"هوالمحبوب"
هم اکنون صدای خسته ام را بعد از مراسم عروسی میشنوید
(مثلا رادیو)
لذتبخش ترین چیز اينه که همه بهت نگاه کنن و بگن
خیلی زیبایی :)))
Thanks God.. . بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1395"
"هوالمحبوب"
پشت شیشه ی بزرگ ایستاده بودم و زُل زده بودم به
هواپیمایی که بخاطر مشکل فنی اش در حال تعمیر بود دو
ساعتی بود که پرواز تاخیر افتاده بود. . .
در دلم گفتم: خدایا صحیح و سالم برسیم صلوات!
در همین حین دختری که صندلی کنارم نشسته بود با … بیشتر »
"هوالمحبوب"
طرف انقدر بقیه را زجر داده و ناراحت کرده که کسی دلش
برای رفتن به عروسیش رضا ندارد. . .
تاجایی که همه فقط برای اینکه از گزند هوچيگري هاش و
زبان تلخش در امان بمانند تو تکاپواند که زود این عروسی
را بگذرانند. . . و چقدر بده که اطرافيانت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
الان قاعدتا باید پاشم و آماده بشم! ولی نميدونم چرا دلم
نماز از پتوی دل بکنم و چسبیدم به پتوی گرم و نرمم و دارم
غر میزنم که کاش ميشد بیشتر بخوابم یا اصلا امروز کلاس نمیرفتم!
آخه عروسی وسط هفته نوبره. . .
من امروز تا دو کلاس دارم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این تم چیه تو همه عروسی ها موج میزنه!؟
تم قرمز و مشکی!!! خانم ها لباس قرمز و آقايون کراوات
قرمز! واقعا که چی بشه!؟!؟! فکر کنم تنها کسی که
باتمشون پیش نره من باشم :/
قبلا ها میهمان افتخار میداد دعوت میزبان را می پذیرفت
الان… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی وقتها که از مقابل درب بازِ پدربزرگ رد میشم یک
لحظه احساس میکنم پدربزرگ را دقیقا جای همیشگی اش
میبینم که نشسته است مقابل قبله و نماز می خواند. . .
بعد سریع راه رفته را بر میگردم و در اتاق را کامل باز میکنم
و چک میکنم چیزی که دیدم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی وقتها به این فکر میکنم که وقتی با مرگ روبرو بشم
چه عکس العملی انجام میدم، یعنی اگه بهم بگن چند وقت
ديگه میمیری چه کار میکنم!!!
یادمه اخرین مسافرتی که به جنوب داشتم، راننده اتوبوس
خیلی بد ميراند. انگار که تا ما را به رحمت الله… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چرا تو انقدر دوست داشتنی هست :)))) بیشتر »
"هوالمحبوب"
از استادین بی وجدان متنفرررررم...
در این یک مورد اصلا اصلا از حقم نمیگذرم و آن دنیا خِر
طرف را عجیب میگیرم. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
یکی از دوست ها یک رفتاری نشان داد و کمی رنجیده شدم
میدانم دست خودش نبود ولی زده شدم. . .
الان مدام زنگ ميزنه و من مرددم جواب بدم یا نه!
معمولا عادت دارم از هرکس که رنجیده میشم تا يه مدت
ازش دوری میکنم تا اینکه کارش را فراموش کنم و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمیدانم چرا در اینستاگرام جست و جویش کردم نميدانم
چرا پی گیر شده ام! نمیدانم چرا تنم می خارد برای بازی با دمِ شیر!!!
اصلا دلم می خواهد شناسایی شوم و دق و دلی هر چه بوده و هست را
بریزم سرش و با کوله باری خالی از این همه حرف نگفته راهم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
هر چه دقت میکنم می بینم که از هر چه فرار کرده ام پشت
بندم با چه سرعتی آمده و بهم رسیده!!!
