“هوالمحبوب” رقیق القلب شده م، خبر داری!؟ هر روز پشتِ هر بهانه چشم هایم پر و خالی می شوند. تپش قلبم نظم را فراموش کرده. هر از چندگاهی با بهانه و بی بهانه شدت و ضعف دارد در تپیدن. امروز پشتِ آن پنجره بزرگ گلدانِ نیمه جان کاکتوس جانم را… بیشتر »
کلید واژه: "این روزها"
“هوالمحبوب” روی صندلی مقابلش نشسته بودم و دردهایش را می شمردم. نگاهم می کرد حرف میزد آه می کشید. لبخند می زدم. طلب صبر داشتم، خواهش درک طرف مقابل… یک ساعت تمام شنونده ی دردهای دختری بودم که با یک موقعیت شناسی رفع می شد. بعضی مشکلات… بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچ چیز جای خودش نیست. چطور می توانم توقع داشته باشم؟! چطور می توانم بخواهم که در این شرایط، شرایطی که تنها چند ساعت فرصت خواندن دارم و فردا، فردایی که نتیجه ی چندماه را مشخص می کند سرسری نگیرم. چطور می توانم توقع داشته باشم… بیشتر »
“هوالقادر” مثل روزهای سختی که دقایق ش سوار بر لاکپشت، ساعتی میرن جلو. نه کتاب آرومت می کنه، نه فیلم،نه ذهنت طالبه ساختنِ رویاست. نه دلت به دیداری خوشه و نه خواب هات شیرین و روشنن. خلاصه ی کلام هیچی یارت نیست. اینجور وقتها دلت می خواد… بیشتر »
“هوالمحبوب” تابه حال شده از خودتون بپرسید چرا تو این چندسال همه ناامید شدیم؟! چرا تا حرف از مملک میشه همه شروع به گفتن منفی ترین ها می کنیم؟! چرا هرجا هر جمعی باشه اول از همه تلاش می کنیم همدیگه را از وضعیت ناامید کنیم؟! اصلا تابحال… بیشتر »
“هوالمحبوب” به خودش که آمد؛ چای سرد شده بود… +بی حواسی هایش بیشتر »
“هوالمحجوب” دیشب گفت که چهارسال رابطه بدونِ هیچ قیل و قال خاصی دود شد رفت به هوا! من همینطور در طی صحبت های آن در حال انجام کارم بودم که با شنیدن این جمله خشکم زد!!! بلافاصله پرسیدم: - ناراحت نیستی!؟ گفت: نه! اما نگاهش حرف دیگه ای… بیشتر »