“هوالمحجوب” عطر چای بِه بوی بهشت میده! مطبوع.. پر از آرامش.. لطیف و نوازشگر روح… + خلاصه هرکی به دوست نداره از ما نیست :) بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1399"
“هوالمحبوب” مغز ما آدم ها کلکسیونی از بودن و نبودن هایی ست که بودن هایش دیده نمی شوند و نبودن هایش هر لحظه آماده باش، منتظر نشانه ای هستند تا ابراز وجود کنند. این را وقتی فهمیدم که داشتم با صدای بلند کتاب می خواندم. یک دفعه پرت شدم به آن… بیشتر »
“هوالمحجوب” خدایا! اون لحظه ای که یه نفر در مورد یک فرد دیگه داره با سوز و گداز باهات درد و دل می کنه و در آن واحد اون فردِ دیگه هم داره باهات حرف می زنه ولی توی حرف هاش حتی ذره ای اثر از اون یه نفر نیست، خنده ت نمیگیره؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچوقت فکر نمی کردم یک روز خودم با اشتیاق تنم رو بدم دستِ تتوکار و یه طرح انتخاب کنم و بگم این طرح روی بدنم تتو کن! احساس عجیبی داشت توام با هیجان :) حس یه نوجوون ناخلفی را داشتم که داشت یه گناه شیرین را مرتکب می شد. استرس… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشت با غصه می گفت: چرا داریم جوری زندگی می کنیم که انگار مرگی نخواهیم داشت!؟! + واقعا چرا؟؟؟ بیشتر »
“هوالمحجوب” غروب های زمستان خیلی زیباست… انقدر که هنوز دستم برای نصب کردن پشت پرده نمیره. می شینم رو به روی پنجره و به هاله های آبی و گلبهی, در آخر نارنجی و سرخ خیره میشم… چای می نوشم و شاخه های لخت درختی که پس زمینه ش مزین… بیشتر »
“هوالمحبوب” گوشهای همیشه شنوایت را کمی به من بسپار، این روزها حرف برای گفتن زیاد دارم… بیشتر »
“هوالمحجوب” روز قبل با بدن درد شدیدی بیدار شدم. جوری که احساس می کردم پاهام برای قدم برداشتن جان ندارند. لگنم به شدت درد می کرد و این درد ریخته شده بود به پشت ران ها تا پشت زانو.. نشستن و برخاستن حکم جان دادن داشت. انقدر که حتی برای کوچک… بیشتر »
هوالمحجوب” اکثر آدم ها توی ذهنشون یک لیست سیاه دارند که هیچوقت به بخشیدنشون فکر نمی کنن. همیشه چندتا راز بیخ قلب هامون هست که نمیشه هیچ جا بازگو کرد. یه تعداد زخم توی کلکسیون دردهامون وجود داره که تنها برای خودمونه و شیر کردنش بین بقیه به صلاح… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز با مهدی، زیر کرسی نشسته بودیم و خبیثانه داشتیم دفتر خاطرات نوجوانی خواهرم را می خوندیم! توی هر سطرش مهدی تیکه ای مینداخت و از خنده روی شونه های هم ریسه می رفتیم. نگاه های تاسف بارِ عده ای هم که رد می شدن ذره ای از خباثت… بیشتر »
“هوالحبیب” گفت: می دونم این روزها خوش نیستی، برای همین سعی می کنم از دردهام حرف نزنم.. بیشتر »
“هوالحبیب” ( محتوای این پست پاک شد) بیشتر »
“هوالمحبوب” شروع صبحم همراه با خواندن متنی بود که علامت سوال بزرگی روی سرم گذاشت. زنی که به دست همسرش ضرب و شتم شده، بیماری افسردگیش از سمتِ مرد زندگیش به روانی بودن تلقی شده و… خانم بعد از این دعوا با پلیس تماس گرفته و پلیس رفتار… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونم چه اصراری بود به زدن حرف هایی که تُفِ سربالاست. با این حال با فکر اینکه میشه جلوی یه اسیب هایی را گرفت زبان باز کردم. شاید هم صحبت های استاد محرک ضمیر ناخودآگاهم بود. در هر حال دردی دوا نشد. فقط الان یک سکون مغزی… بیشتر »
“هوالمحبوب” آه ای دردهای دهن سرویس کن! + چرا روت مسکن تاثیر نداره لعنتی؟ :/ بیشتر »
“هوالمحجوب” تو یک قدم بزرگ برداشتی… چه بسا شایدچند قدم… مهم اینه که قدم هایی که برداشتی بزرگترین ترست بودن و برداشتن ش برات قابل باور نبود. حالا دیگه رها کن. خودتُ از این پرتگاه پرت کن پایین. تَهِ این پرتگاه سنگ نیست عزیزم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” تعریف می کرد و با خودم فکر می کردم چقدر دنیای بی محبت ترسناکه… + حواستون به دل هاتون باشه. بیشتر »
