“هوالمحجوب” تو هر نشست و جمعی که داشتیم نقل از پیدا کردن دختر مناسب برای برادرش بود هر از چندگاهی هم شرحِ قصه ای از مراجعت ش به خانه دخترهای معرفی شده می شد! هر بار هم در قصه گویی ش حرف از این بود که در شان ما نیستند و فلان رفتار را… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1398"
“هوالمحبوب” یک بار فقط یک بار تصمیم گرفتم بیست برای من باشد. دقیقا یادم هست ساعت حدود یازده و نیم شب بود. همه خواب بودند. خانواده ی سحر خیز من هیچوقت زمان خوابشان از ساعت دوازده تحطی نکرد. البته همین دوازده هم باهزار فاکتورگیری و سبیل… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز وقتِ خواندن، به خودم وعده می دادم: ماری اگه تا فلان ساعت بکوب بخوانی اجازه داری بنویسی. راستش بکوب نخواندم و نتیجه ش شد پر زدن و رفتن تمام سوژه های فکری که در هر خط کتاب به من هجوم میاوردن. سوژه هایی که یقین داشتم با… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی وقتها فکر می کنم بیشتر از تو! به شیطان اعتماد دارم… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی بغض می کنی، وقتی صدایت موج دار می شود از ان بغض. وقتی به زور قورت ش میدهی. شاید به ظاهر آرام کنارت باشم و به حرفهایت گوش بدهم. اما راستش در آن لحظه انگار کسی دارد دلم را چنگ می زند. من تنها یک صدم از دردهایت را می شنوم و… بیشتر »
“هوالمحجوب” صبح با صدای خرد شدن جمجمه سوسک و شب با صدای خرد شدن استخوان های تکه های مرغ(!) روزش را شروع و تمام کرد… + باید ترسید از انسان.. باید ترسید! ++ نمی دانم چرا با گوشت قرمز میانه خوبی ندارم تا بوش بهم می خوره دلم آشوب… بیشتر »
“هوالمحجوب” به ظاهرشون نگاه می کردم، به حرف زدن. به تصمیم های یک دفعه ای و کنسل کردن. به قدرت انتخاب نداشتن و موکول کردن به حضور پدر و مادر… و صد البته به اون امید نامعلومی که بخاطرش می خواستن ازدواج کنن! + حقیقتا خیلی وقت ها… بیشتر »
“هوالمحجوب” به تاریخ رفته نگاه می کنم، به عدد 94 به 92،91، و… آنقدر غریبه و نا آشنایند برایم گویی انگار نه انگار روزگاری من در این سال ها می زیسته َم! بیشتر »
“هوالمحبوب” گیره ی دستش را گرفت سمتِ عکاس و با یک حالت خاص پرسید: این برای چیه؟! زن اشاره ای به مقنعه ی دختربچه کرد و گفت: برای گشادی مقنعه س… لبش را کمی کج کرد و گفت: من بلد نیستم کیپ کنم خودتون انجام بدید! یک نگاه به چهره ی… بیشتر »
“هوالمحجوب” پشت آن تپه ی همیشه سبز.. دقیقا مرکز مسیرِ آدم رو.. (!) سمت راستِ همان منبع آبی که خراب کاری ها را تمیز می کرد. چند درخت کنار هم نشسته و همیشه منتظرِ همهمه!. جیغ، فریاد، زبان درازی، خنده، حتی دعوا… کوله بارِ جمعی بود که سرِ ظهر،… بیشتر »
“هوالمحبوب” انگشتان باد درون موهایت برقصد و صدای نابِ اذان گلدسته ها سرمست ت کند… + خوشبخت کسی که می بیند تمام جزئیات را! :) بیشتر »
“هوالمحبوب” گفتی: چشم هایم بین جمعیت می چرخید تا تو را ببیند، این شیرین ترین مفهوم “دوست داشتن” بود که به سمعم می رسید… + گوش هایت را به من بسپار تا آرام برایت بگویم چشم های من هم میان جمعیت بی قرار دیدارت بود… بیشتر »
ارسال شده در 17 خرداد 1398 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحجوب” حتی ما -مثلا- دست به قلم ها هم در نوشتن احساسمان لَنگ می زنیم چه برسد به گفتنشان! چه برسد به دقایقی که فوج فوج احساسات قشنگ درونمان جمع شده و چند روز در خلسه ی آن گیر کرده باشیم… آنقدر گیر که تا هوشیار می شویم خودمان را… بیشتر »
