“هوالمحجوب” بعد از هشت سال به طور اتفاقی هم را دیدیم.روی صندلی روبروم نشست و کاملا جدی گفت: - خدایی تو خیلی فردین بودی! خندیدم: + یعنی چی؟! - فردین بودی دیگه! بدونِ توقع به همه خوبی می کردی، خیرت به همه می رسید. در جواب حرفش لبخند زدم.… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1397"
“هوالمحجوب” از دور سوی چراغِ قطار نزدیک و نزدیک تر می شد، من اما در دلم فانوس تو را می دیدم که دور و دورتر می شد! نرو از کنارم.. بمان! من محتاج بودنت هستم. + خدایا نشود یک روز ببینم از تو در من فقط نامت باقی مانده باشد! بیشتر »
“هوالمحجوب” اصلا انقدر فیلم گویاست، نیازی به متن نوشتن نداره :))) فقط به حضورتون عارضم که هربار می بینیم این کلیپُ از ته دل می خندم! بیشتر »
“هوالمحبوب” می گن تو قیامت خدا از فقرا بخاطر خار شدنشون تو دنیا معذرت خواهی می کنی! همین قدر مهربون.. همین قدر آقا! همینقدر لطیف و عادل! قربونش بریم یا نه؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” همین که شنیدم نویسنده مورد علاقه م جایزه جلال آل احمد را گرفته، بسی خوشحال شدم :))) + خدایا من که تلاشی نمی کنم، لااقل تو جاخداییت تلاش کن من به خواسته م برسم :) با تشکر بنده ی پرروت… بیشتر »
“هوالمحجوب” ناخن های بلندم را که دیدن گفتن: - دخترم اگه زیبایی، چه نیازی به این ها داری. - اشاره به ناخن هام- اگه زیبا نیستی، به نظرت با اینا زیبا میشی؟! + نتیجه این سخن. در هر صورت برو ناخن هاتو کوتاه کن! :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” تا به سمتِ تو می آید، تمام غم ها می ریزد روی چشمم. لبخند از لب هایم پرواز می کند و می رود. تا به تو نزدیک می شود. دلم می گیرد.فکرم را می گویم! کاش از یادم هم کوچ کنی… بیشتر »
“هوالمحجوب” با عجله از تاکسی پیاده بشوی، شتاب بگیری برای تند کردنِ قدم ها که صدایی شکسته به گوش برسد: - امروز چند شنبه س!؟ بین گیرو دارِ “بامن بود، بامن نبود” حین بدو بدو برگردی. با دیدن پیرمردی با عینک ته استکانیِ بزرگ که… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفتم: انقدر زن عزت و اعتماد به نفس ش در خانه داغان می شود که برای برگرداندن این نیاز به بیرون از خانه پناه می برد، شاغل می شود تا مثلا همان شخصیت مستقلی که حق ش هست و از او گرفته ند را دوباره زنده کند. گفتم: آنقدر زحمات کار… بیشتر »
“هوالمحبوب” خب حالا خودمونیم! بیاید درِ گوشم بگید ببینم این مطالبی که از اینجا کپی می کنید دقیقا می برید کجا و چه می کنید!؟ هوم!؟ :))) بیشتر »
“هوالمحجوب” از دور لباس های بنفش و صورتیَ ش “ای جان” دلم را روشن کرد. از نزدیک چسبِ به دیوار راه رفتن َش، سهمی از پیاده رو بر نداشتن َش. سر به زیر و خِجِل راه رفتن َش…واژه ی “درد” را در دلم بیدار کرد. +… بیشتر »
“هوالمحجوب” داروی مسکن این شب ها، نصفِ قرص روضه س… فرقی نداره از کدام! هرجا که انگشت “پلی” را لمس کند یعنی همین درمان است. چشم ها هم که در انتظار اشاره ن. تا صدا پخش می شود. می بارند می بارند… + غریبه شده ایم… بیشتر »
“هوالمحجوب” و چه خوشی های شیرینی که زیر ناخوش دلی های “بی دلیل” نابود شدند! بیشتر »
“هوالمحجوب” بسوزه این چشم رو هم چشمی که دمار از زندگی همه در آورده! جالب اینجاست که هر کدوم وقتی حرفش میشه اَه اَه مون بلند میشه اما تا میریم تو خفای خودمون قاعده ی با دست پس می زنه و با پا پیش می کشه را جاری می کنیم. + من در این… بیشتر »
“هوالمحبوب” مادر و دختر کنار هم نشستن، تا بدنشون به صندلی رسید یک چیپس بزرگ هرکدوم گرفتن دستشون و بدون تعارف به بقیه به طرز وحشتناکی شروع کردن به خوردن. از اون خوردن ها که دهن با ملچ و مولوچ همراهه! از اونا که وقتی می خوری در حال حرف زدن… بیشتر »
“هوالمحبوب” سال های پیش، وقتی این ویس های مزاحم تلفنی می آمد بیرون و با ذوق برای هم بلوتوث می کردیم بیشتر جنبه ی این صداها رو می ذاشتیم روی خنده. روی طنز بودن. روی اینکه خب! یارو خودش باید عاقل باشه تا اینطور سرکار نره. اما حالا وقتی… بیشتر »
“هوالمحجوب” آمدنت رج به رج همه را بافت به هم؛ سرخ و سفید و سیاه… + عید مبارکمـــــــــــــــــــــــــون باشه :))) ++ ولادت امام صادقمونم مبااااااارک… +++ اصلا ربیع برا همینا ربیع شده،… بیشتر »
“هوالحبیب” دلم می خواست در این بلوای روزهایم. در این شلوغی های ناخواسته ای که دست و بالم را گرفته. در این بهم ریختگی هایی که هر روز گمشده ای را برایم یادآوری می کند. طبق عادت هر روزم طبق احساس نبودنِ کسی که معلوم نیست؛ بود یا نبود. تمام… بیشتر »
“هوالمحجوب” شاید اگه بودی و نگاهم را آن لحظه می دیدی، مثل دفعات قبل سر تکون می دادی و می پرسیدی: - چی شد؟! و من برای هزارمین بار می گفتم: - تهران شهر مزخرفیه! می گفتم که چقدر زشتی داره. که چقدر تبعیض داره، که چقدر… برای هزارمین… بیشتر »
“هوالمحبوب” در شهری که عطر نفس های تو را داشت، جسم ش یکجا و روحش سرگردان در پی تو بود! این را از نگاهش می شد خواند، وقتی چشم هایش با کوچک ترین نشانه و گوش هایش با کوچک ترین صدای آشنای قدم هایت در سراسرِ خیابان ها و شلوغی به دنبال تو می… بیشتر »
“هوالمحبوب” چه آبانِ ساکتی داشتم… + احساس می کنم اینجا داره نفس های آخرش را می کشه! بیشتر »