“هوالمحجوب” دستی که بیرون از آب مانده مجابم می کند به حرکت. به ادامه دادن. به قدمی برداشتن، هرچند عبس! شب، قبلِ خواب کرم مخصوص پوستم را زدم. این چند وقت از بس غصه به خوردش داده بودم بی روح شده بود. طبق عادت کرم مخصوص را زدم و کمی با دست… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1398"
“هوالمحجوب” تاکور شجریان حکم یک جاده رو داره که تمام فراز و نشیب هاش با نوت های دلبرِ قطعه به نمایش در اومده! شاید بهتر بود اسم جاده را بذارم (زندگی)… + نبض مدام قدم، خاصیت هست هاست! بیشتر »
“هوالمحجوب” این خاصیت گسستگیه! از هم که جدا می شه. رها شده. یعنی دیگه اون ارتباط قبل برقرار نیست باهاش. حتی اگه ذره ای نبض ازش داشته باشه! رابطه من و سید هم دقیقا همینطوره، گسسته ای که قرار نیست بهم پیوسته بشه. درست مثل یک ظرف چینی شکسته… بیشتر »
“هوالمحبوب” میم! میم نازنینم. هروقت که فرو ریختم دستم را گرفتی. مثل حالا که دقایقی از سر خوردن اشک های رو گونه م نگذشته،یک دسته گلِ بزرگِ رز سرخ هلندی را بی هوا مقابلم گرفتی… تا با دیدن ت تا با استشمام عطر مست کننده ی این گل ها ،… بیشتر »
“هوالمحبوب” با هر کلمه ای که بیرون دادم فرو ریختم… چه اجباری ست برای انتشار کلماتی که برای خودت روضه است! نمی فهمم. وقتی تا این حد دنیا پر از تلخیه چرا من کام دیگران را تلخ کنم؟! بیشتر »
“هوالمحجوب” این اولین تجربه م بود. زمان برگزاری و اتمام مراسم انگار برایم کِش می آمد. تنها وقتی که خالصانه برای کودکان گذاشته بودم خواهرزاده و برادرزاده های خودم بود. آنهم از بس همه شان را کنار خودم داشتم از تک تک خصوصیات اخلاقی آن ها با… بیشتر »
“هوالمحبوب” باید بنویسم! بااید بنویسم.. باااید بنویسم… بنویسم که چقدر پوسیده م، چقدر افکارم به درد زندگی این دنیا و آدم هایش نمی خورد. بنویسم که بودن من با این نوع رفتار چیزی جز فریاد “من احمق هستم” نیست. بنویسم که چقدر… بیشتر »
“هوالمحجوب” + همچنان با همون احساسات درگیرم و هنوز نتونستم خودمو از این منجلاب بکشم بیرون! **** ++ خیلی دارم تلاش می کنم اینجارو زنده نگه دارم. کلی هم حرف برای نوشتن دارم اما تا صفحه وب میاد بالا یک دفعه پوچ می شم و خالی! چند دقیقه… بیشتر »
“هوالحبیب” پناهم باش… + بزار سایه ت همیشه سرم باشه! ++ امسال خیلی معدود چای روضه قسمتم شد. +++ ی پسره بود تو محله ی قدیمی اطراف حرم سمت باب الجواد، هر شب بساط چای عراقی پهن می کرد. منم کلی می کوبیدم می رفتم پیشش تا عطر… بیشتر »
ارسال شده در 20 شهریور 1398 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, حضور من تا ظهور تو, قریب اما غریب, خوشبختی های زود گذر, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحجوب” دردِ این دوریِ طولانی مدت را فقط یک بی خبر خواستن می توانست التیام بدهد. به گفته خودشان یک دفعه بدون اینکه حتی به یادت باشند؛ زنگ بزنند و بگویند: فلانی میایی؟! و تو بدون هیچ دودوتایی بگویی: بله! به دقایقی نگذشته در نهایتِ یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” برگشتم و برخلاف دفعات قبل دلتنگ اینجا نبودم!… + چراغ های هشدار ترک وبلاگ نویسی روشن شده اند! بیشتر »
“هوالحبیب” چند وقت پیش از استوری یکی از فالورهام فهمیدم یکی از فالورهای دیگه م بر اثر سرطان به رحمت خدا رفته. نمی شناختم ش. ولی غمگین شدم. خیلی زیاد! همه ی آن هایی که اشنایی داشتن باهاش خوبی ش را می گفتن. انگار آدم های خوب اتصال قوی… بیشتر »
“هوالمحبوب” نتیجه ی دست و پا زدن ها برای رسیدن به آرامش… : خیلی ساله که قلم دستم نگرفتم.حتی آخرین طراحی کردن هم یادم نمیاد! قبل تر ها فقط کافی بود ی برگه سفید کنارم باشه با یه مداد تا سرگرم بشم… چندوقت پیش که تو انباری… بیشتر »
“هوالعالم” قرار بود بنویسم، آینه وار.. جوری که نه گردی روی آن باشد و نه خط و خشی… اما انگار آینه ی من، از آن دست آینه های کهنه شده! هرچقدر دست روی َش بکشی… هرچقدر با پارچه ی لطیف ناز و قلقلک َش بدهی! غبار و خط هایش قدیمی شده… بیشتر »
“هوالحبیب” نزدیک سحر، بی خواب بودم که آه شدی و روی لب هايم نشستی! بیشتر »