“هوالمحجوب” تو بامنی، هرجا برم، مهرِ تو بندِ جونمه! + صادقیِ لعنتی :) ++ یک دفعه وسط روزمرگی شعرشو زمزمه کردم، بدون هیچ پیش زمینه ای. قریب به چند سال فاصله از نشنیدنش! همینطور غیر منتظره… +++ از تو دوباره من شدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” + نترسیدی سوار این شدی؟! با صدای تو دماغیِ آسه آسه گفت: - اولش خندیدم! بعد کلی جیغ کشیدم، بعد احساس کردم خوابم میاد! (حتم دارم همین که می خواسته قلبش از ترس بخوابه وسیله وایستاده!) توضیحات: بچه رو تو پارک ارم سوار یک وسیله… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشتم به دکتر شرح حالم را می گفتم، رسیدم به “بی رمقی"! چند ثانیه ناخودآگاه مکث کردم چقدر دلگیرم از این کلمه، از این کلمه ای که یک درد طولانی را برایم درست کرد. کلمه ای که تا از ثمره ی شنیدن ش خارج شوم. اینهمه روزهایم را… بیشتر »
“هوالمحبوب” انتخاب گوشه های دنج مساجد برای راحتی و آسایش اولین گزینه برای ماست. گوشه- هایی که شاید از آدم بزرگا خالی باشد، اما تا دلت بخواهدبچه در آنجا وول می خورد. از بس که همه شان در حال شیطنت هستن پاس داده می شوند به خلوت ترین قسمت… بیشتر »
“هوالمحبوب” تقویم دِلی دارد قلبِ من؛ اگر نمی گرفت، اگر به تپش های نامنظم نزدیک نمی شد. اگر سینه م از کوبیدن مشت های قلبم به تنگی نمی رسید. اگر درونم آشوب نمی شد.. به یقین می رسیدم که مرده است! به یقین می رسیدم که از دست رفته م…… بیشتر »
“هوالمحجوب” این منی که این روزها زبان ش قاصر است از گفتن، گوش هایش کر است از شنیدن محتاجِ همین است که یک نفر، تنها یک نفر از زبان حال او شرح بدهد. آنوقت است که مثل ابر بهاری چکه کند و خالی شود. آنقدر خالی که انگار این خودش بود که حرف… بیشتر »
“هوالمحجوب” مثل برگ های پاییز می ماند پرواز گروهی شان.. ماشین به سرعت حرکت می کرد و آنها هر کدام به یک سمتِ شیشه ی ماشین شتاب می گرفتند. این روزها مقابل پنجره ی باز که می نشینم، صافی آسمان پروازشان را قشنگ تر نشان می دهد. می نشینم مقابل… بیشتر »
“هوالمحبوب” مداح می گفت: یا کریمُ یا الله… پیرزن کناری َم در تکرار می گفت: یا رحیمُ یا رب… می بینی؟! هیچ فرقی ندارد هرکس چطور صدایت بزند! مهم این است آنقدر بزرگی، آنقدر صاحبی که همه تو را برای خودشان می خواهند، و تو! حتم دارم… بیشتر »
“هوالمحبوب” (محتوای این پست پاک شد) بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی بود، یکی نبود. دختری بود که براش مفهوم خیلی کارها و خیلی چیزها روشن نبود. اما برپایه همون مفهوم ها مجبور بود پایبند به یه چیزهایی باشه! چرا؟! چون پدرش اینطور می خواست ،چون مادرش اینطور دوست داشت… وسط همین اعتبارهای… بیشتر »
“هوالشافی” چند بندِ اول شعرش که خونده میشه، بند بند دلم از هم جدا میشه… :( + تیتراژ برادر جان… بیشتر »
“هوالمحبوب” احمد کاظمی آخر مکالمه ی خش دار و کشدارش که هربار مجبور بود تکرار کنه تا به گوش رشید برسه، گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد. یک نکته کلیدی که ما هیچوقت و یا خیلی کم ازش تو زندگی بهره می بریم. اینه که من نبودم می جنگیدم، من نبودم… بیشتر »
“هوالقادر” فردا شب قدره، میگن تقدیر یک ساله آدم در این شب ها نوشته میشه، از صبح دارم به این یک سالی که گذشت فکر می کنم. به کارهایی که شد و نشد. به گندهای که زده شد به اشتباهاتی که داشتم. به خودم به این یک سالی که تلخ ترین و سخت ترین بود… بیشتر »
“هوالمحبوب” به سیری رسیدم، سیر شدن از همه چیز… انقدر که دیگه ابایی از حذف ندارم به اینکه دیگران چی در موردم فکر می کنن. چه قضاوتی می کنن. به اینکه فلانی چه حرفی در موردم گفته. و به اینکه قراره چه اتفاقی بیافته! سیرم… از همه… بیشتر »
“هوالمحجوب” خدایا اگر درمان درد من تویی، راضی َم به این درد… بیشتر »
“هوالحبیب” دراز کشیده بودم روی مبل، گوشی دستم بود. داشتم کتابی را که زینب معرفی کرده بود رصد می کردم. عینک مطالعه ش را برداشت و رفت سمتِ تلوزیون. رو به من کردو پرسید: -صدای تلوزیون اذیتت نمی کنه؟! می دانستم می خواست جزء خوانده نشده قرآنش… بیشتر »