . . .
ترس دارم !
خدا خودش کمک کند جانِ دل ، خودش صبرت دهد . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
دوست از تعطیلات کریسمسی که در لندن دارد میگذراند عکس هایی برایم فرستاده
چقدر این دختر خواستنی است . . . هم در هند هم در سوءد هم در لندن همانطور
حجاب داشت که قبلا بود . . .
کریسمس را برایش تبریکی فرستادم و از خدا بهترین ها را برایش… بیشتر »
ارسال شده در 2 دی 1395 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, قریب اما غریب, دست خط, یادآوری
"هوالمحبوب"
یک جایی می رسد که دست به خودکشی می زنی
نه اینکه طناب بردای و خودت را به دار آویزان کنی ، نه!
خودکشی یعنی قید رابطه خودت را با اسمان بزنی . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست وقتی از ادامه مسیر سر باز کرد ، در دل گفتم چقدر زود کم آوردی !
وقتی گفت که نمی خواهد ، وقتی گفت اگر ادامه بدهد خیلی چیزها را از دست می دهد . . .
گنگ نگاهش کردم ! خیلی نفهمیدمش ، با خودم گفتم یعنی چه !
همه چیز بسته به خود آدم است .… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این روزها خدای سکوت شده ایم !
خفقان گرفته ایم ؛
تا آرامش اهل زمین بهم نخورد . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
کاش آدمها بفهمند که قضاوت بیجا کم ازتهمت ناروانیست!!!
پ.ن: عاجزانه، اگر رهگذری از اینجا هستید لطفا لطفا
بدون قضاوت و موعظه - بجز دوستان خودم- بگذرید به
خداوندی خدا رسالت شما این نیست که بیایید و برای
بقيه استغفار زوری بنویسید… بیشتر »
"هوالمحبوب"
اتش بس شده است میان من و تو!
گویی که تنها شفاعتِ میان من وتو اشک هايي بود که از
عمق جانم باید روانه ات می شد . .
دانه های مرواریدم حکایتِ فرسنگ ها دوری بود که
چکه کرد!
امیدوارم کاسه محبتت از اشک هایم پرشده باشد و دلت
از سیل… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امروز از اون روزاست که منتظرم فقط کسی بهم پیله کنه
بهانه بشه برام و گوله گوله اشک بریزم... بیشتر »
"هوالمحبوب"
چرا جایی نیست که من فرار کنم و بهش پناه ببرم و آرامش.
داشته باشم!!!
داشتم فکر میکردم برم جایی، دیدم قطعا دوست همسرش
پیششه اونجا نميشه خانه خواهر هم حس رفتنش نیست
چقدر بی کسی سخته!
طفلک هاني چی میکشه! بیشتر »
"هوالمحبوب"
دو ساعت در اتاق عقد نشسته و هر از چندگاهی ایستاده و
قدم زدن همراه با کلافگی - عروس و داماد در ترافیک -
بعد از دو ساعت انتظار حرکت به سوی آسانسور و رفتن در
سالن پذیرایی با خستگی!
لباس مجلسی را روی یکی از صندلی های رزو شده پرت
میشود… بیشتر »
"هوالمحبوب"
" یک جاهایی باید سکوت کنی، سکوتی که از فریاد هم
تلختره. . . بیشتر »