“هوالمحبوب” با یادآوری و تحلیل، احساس می کنم بلافاصله بعد از هر نتیجه ای که توی مغزم بسته میشه شکافی روی قلبم نقش می بنده. کاش که همه ی این ها از حساسیت و هورمون ها باشه. بیشتر »
“هوالحبیب” اشک هایش را پاک کرد و به خودش گفت: + کن صبورا.. الی الابد! بیشتر »
“هوالمحجوب” نوشته بود” آه” خواسته بود ادامه ش را ما پر کنیم، انگشتانم تایپ کرد؛ ” از مجادله ی عقل و دل!…. بیشتر »
“هوالمحبوب” ماه تولدم پیام داد و گفت: ((ماری ببخش من یادم نمیاد که تو 9 تیر بودی یا 29 تیر… به هر حال تولدت مبارک.)) خندیدم و گفتم هیچ کدوم من 24 تیرم. این اتفاق را یک بار با خنده برای کسی تعریف کردم. امروز به غزل عاشقانه پیام دادم… بیشتر »
“هوالمحبوب” داریم به اون شب تلخ نزدیک می شیم… همه ی ما عزادارِ از دستِ دادن یک عزیزیم. + … بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از پیج های اشعار مصرعی از منظومه ی حیدربابا منتشر کرد و من باز هوای منظومه خوانی کردم. کتاب را از کتابخانه برداشتم و نشستم روی مبل. همینطور خوندم و بغض کردمو انگار که دارند برایم روضه می خوانند. از شما که پنهان نیست سری… بیشتر »
“هوالعالم” اینکه ما قرار نیست در ذهن دیگران بهترین و کاملترین باشیم حقیقتیه که خیلی وقت ها با طرد شدن از سمت کسانی که برای ما مهم بودن فراموش می کنیم و در آخر هم خودمون سرزنش می کنیم که چرا لیست خصوصیاتمون در جدول ترازهای فرد مقابل نبود… بیشتر »
“هوالمحبوب” هربار که ویلایی ها را می بینم ناخودآگاه بغض می کنم وقتایی هم که پُرَم از همه چیز آخر فیلم می شینم به گریه… + حقیقت جنگ را باید از نزدیک دید، با چشم.. بدون سلاحِ دوربین و پشتِ قابِ تمامِ نمایشگرها… درک یک… بیشتر »
“هوالعالم” لذتی که در رها کردن هست در هیچ چیز نیست، حتی دلبستگی.. + آدمیزاد وقتی از بندهای تعلق ش جدا میشه، قدرتی پیدا می کنه بس عجیب! و اگر در آن لحظه بال داشته باشه قطعا میتونه پرواز کنه :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی وقت ها که دخترهای هم سن و سالِ خودمُ تو لباس وظیفه شون -علی الخصوص اگر توی کادر درمان باشن- می بینم. به این فکر می کنم که چرا هیچوقت دلم نخواست همچین رشته های مسیر صافی انتخاب کنم! یا اصلا چرا هیچوقت زرق و برق حقوق… بیشتر »
“هوالمحبوب” حضور آدم های نااهل توی زندگی هامون به این معنیه که اهل بودن آدم های اطرافمون را ارج بنَهیم :) نمی دونم واقعا کدوم روز از روزهای آینده قراره برای اولین بار یک نفر را به معنای واقعی کلمه بنشونم ش سرجاش. ولی با این وجود همین… بیشتر »
“هوالمحجوب” و خب! از خوشبختی های روزگار همین بس امتحانی که خوب نخوندی کنسل بشه و به تاخیر بیفته. اون هم نه یک روز نه یک هفته بلکه یک ماااه :))) + قدرت پرواز دارم الان ++ خدایا بیا ماچت کنم. بیشتر »
“هوالمحجوب” میدونی! عاشق وقت هایی َم که سرتُ میندازی پایین و با تفکر باهام حرف می زنی. حتی عاشق وقت هایی که سعی دارم در جواب حرف هات جوری حرف بزنم، کلام و لحنم طوری باشه که هیچ کدوم از چهارچوب هات به هم نریزه. آره! من عاشق اون سردرگمی… بیشتر »
“هوالحبیب” عجیب شدم! حتی برای نرمی پتو هم از خدا تشکر می کنم :) + این روزها زیاد باهات حرف می زنم، امیدوارم صدام اذیتت نکنه… بیشتر »
“هوالمحبوب” واقعا نمیدونم چطور باید خودم قانع کنم تا این جزء حفظ کنم و برم امتحان بدم :) + و خب از مزخرفترین کارهای روزگار اجبار در انجام بعضی امور دینیه که حتما باید درش علاقه وجود داشته باشه… بیشتر »
“هوالمحجوب” زیر پرده رو برداشتم و فارغ از دیده شدن و نشدن، رقص و خودنمایی خورشیدُ تماشا می کنم. روی درخت آلوچه، روی شبکه های پرده، روی میز و قرآنی که روی رحله… گاهی زردی ش دلم رو می بره، گاهی سرخی ش، گاهی هم هاله ی نارنجی ای که چهل… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک روزهایی هم اینطوریه که هندزفری میذاری توی گوشت و با پر شدن گوشت از صدای دین مارتین چشم هات می بندی و دوره میفتی توی خونه! انگار که هیچ کس و هیچ چیز توی دنیا نیست جز خودت… + sway ++ ایمان دارم یک روز برمی گردم به… بیشتر »