“هوالمحبوب” آدما وقتی برات ارزش قائل می شن که اول از خودشون ، خودت برای خودت ارزش قائل بشی. بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1399"
“هوالمحبوب” صبح که بیدار شدم کف دست راستم سرخِ سرخ بود! گویا دیشب تو خواب باز زیادی تو فشار بودم که دست مشت کردم… انگشتامم درد می کنه :( + خلاصه که گرفتاری ها کم نیست. بیشتر »
“هوالمحبوب” فی الواقع از دنیای شما همین کلاس های مجازی َش را دوست می دارم :))) + آی حال می کنم. آی حال می کنم…. بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونم حکمت این حس و حال ها چیه… هر سال محرم قرعه به اسم یکی می خوره امسال به اسم خانم. دلم تا روضه ی زینب میشنوه بی قرار میشه و چشم هام ناخواسته شروع می کنن به ریختن. دیروز وقتی بی قرار از جلوی بیمارستان زنگ زد بهم… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند روز بود با درد انگشت های دستم از خواب بیدار می شدم. حالا متوجه شدم علت ش اینه که توی خواب دستمو مشت می کنم! :/ مردم دندون قروچه می کنن. اونوقت من دست مشت می کنم… حالا اینکه چه فشاری روم هست که اینطور مشت می کنم خدا… بیشتر »
“هوالحبیب” بیا خیال کنیم نه کسی آمده، نه کسی رفته!… بیشتر »
“هوالمحجوب” کتابی که دست یکی از سال پایینی ها امانت داده بودم دیشب رسید دستم اما حال نداشتم چک ش کنم ببینم جسم ش خوب امانت داری شده یا نه. چند دقیقه پیش بازش کردم و دیدم صفحه ی اول کتاب برای نشانه ی مالک کتاب که من باشم نوشته؛… بیشتر »
ارسال شده در 17 شهریور 1399 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, عاشقانه هایم برای تو
“هوالعالم” پشتِ تسبیحات خانم فاطمه ی زهرا سلام الله علیها چی خوابیده که تا به لب جاری میشه، چشمه ی آرامش توی قلب می جوشه و دل را دعوت به سکون می کنه؟! + گویا که کر باشد دلم! صورتم را خم می کنم سمت ش، آرام و زمزمه طور گویا که دارم… بیشتر »
“هوالمحجوب” آخ که این قلب تاب جراحت های “بی معرفتی” را ندارد! + با بی معرفتی دیدن دلم هزارتکه میشه… بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی نعمت همین هکتارها باغ ِ نزدیک خانه س که بهت این اجازه رو میده توی تاریکی شب در کنار خنکای مطبوع درخت ها قدم بزنی… + برخلاف گذشته این روزهاطالب پیاده روی شدم! احساس می کنم داره تحولاتی شگرف درونم رخ میده که… بیشتر »
“هوالعالم” داشتم کتاب های درسی را جا به جا می کردم که با کمال تعجب مغزم اِرور داد! جوری که چندبار ازم پرسید: این همه کتابُ چطور به خورد من دادی؟! و من شرمنده وار در جواب سوالش گفتم: دمت گرم! عجب جونی داشتی رفیق! :/ + خداشاهده کم… بیشتر »
“هوالمحبوب” ودر این دنیا لذتی بالاتر از دانستن نیست… قالت ماریا علیهاسلام بیشتر »
“هوالمحبوب” خورده بود زمین و از درد گریه می کرد. باباش می گفت عیب نداره! تو هر بار شنیدن عیب نداره صدای ونگ گریه ی دختربچه بلندتر می شد. آخرین بار دیگه پاشُ محکم کوبید زمین و بلندتر از دفعات قبل گریه کرد… شاید توی ذهن خودتون بگید… بیشتر »
“هوالمحجوب” محرم تنها ماهیه که از صمیم قلب حسرت “پسربودن” می خورم… + … بیشتر »
“هوالمحبوب” هوا، هوای پاییز شده انگار.. صبح ها ناخودآگاه آدم دل ش می خواد پاشه یونیفرم مدرسه تن ش کنه، هول هول کوله رو برداره بندازه رو دوشش و روی پله ها کتونی هارو پاش کنه. حالا اگه این وسط دیر هم شد، یهو نرگس جلوی در پیدا شد هم،… بیشتر »
“هوالخالق” چندماهی می شود که چشم هایم او را می پایند. هربار که جسمم به پنجره می رسد بی اختیار پرده را کنار می زنم و زُل می زنم به سرخی که از تابش خورشید به برق زدن افتاده! انتظار دارم حد کمالِ این سرخی بی بدیل را قدم به قدم با او طی کنم.… بیشتر »
“هوالمحجوب” ساعت هشت صبح را نشان می داد. دلم می خواست همچنان در رخت خواب بمانم. چشم هایم را بسته بودم که صدای پدر را شنیدم: + چرا بیدار نمی شی! صدای مادرم از دور رسید: - چیکارش داری بذار بخوابه! بیدار بشه چیکار کنه!؟ می خواد سرش همه ش… بیشتر »
“هوالعالم” شاید آن روزها درکی نبود و اگر بود هم به اندازه ای نبود که باید… اما این روزها باید بگویم تاب شنیدن مقتل ندارم. جوری که حتی دلم می خواهد وسط روضه دست روی گوش هایم بذارم و بلند فریاد بزنم تو رو به خدا ادامه نده، نگو . بدنم… بیشتر »
“هوالمحبوب” از خدا می خوام این آخرین نفس هایی که تو این موسسه می کشم نفس های شیرینی باشه نه تلخ! و دعا می کنم. همه ی اونایی که تو این مسیر مسئول هستن دلسوزانه کار کنن نه مسئولانه! + فراموش کردیم راه انداختن کارخلق خودش عبادته… ++… بیشتر »
“هوالمحبوب” این غم توست که ابای “بلند گریستن” را از ما گرفته است… بیشتر »