“هوالمحبوب” از اول ماه رمضون غصه ی رسیدن این شب های قدر را داشتم. شبهایی که قرار بود بین جمعی که خوب و بد در حال مناجات و صدا کردنش بودن، روحتُ نوازش بدی و یادش بیاری که باید بره سراغ کی و درِ خونه ی کیو بزنه. برخلاف محرم ها که برای شرکت… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1399"
“هوالمحجوب” الان دقیقا تو مرحله ی؛ ((می خوای باش، می خوای نباش!)) هستم… اینطوری که هرکس بود قدمش به روی چشم، کنارشم. و هرکس نبود بسلامت! دَرم پشت سرش ببنده. + چیه!؟ همیشه عین احمق ها؛ ((زنگ بزن حالشو بپرس. برو ببینش. حواست بهش… بیشتر »
“هوالمحبوب” مستر میم راست میگه! من خیلی خنگ هستم. -البته کلمه ی خنگ را خودم استفاده کردم وگرنه اون انقدری آقا هست که ذره ای بهم توهین نکنه- اون شب که اندازه دو ساعت گریه کرده بودم و جفت چشمام شده بود اندازه پیاله بهم گفت که اصلا آدم شناس… بیشتر »
“هوالمحجوب” قبلا گفته بودم که چقدر وقت های سحر دلم میگیره. جوری که رسما چشمام می خواد مثل عزیز از دست داده ها اشک بریزه. هنوز پی به رازِ این قصه ی دردناک نبردم. فقط به ستوه اومدم. امروز نه تنها دلتنگی عمیقی روی سینه م حس می کردم. بلکه… بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی فراموش می کنم اینجارو دارم! نوشتن داره از ذهنم پاک میشه، شبیه به آدم هایی که وسیله ای گم کردن و بی قرارن هستم. میدونم باید بنویسم. اما دستی برای نوشتن ندارم. چشم می بندم و باز می کنم می بینم چندین روزه که اصلا اینجا… بیشتر »
“هوالمحبوب” یه حس عقب افتادگی و درماندگی خاصی دارم جوری که احساس می کنم برای برداشتن چند قدم کوتاه هم فرصتی نیست و بیهوده س! جایی خوندم این ها نشانه های افسردگی هستش. حقیقت اینه که برای ما افسردگی صرفا غمگین بودن و گریه کردن معنا داره و… بیشتر »
“هوالمحبوب” فقط کافیه هدفون رو دو دقیقه بذاری رو گوشات هزارتا توهمِ صدا کردن و زنگ گوشی تلفن و… میاد تا هشتاد بار هدفون رو از گوش برداری ببینی سکوت همه جا رو گرفته :/ + دو دقیقه اومدم بنویسم هدفون گذاشتم پنج بار فقط چک کردم… بیشتر »
“هوالمحجوب” خستگیه چهل و یک دقیقه مکالمه ی پر از تنش و ناراحتی را فقط چند جمله ی آخر طرف مقابلت دَر میکنه، درست اونجایی که موقع خداحافظی با مهربونی و لبخندی که با تُن صدا هم مشخصه خطاب بهت میگه: “خیلی دوست دارم، ممنونم که هستی،… بیشتر »
“هوالمحبوب” به خیالم ترس هم جز آن خصوصیاتی هست که وراثتی نسل به نسل منتقل می شوند! من از رعد و برق می ترسم. نه به اندازه ترس فوبیا. نه به اندازه ای که قابل تحمل نباشد اما می ترسم. یک وحشت خاصی از شنیدن رعد و برق های بلند وجودم را می… بیشتر »
“هوالمحبوب” قبلا گفته بودم که شیفته ی زندگی نامه های مختلف هستم و از خواندن داستان های واقعی لذت دوچندان می برم. این کتاب هم جز همان لذتبخش ترین ها بود. هرچند که خیلی وقت ها موقع خواندن نفسم در سینه حبث شد. خیلی جاها خودم را در جای شخصیت… بیشتر »
“هوالمحبوب” وحشتناک ترین حالت ممکنِ یک روزه داری که کل روز رو تشنگی و گشنگی کشیده و درست هفت دقیقه مونده به افطار، از درد به خودش بپیچه و بعد خدا خدا کنان بگه که این ناجوانمردانه ترین حالت ممکنه که الان روزه ش باطل بشه و در نهایت درست… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی دیدمش، دلم براش رفت. یک پا بلند و یک گوشِ دراز… یاد گوش دراز دوره دبیرستانم افتادم. همونی که زیر میز کلاس فراموشش کردم و فردا جای خودش جای خالیشو پیدا کردم. مدتها محزون بودم که چرا فراموشش کردم و جاش گذاشتم تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” دستم رفت زنگ بزنم حرم تا صدای حرم بشنوم. اما ترس شنیدن سکوتِ حرمِ بدون همهمه جلوی عملی کردن تصمیمم را گرفت! + کاش زودتر تموم بشه این قصه از زندگیمون. بیشتر »
