“هوالمحبوب” چند روزی هست که با خستگی تا می رسم خونه برخلاف خواسته م دراز می کشم و بعد هوشیار که میشم می بینم یک الی یک و نیم ساعت خوابم برده! وسط همین خواب رفتن ها هم از اونجایی که همه میدونن عادت به خواب روز ندارم و امکان نداره خواب… بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1398"
“هوالمحبوب” از بدو زمانی که از ته گنجه ی خاک خورده ی انباری آمده بیرون و رفته تو پاهام همه ش صبح زود با بستن بندش فکر می کنم باید بشینم رو دو تا پله ی ورودی خونه و منتظر باشم نرگس با مقنعه ی همیشه پنککی ش که معلوم نبود رو صورتش میماله یا… بیشتر »
“هوالمحبوب” ما اهل مراعاتی ها فرممون همینطوره! یک دنیا از دلخوری ها را می نویسیم و یا صدا ضبط می کنیم تا بگیم ببین من حالم خوش نیست نیاز دارم به بودنت. اما تا ارسال میشه با یادآوری نکنه فلانی روز پرکاری داشته باشه خستگی ش از یک طرف حرف… بیشتر »
“هوالمحجوب” افتادیم تو ماهی که ماه تر از اون نیست. میلاد پشت سرهم، تبریک پشت سرهم از اون ماه گوگولی ها که کلاتووش بغل تو بغل و خوشحالِ خوشحال بازیه! + اعیاد مبارکمون باشه حسابی… ++ خداکنه سر همین روزهای مقدس یک نظری هم بهمون کنن. بیشتر »
“هوالمحجوب” بی قرارم، بی قرار… هیچ چی حالمو خوب نمی کنه، هیچ جا دریای طغیان کرده دلم را آروم نمی کنه. هر روز بیدار میشم میگم میرم فلان جا، میرم فلانی را می بینم. اما دریغ از یک ذره تسکین. یک ذره آرامش. دچار چی شدم نمی دونم! فقط… بیشتر »
“هوالمحجوب” بچه که بودم با چرخ خیاطی دستی مادرم بازی می کردم. یکبار که طبقه ی پایین بودم توهمِ خیاط بودن بهم دست داد. شروع کردم به بازی با چرخ که یکهو نفهمیدم چی شد دیدم انگشت کوچک دست چپم وسط سوزنِ چرخ گیر کرده. هیچ کس خونه نبود جز… بیشتر »
“هوالمحجوب” میگن وقتی مومنی را ببینی نیشت تا بناگوش باز میشه! به عبارتی قلب و روحت شاد میشه از دیدنش. امروز این حس را تجربه کردم :) + داشت دونه دونه پروژه ی وحشتناکِ زمان بری که ازمون می خوادُ توضیح میداد و در آخر گفت متوجه شدید دقیقا… بیشتر »
“هوالمحبوب” ( محتوای این پست حذف شد ) بیشتر »
“هوالمحبوب” * هزاربار شعر تازه میاد تو ذهنم، اما برای هزارمین بار همون لحظه خفه ش می کنم! و یادداشتش نمی کنم.. ** گذشتم! گذشت… بهتر از تحمیله؟! نه؟! *** از یه غده ی سرطانی رها شدم. حس کسی را دارم که از مرگ نجات پیدا کرده و معجزه… بیشتر »
“هوالمحجوب” من خود آن سیزدَهَم کز همه عالم بِدَرَ م… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند روز پیش که برای تحویل لباسم رفته بودم خیاطی. کنار دوست ایستاده بودم که یه گزشی روی گردنم حس کردم. آمدم لمس کنم که دوست گفت از اون مورچه گنده هاست. انقدر گزشش دردناک بود که آمدم تکون بخورم بندازمش دوست زحمت انداختنش را… بیشتر »
“هوالمحجوب” زنگ بیسیمیِ روی پیریز را می کَنم و پرت می کنم روی مبل! هنوز صدای دینگ دینگ دینگ ش توی گوشمه. من یادم نمیاد کی و کجا آیفن ها آمدن، اصلا از وقتی به خودم آمدم دیگه جلوی در رفتن و در باز کردن نبود. همه چیز پشت آن گوشی های ساده ی… بیشتر »
“هوالمحبوب” عادت های دوست نداشتنی… بیشتر »
“هوالمحجوب” نعمت و رحمت خدا را عذاب تلقی نکنیم. همه ی این اتفاقات ناگوار از بی تدبیری خودِ ما آدم هاست که هنوز کنار آمدن و پذیرفتن جو طبیعی زمین را نمی فهمیم و مدیریت نمی کنیم. بعد هم با افتادن این اتفاقات تلخ شروع می کنیم به پخش کردنِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” دونه دونه می آمدن داخل، دست دراز می کردن و لپشون را می گرفتن بالا این یعنی ببوس :) **** امیرحسین نگاه و رفتارش جفت بچگی های محمد امینِ. نمیدونم این خونه که کشش داره و یا زیادی قلبم ازش عشق میریزه. هرچیزی که هست بی نهایت دوستش… بیشتر »
“هوالمحجوب” پیشانی َم محتاجِ بوسه های محبت آمیز توست. وجودم برای به آغوش کشیده شدن از طرف ت. له له می زند. تکیه گاهم باش.. من نگاهِ هزاربار نجوا کننده ای را که با هربار دیدنم داد می زند حواسم بهت هست را می خواهم. هر روز هر ثانیه برایم… بیشتر »
“هوالمحجوب” پاکت های عیدی را جدا می کنم. ته مه های کیفم را خالی از پول می کنم. وسط این گشتن ها چندتا اسکناس دیگر پیدا می کنم و با تعجب از خودم می پرسیدم این از کجا آمد!؟ و دوباره همه را دسته می کنمُ طبق عادت می گذارم لای قرآن. بعد هم بی… بیشتر »
“هوالمحبوب” زمزمه ی مراسم معتکف ها که به گوشم می رسه دلم میگیره از بی سعادتی خودم. گاهی نشدن و نرفتنم را میندازم تقصیر جو فیزیکی بدن و گاهی هم بهانه میارم که خدا دلش منو نمی خواست… بعد با گفتن این جمله دلم هرری میریزه پایین . بعدتر… بیشتر »
“هوالمحبوب” حالمان را به دست تو می سپاریم.. یا محول الحول ِ والاحوال + عید مباااااارکا باشه :))) الهی که این سال پر از خیر و برکت باشه برای همه مون… بیشتر »