“هوالمحبوب” سرم را که روی بالش گذاشتم، خیال کردم چقدر از بودن در آن محیط و در آن رخت خواب خوشحالم خواهد کردم، اما هیچی حس نمی کردم هیچی. نمی دانم آن اضطراب و استرس که یکدفعه درونم موج زد برای آن بود که تصورم خطا رفته یا اینکه توقع این… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1399"
“هوالمحبوب” ماه رجب رسید.. در حیرت تمام رسید! + خدایا کاری کن که گذر عمرمون را حس کنیم. بیشتر »
“هوالمحبوب” سریال های ده نمکی بیشتر از اینکه دیالوگای بازیگراش به گوش برسه، موزیک متن ش گوشمونُ کر می کنه! + خراب رَپِ متن فیلم شدم اصلا :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” تو زندگی اندازه ظرفیتتون قدم بردارید. در غیر این صورت یا به خودتون آسیب می زنید یا به بقیه. بیشتر »
“هوالمحجوب” اون وقتی که لبریزم از ناراحتی، سوزش قلبم امونمُ می بره و جوری درد به تنم میفته که اشک میشه و از چشمام جاری میشه. حرکت ترک های قلبم را به وضوح حس می کنم تنها چیزی که آرومم می کنه فکر اینه که خدا شاهد و ناظر همه چیز بوده. +… بیشتر »
“هوالحبیب” صبح ها و عصرها وقتی از سکوتِ احاطه شده ی محیط خیال می کنی زمان متوقف شده پرنده ای پشتِ پنجره، روی شاخه های بدونِ برگِ درختِ الوچه آواز می خونه. مدهوش روی کاناپه می شینم و صدای قشنگ ش را سُر میدم توی گوشم… مست میشم از این… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفت حکایت تو، حکایت همون آدم غمگینیه که رفت دکتر و دکتر بهش تجویز کرد برای خوب شدن حالش بره فلان سیرک، اونجا یه دلقک هست که خیلی کارش خوبه. آدم غمگین در جواب پیشنهاد دکتر گفت: من همون دلقکم. + و خب هیچکس از درون آدم ها… بیشتر »
“هوالمحجوب” با همه چیز غریبه شدم. با دیوارهای این شهر.. آسمون.. با آدم ها… گاهی حتی با احساسات! بعضی وقت ها مثل نوزاد تازه به دنیا آمده ای که داره همه چیز را برای اولین بار تجربه می کنه همه چیز برام جدید و عجیب میشه، جوری که انگار… بیشتر »
“هوالمحبوب” توی این چندوقت خودمُ ملزم کرده بودم که حتما پادکست های رادیوراه را گوش بدم و حالا سه تای اونُ گوش دادم و این تجربه جدید -ارتباط گیری از راه گوش- برای من خیلی تازه ست. من هیچوقت نمی تونم از راه گوش ارتباط برقرار کنم و بیشترین… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشتن سفره را پهن می کردن و دونه دونه بشقاب های پلو خوری و سالاد خوری را می چیدن تو سفره که آروم با عجز گفت: یا خدااا! این همه بشقاب برای چیه کم بچین لعنتی! مای بدبخت می خوایم بشوریم اینارو… خندیدم و گفتم: ماشین ظرف… بیشتر »
“هوالمحبوب” هر وقت بهش هدیه بدم، چشم هاش می خنده.. اصلا خنده های چشم اون بود که دیگه خنده را محصور به لب ندونستم. اون دو تا چشم تیله ای برق می زنه. دندون های ردیفش مشخص میشه… قبل از باز کردن هدیه، می بوستش. می ذاره روی چشماش. این… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند روزی بود شماره ناشناسی باهام تماس می گرفت و چون من اندکی تلفن هراسی دارم و اغلب گوشیم سایلنته، متوجه تماس نمی شدم و اگر هم می شدم احتمال زیاد جواب نمیدادم - شماره ناشناس جواب نمیدم!- در هر حال وسط بگو بخند با دوست بودم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” برای ماهایی که اهل سلامیم نه خداحافظی، خداحافظی و گذشتن، حکم قبض روح داره! + برام جبران کن خدا بیشتر »
“هوالمحبوب” نشسته بودیم روی سکوهای پارک؛ هوا تاریک شده بود و سرما شدید تر. دونه دونه صدای تِق تِق تخمه شکستنمون بلند می شد و وسط هاش صدای فین هم قاطیش شده بود. حرف می زدیم و به ناکجا خیره شده بودیم. قصه قصه ی بدبختی ها بود. واگویه دردها… بیشتر »
“هوالمحبوب” این خیلی خوبه که آدم جایگاه خودش را بشناسه و بدونه در مورد چه مسائلی می تونه اظهار نظر کنه و یا اصلا در مورد چه افرادی - علی الخصوص افرادی که مرتبط با شخص مقابل هستن- چطور صحبت کنه. برای مثال اگه من به برادرم حرفی زدم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” هرشب قبل از خواب دفترچه پلنر را باز می کنم و از اون روز می نویسم. بزرگترین کمکی که بهم می کنه اینه که می دونم فردا باید چیکار کنم و از همه مهم تر ملزم میشم به انجام همه ی کارهایی که توش نوشتم. دیگه وقتشه شمرده شمرده برم جلو.. بیشتر »
“هوالمحبوب” یک جایی از سریال در چشم باد، بیژن با پدرش در مورد ایران صحبت می کنه و بهش میگه که می خواد باهاش ازدواج کنه، پدرش صراحتا ابراز می کنه که این کار اشتباهه و اون دوتا اصلا مناسب هم نیستن، بعدها قطعا بیژن از اینکار پشیمون میشه.… بیشتر »
“هوالمحبوب” انجام بعضی کارها همیشه توام با یک احساس همیشگیه. یکی از همین ها که هرچقدر تکرار بشه حسش همونیه که از اول بوده، جمع کردن کتاب های درسی پاس شده س. یه سرخوشی خاصی به آدم دست میده خلاص شدن از دستشون :))) + دیروز کتاب های این… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز روز من بود… مرسی شکر… + نمره ی کامل/خواهر/شیر/اسنپ/ کردی/عبدالله/کدو/خنده خنده سرخوشی ++ خدایا دلِ منُ به اندازه همین امروز شاد نگهدار، با تشکر :) بیشتر »
“هوالمحبوب” امرووووز امتحانات این ترم به لقاء الله پیوست و جان دوباره به بدن من برگشت :) + احساس یه پر سبک دارم.. بیشتر »
“هوالحبیب” توی اخبار دیدم امسال راهیان به راهه… دلم یک لحظه پر کشید برای حس و حال آن روزهایی که رفتن به اونجا نور امید توی دلهامون مینداخت. اون روزهایی که تمام تلاشمون و برنامه ریزی این بود که برسیم به این سفر. برسیم به نرمی خاک های… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی قطره های آب روی تنم می لغزید و سقوط می کرد؛ گفت: + فرض کن بهت خبر بدن امروز آخرین روز حیاتته! باز هم این نگرانی هایی که الان داری همراهت خواهد بود؟! دلم جواب داد: - نه! + پس جوری با دنیا تا کن که انگار آخرین روز… بیشتر »
“هوالمحجوب” از معایب حقیقت همین بس که حتی بعد از پذیرشش، یادآوریش هم سخت و تلخه! + از خودم به خودم؛ حق تغییر تصمیم و خوش خیالی نداری جانم :) جمع کن خودتو! بیشتر »