“هوالمحجوب” چند سالِ پیش بود، در گیر و دارِ نوساناتِ حال روحی نیاز به یک مامنی داشتم که بدون هیچ سانسوری بنویسم. بنویسم و تمام درونم را با یک مشت صفحه ی نوری که دکمه روشن و شیرفهم شدن ش دستِ خودم بود به اشتراک بگذارم و بسنده کنم به همان… بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1398"
“هوالحبــیب” مبــــــارکمــــــون باشـــــه… + با حفظ شئونات شرعی، ماچ خداوند بر تک تکون… ++ داریم از این عید شیرین تر؟! خوشمزه تر؟! بیشتر »
“هوالحبیب” بعضی وقت ها دیدن ی رفتارهایی مجابم می کنن تا حرف های میم را بپذیرم و قبول کنم که این میزان خوشبینی م پوچ و توخالی بوده! و اقرار کنم که توو آدم شناسی بی نهایت ضعیف هستم… + چقدر دلم می خواست بهش بگم! اما راستش خالی تر از… بیشتر »
“هوالرحمن الرحیم” سختیِ اقرار کردن به همه ی گناه ها بعد از نماز عرفه می دونید چیه؟! اینه که همه ی گزارشاتی که داری میدی مقابل کسی هست که از تمام جزئیات خبر داره! این یعنی تو نمی تونی زیرآبی بری.. نمی تونی مظلوم نمایی کنی.. نمی تونی بزنی… بیشتر »
“هوالمحبوب” خبر داشتم که تو جلسه ی مهمیه ولی با این وجود تماس گرفتم! به بوق دوم نرسیده رد تماس زد… گوشی همراه رو گذاشتم روی میز تا برم به کارهام برسم که صدای رسیدن پیام بلند شد، از خودش بود؛ ببخشید خودم تماس میگیرم! + پس مهم بودن… بیشتر »
“هوالمحبوب” دنیای ما، دنیای نشانه هاست. هرکس باهوش باشه نشونه رو میگیره و باهوش تر باشه مسیرشو میندازه تو خط نشونه ها و میره جلو! ما باهوش هستیم اما باهوش تر نه… کم و معدود پیش میاد که باهوش تر بشیم. اگر هم بشیم کوتاه مدت میشیم!… بیشتر »
“هوالمحجوب” اینجوریه که وقتی راننده با دیدن وضع ناجور تیپ خانم ها نوچ نوچ می کنه و تو اون پشت از نوچ نوچ کردن ش خنده ت میگیره، تازه می فهمی که اُف برتو که این چیزها به چشم هات عادی شده و انقدر راحت باهاش کنار اومدی! :/ بعدِ خنده هام یه… بیشتر »
“هوالمحجوب” سید هروقت از دستِ کسی دلخور یا عصبی بود از تهِ دل، جوری که حس می کردی هر کلمه ای که داره ادا میشه از اعماق وجودش بیرون میاد می گفت: خدا لَعـــــــنتشـــــ کنه! هربار اینطور از عمق دل ش کسی رو مورد عنایت قرار می داد تمام تن و… بیشتر »
“هوالمحجوب” موقع زایمان ِش انقدر درد داشته که فکر می کرده می خواد بمیره! برای همین با التماس زیاد از پرستار خواسته بود تا مادرشُ صدا کنن بیاد و ازش حلالیت بگیره…حالا اینکه چی میشه پرستارهای خوش اخلاقِ عزیزِ گرامیِ بخشِ زایمان میرن… بیشتر »
“هوالمحبوب” نه که حرف نداشته باشما! دارم زیادم دارم. منتها نصف بیشترش ناله س… گُرخیدم بنویسم یک عده بیان بگن: وای قلبم! وای راه تنفسم گرفت، وای و… گفتم دیگه پی همه ناله هارو به تن خودم بمالم تا این وسط قلب رقیقتون پاره پاره… بیشتر »
“هوالرفیع” حرف از ولیعصر و قشنگیش شد، گفتم: درخته دیگه… خیلی از خیابان ها پر از درخت های بلند و قشنگن… اینو که گفتم دیگه تحمل ش تموم شد و گفت: ((تو چرا عجیب غریبی ماریا؟!)) گفتم: چطوری َم مگه؟! جواب داد:(( توکوچه های قشنگِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه مهرزاد معدنچی -که اصلا نمی دونم دقیقا کیه!- بدونه من چطور با پانتومیم و ادا اسم و فامیلیشو به هم گروهی هام فهموندم، بهم جایزه میده :/ + مهرزاد که در اومد بخاطر خنده هاشون از مدل اجرا ثانیه های آخر تونستن معدنچی رو… بیشتر »
“هوالمحبوب” نیم سال اول ترم کتابُ با خودم تو بعضی کلاس ها که حوصله نداشتم خِرکش می کردم و تا مغزم حال و حوصله ی گوش دادن نداشت می رفتم سراغ خوندن کتاب. تو یکی از کلاس های عمومی یکی که فقط همون کلاس را همراهمون بود انگار موقع خوندن من… بیشتر »