“هوالمحبوب” با شروع بسم الله، چشم هایم بی امان خواستند خودشان را نشان بدهند. عقل نهیب زد که؛ ((های! وسط نماز واجب و گریه برای دنیا و متعلاقتش؟! نمازت که ذره ای اعتبار ندارد لااقل به قصد کشت رو به ابطالش نبر..)) همین نهیب باعث شد تا اخر… بیشتر »
“هوالمحجوب” بهش میگم: وقتِ سحر بدجور دلم میگیره میگه: خب منم همینطورم.. خوشحال از اینکه خداروشکر مثل اینکه همه مثل منن گفتم: واقعا!؟ فکر کردم فقط من همچین میشم. اون: آره باباااا همه اینطور میشن. من با تعجب: آخه چرا؟! اون ریلکس: چون قراره… بیشتر »
“هوالعزیز” بعد از طلوع آفتاب چشمام گرم شد. خواب دیدم تو حرم حضرت معصومه ایم انگار ایام بیض بود. ما هم قرار بود تو حرم معتکف بشیم. تو صف نماز ایستاده بودم که از خواب پریدم… آخرین باری که قم بودم نمیدونم چرا اما پاهام نکشید تا برم… بیشتر »
“هوالمحجوب” شبِ قبل بعد از گذشتن دو ماه گلدسته های مسجد محل رنگ صدای موذن را گرفتن. بعد از اینکه اذان تمام شد با جمله ی مردم توجه کنید اعلام کرد که از فردا شب نماز جماعت برگزار میشه، با این تفاوت که همه باید بهداشت را رعایت کنن و مهر… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتهای سحر جوری دلم میگیره که واقعا از صمیم قلب دلم می خواد زار بزنم! نمیدونم واقعا جریان چیه و چرا اینطور میشم. انگار که چیزی را گم کردم یا یک چیز بزرگ و مهم را از دست دادم. مثل از دست دادن یک عزیز… بیشتر »
“هوالمحجوب” یک سرِ صدای ریخته شدن قطرات باران دلتننگی ست و سر دیگرش؛ دنیایی انرژی! فقط بستگی دارد کی ببارد. مثلا اینبار حجم زیادی از دلتنگی را به دلم خالی کرده آنقدر که بی رمق از ساعت نه صبح تا همین حالا توی رخت خواب کز کرده م. چند دقیقه… بیشتر »
“هوالمحبوب” وسط یک امام زاده مانندی نشسته بودیم و قومی منتظر بودند تا ما دعایی را قرائت کنیم و بعد آن متبرکی ها را تحویلشان بدهیم. بین همین گیر و دار انجام دادن یا ندادن آن کار متوجه شدیم که این قوم از آن فرقه های من درآوردی جدید هستند!… بیشتر »
“هوالمحجوب” برایم مثل رویا می ماند، یک خیال روشن با هزاران نور… با لبخندی ناتمام، نگاهی مجذوب و قلبی غرق در آرامش! انگارکن هرچه در خواب می توان دید حالا معجزه وار در واقعیت تحقق یافته! گویی تمام مهر و علاقه و محبت پاکِ ذخیره شده… بیشتر »
“هوالحبیب” روزهایش بهترین روزها شب هایش بهترین شب ها ساعاتش بهترین ساعات نفس ها؛ تسبیح خواب ها؛ عبادت عمل ها قبول دعاها مستجاب درهای بهشت باز درهای جهنم بسته استشمام عطر حیات و بهشت همه ی این ها برای بهترین بودن یک ماه کافیست… این… بیشتر »
“هوالمحبوب” امروز، به مورخ 99/2/5 مردمی که مقید به روزه گرفتن بودن به دو گروه تقسیم شدن! یک گروه کسایی که از آخرین روز نهایت استفاده را کردن ، بهترین صبحانه و نهار را در قشنگ ترین جای نزدیک به خونه و یا حتی اصلا تو خود خونه تناول کردن تا… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش می شد صدای همهمه و آواز پرنده های حیاط پشتی و باغ های پشت خونه رو ضبط می کردم تا ببینید با اومدن اردیبهشت، دنیا چطور می تونه نقش بهشت را ایفا کنه :) بیشتر »