“هوالمحجوب” چند ماهِ پیش مبصر پاچه خوارِ دبیرستانمون یهو زد به سرش که ما عتیقه هارو دوباره یجا جمع کنه! کسی هم نبود بهش بگه آخه جمع عجیب غریبِ ما چه گلی به سر مدرسه زد که حالا بعد اینهمه سال به سر خودمون بزنه. القصه از وقتی گروه زده شد.… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1398"
“هوالمحجوب” یک پیام ناشناس: سریع بیا واتساپ! و حضور در واتساپ مصادف شد با روبرو شدن با گنبد… با مهرهای صف کشیده برای نماز جماعت. دلم برات لک زده خبر داری؟! برس به دلم. دست بکش روش. محتاجم.محتاااج + خداپدر تکنولوژی رو بیامرزه! چت… بیشتر »
“هوالمحجوب” کار از کار گذشته و از دست رفته م… + کاش می شد بدون سانسور نوشت. ++ چرا باید اینجارو لو میدادم؟! چرا؟!… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش می آمدی… نزدیک و نزدیک. انقدر که لمس دستانم برایت راحت می شد. دستانم را در دستانت قفل، همچون پری سبک پرواز می کردیم. می چرخیدیم به دورِ هم. آنقدر که چرخش ما آسمان را هم به رقص در می آورد. بالا می رفتیم و در اوج خیره… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفت: میدونی از چی انقدر تشویشم؟! شنید: از چی؟! جواب داد: از اینکه اون کربلاست… شنید: مگه هرکی رفته خواستنی بوده؟! گفت: لابد بوده دیگه! آخه زائر حسینه! شنید: بل ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج… پرسید: یعنی چی؟! جواب… بیشتر »
“هوالمحجوب” روز اول رسیده و نرسیده اصرار داشت بریم پارک و باغ وحش! یک دفعه به سرم زد با همان لحن بی اندازه مهربانم قانع ش کنم که الان وقت ش نیست. با همان لبخند کش دار گفتم: - خاله جان! اول امام دوم امام سوم امام بعد پارک بعد باغ وحش! چشم… بیشتر »
“هوالمحبوب” شاید اگه کوثربلاگ این امکانُ داشت و می شد وب رو قفل کرد.در اینجارو مهر و موم می کردم و برای مدتی که معلوم نیست دقیقا ازکی و تا کجا چمدونمُ بر میداشتیم و می رفتم. + نوشتنم اینجا به درد لای جرز میخوره! بیشتر »
“هوالمحبوب” چند روز پیش فکر می کردم حالا که قراره بری. کاش بیای و حلالیت بگیری.. این شده بود تمام فکر و ذکرم. دلم می خواست ناب بری. خالص بری. جوری بری که بخرنت! اما راستش، تا پیام حلالم کن را دیدم… شکستم! گیر کردم بین حلال کردن و… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش سرد می شد. کاش فریاد می شد. کاش خالی می شد. کاش… حس کسی را دارم که عزیزی از دست داده ولی نمی تواند عزاداری کند! این دومین سال است که دلم برایت له له می زند. می خواهدت.. سالهاست منتظر این بی تاب شدنم. این خواستن. این… بیشتر »
“هوالمحجوب” زنده َم… اما کم حرف! بیشتر »
“هوالمحجوب” دیروز بی دلیل افتادم به جون اینستا و تمام دوستای ابتدایی و راهنمایی مو پیدا کردم. البته بهتره بگم هم کلاسی های ابتدایی و راهنمایی! راستش گذر زمان چهره هاشونو تا حدودی تغییر داده بود. سبک زندگی ها به اقتضای میزانِ درسخون… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواب کابوس تپش! تپش نامنظم قلب اضطراب تشویش حس مرگ شاد خندان درد درد درد … بیشتر »
“هوالمحبوب” داشت می گفت توی حرم برای دل ِش روضه خونده و گریه کرده! داشتم فکر می کردم چرا این محرم داغ ش آروم نمیشه… + می دونی غصه کجا پر رنگ تر میشه؟! اینکه توو دو قدمیت بودم آقا.. اما به جرم خانم بودن نشد حتی مزارتو… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند وقت پیش افتاده بود توو دورِ گیر دادن. به نخ آویزون شده لباسم هم گیر می داد. جوری که به دقیقه نرسیده از کنارش بلند شدم و به اندازه ای که می شد فاصله گرفتم ازش. فقط ترسیدم وسط این گیرهای بی مورد بتوپم بهش و خدایی نکرده بی… بیشتر »
“هوالمحجوب” خیلی وقت ها به این فکر می کنم چرا خراب می کنیم. چرا انقدر بی رحم میریم جلو! چی میشد جایی که میشه تنها با کمی نرمی مدارا کرد اینطور خشن تاخت و له کرد. روی خطِ مرز نفرت و دوست داشتنم. تعادل از دست میدم. گاهی میفتم روی دوست… بیشتر »
“هوالمحبوب” در پشتی خانه برایم حکم صندوقچه ای رازآلود داشت. بس که تردد از آنجا جزء آرزوهای دست نیافتنی شده بود. خیابانِ آن سمت پر از همهمه بود و شلوغی… انقدر که با این شلوغ بازار خانواده اجازه خروج از آن در را نمی دانند. یادم هست… بیشتر »