“هوالمحبوب” آدم وقتی می تونه سَبُک بال و راحت زندگی کنه که؛ همه ی زنجیرهای وابستگی را از دور خودش پاره کرده باشه! این وابستگی ها هم می تونه از علاقه و محبت به یک شخص خاص بگیر تا به آدم های اطراف و خوراکی های خوشمزه و وسایلِ لوکس .. باشه… بیشتر »
“هوالمحجوب” هزار بار اینجا ابراز کردم که چقدر از فراموش شدن می ترسم! و این فکرِ فراموش شدن در ذهنِ دیگران است که همیشه ازارم داده… این ترس که مبادا این فراموش شدن بخاطر نقص رفتاری و یا اشتباه عملی َم باشد! امروز اما وقتی داشتم سر… بیشتر »
“هوالمحجوب” من به پشتوانه ی تو “من” شدم. شانه هایت همیشه تکیه گاهم هست… مثل امروز که یک ساعت تمام با دست های لطیف و مهربانت اشک هایم را پاک کردی و چندین بار قربان صدقه م رفتی، از چشم هایم بگیر تا لب ها و چانه ی در حال… بیشتر »
“هوالشافی” ناگهان نه اشک، نه سوز، نه ناله و شیون… هیچ یک به فریاد دلت نمی رسند. هیچ کدام مرهمی روی ترک های قلب ت نمی گذارند. هر دو-جسم و روح- خیره به ساعتِ روی دیوار در انتظار معجزه ی زمانیم و صبر. اما آیا صبر را می شود اندکی… بیشتر »
“هوالمحبیب” خدا همین کنارته.. برای پیدا کردنش راه دور نرو! بیشتر »
“هوالعالم” مرگ واژه ای ترسناک که توام با آرامش است. چیزی که برای خیلی ها پذیرفتن ش آسان و بالعکس برای خیلی های دیگر سخت و غیرقابل باور. این روزها که در رفتن عزیزها غرق شده ایم و هر روز خبر فوت و ختم به راه است. به این فکر می کنم اگر یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” بهش گفتم: چرا بینیتو جراحی کردی؟! گفت: کثافتا بینی همه تون خوب بود فقط مال من قشنگ نبود! :/ + قشنگ نبود که فقط یک مقدار بالای بینیش قوس داشت! یهو رفته عمل زیبایی کرده. بعدشم میگه بخدا می خواستم دندونامو درست کنم یهو بینیمو… بیشتر »
“هوالمحبوب” اوایل وقتی غریب وار وارد این سامانه شدم و هنوز گیج و منگِ یافتن راه اصلی وب بودم هربار قدم می زدم و یک پست از جیبم می ریختم اینجا و ردپا می ذاشتم از خودم چهارتام پشت بندش غُر می زدم که؛ دِهَ اینجا چرا فلانه؟ چرا همچینه؟ عادت… بیشتر »
“هوالمحجوب” -یک روز خوب من و همسری تو چالوس -صبحانه ی لذیذ در باغ پدرجون -نهار کنار مادرشوهر عزیزم -تولد همسریم مبارک -جای بقیه خالی تو راه شمال! اینا کپشن خانم های عزیزیه که در هر هفته یک الی دو بار تو صفحه نمود پیدا می کنه. محتویات عکس… بیشتر »
“هوالمحبوب” ده روزی می شد که ته تغاری خانواده بر اثر سرطان دنیا را وداع گفته بودحالا درست بعد از ده روز پدر خانواده شبی که برای ته تغاری مرحوم مراسمی گرفته شده بود، چشم هایش را روی هم گذاشت و رفت… داغ پستِ داغ. داغ اولی سرد نشده… بیشتر »
“هوالحبیب” پنج شنبه ها یک مشت برنج با خودم می برم سرخاکش…میریزم رو سنگِ قبرُ شروع می کنم به خوندن قرآن تا قرآنم تموم بشه مورچه ها همه ی برنج هارو بردن. بعضی وقت ها که دیر می کنم حس می کنم مورچه ها با خودشون میگن: الانه که رقیه بیاد! بیشتر »
“هوالمحبوب” تو می تونی ی تفکر و اعتقادی را نپذیری و قبول نکنی! اما حق نداری اونو تمسخر کنی و بخندی بهش. اگه هنر داشتی و به این رسیدی که اشتباه می کنه قانع ش کن و بهش بفهمون. در غیر این صورت نیش بازو نگاهِ سفیهانت را از شخص بِکن.. باتچکر… بیشتر »
“هوالمحجوب” دکتر آذرنوشِ عزیزم… گامبالویِ کچلِ ریش پروفسوری من! لعنتی جانِ مهربون! از وقتی به قهوه و کافی گفتی “آب گِل” هروقت می خورم حس می کنم دارم آب گِل می خورم. چرا همچین کردی با من آخه :/ + بهش گفتم قهوه می… بیشتر »
“هوالمحجوب” آن روزها هیچوقت فکر نمی کردم دختری که همیشه ی خدا برای درس اشک می ریخت و هر معلمی قدم توی کلاس نگذاشته با جملاتِ ” خانم بپرسیدِ” او تحریک بر پرسش از ما بینوایان می شد و ما وسطِ این حرکات این دختر عصبی که هیچ، کم… بیشتر »
“هوالحبیب” خودم را وقف عام کنم خودت را وقفِ خاص من می کنی؟! بیشتر »