تصمیم گرفتم اصلا فرار نکنم و وقتی نزدیکم شدند ولو یک
رد شدنِ گذرا از کنارم، خودم
پیش دستی کنم و در آغوش بکشمشان :)))
بلکم دست از سرم بردارند! … بیشتر »
"هوالمحبوب"
خداوندا به بندگانت بیاموز درمورد چهره و قد و وزن و لباس و. . .انقدر اظهارنظر نکنند!!!
دوباره باید گفت : این زنها ، این زنها ، این زنها . . .
تا موهام را باز کردم و دور شانه هایم ریختم با تعجب گفت :
ماااااریاااااا موهات چقدر کم پشت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
آدمی را آدمیت لازم است. . .
پ.ن: از بیماری های عجیب اینجانب خودآزاری است بیایی
و بین جمع حالت را بد کنی و برگردی. . . :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
چقدر زود این سه روز تمام شد !
باور نمیکنم که از فردا باید بروم کلاس . . .
نمی توانم بگویم خوب بود یا بد ! ولی خب آن دوروزی که با دوست بودم خوب بود
باید برنامه ای بچینم و زمان های خالی و پر را مشخص کنم :) اگر تنبلی بذارد .
پ.ن:… بیشتر »
"هوالمحبوب"
داشتم حرف ميزدم که یکهو محکم سرم را انگار کسی به
چهارچوب در کوبید!!!
در حین آخ و اوخ فهمیدم داشتم غیبت می کردم و دیروز
تصمیم گرفته بودم مراقب حرف زدنم باشم. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط چند روز دیگر از بودنت در اینجا نمانده و من مانند.
کودکی که مهمان دوست داشتنی اش را میخواهد از دست
بدهد در تلاطمم. . .
در این چند ماه که کنارم بودی انقدر غرق در افکار و
مشکلاتم بودم که پاک فراموشت کردم. . .
نميدانم چرا احساس… بیشتر »
"هوالمحبوب"
از عیوبی که آدم ها ، مخصوصا خانم ها می توانند داشته باشند ؛ تعریف کردنِ بیجاست
متاسفانه خیلی ها این خصلت بد را دارند .
ترم یک با یکی از دخترها دوست شدم ، من عادت دارم - نمیدانم عادتِ بدیست یا خوب -
تا با کسی آشنا میشوم با یک بهانه… بیشتر »
"هوالمحجوب"
یک جزء لاینفکِ عروسی های خانگی آنهم خانه های ویلایی ، جمع شدنِ دختران کم سن
مقابل دربِ خانه و تست کردن کفش های پاشنه دارِ مهمان های مجلس زنانه بود . . .
با آن کفش هایی که یک وجب از پاها بزرگ بود با چه مصیبتی کفش های - تاق تاقی :))) -… بیشتر »
"هوالمحبوب"
آمدنت رَج به رَج
بافت به هم
سپید و سرخ و سیاه و زرد را . . . !
پ.ن: میلاد خاتم الانبیاء مبارک :))) بیشتر »
"هوالمحجوب"
یک حبه قند ،
هم تلخ شد ، هم شیرین . . .
تلخ برای رفتِ یک نفر . . .
شیرین برای آمدنِ یک نفر. . .
هم رفتِ تلخ داشت هم وصال شیرین.
پ.ن : این فیلم را که میبینم دلم برای جمع های خواهرانه و مراسمات قدیم تنگ می شود
لعنت به هرچه زندگی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نینا غُر میزد که دیشب توی تالار یزدان نذاشته بفهمه مراسم چطور گذشته و همه اش
تو اتاق پرو بوده . . .
من گفتم : خب طفلک صدا زیاد بوده و ترسیده توی گوشش باید پنبه میذاشتی .
گفت : گذاشتم ، تازه خواب آورم داده بودم بهش ولی من خوابم گرفت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی حرف از خواب دیدن میشه ، همه دوستا یک صدا میگن : " ماریا . . .
بعدشم میگن ماریا اگه یه دفتر صد برگ برداره و خواباش را یادداشت کند
برگ کم میاره :)))
بدی این خوابها این که از یادم نمیره و همه اش یادم میمونه ، بعضی ها خواب
میبینند… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خواب دیدم با همون لباس فرم مدرسه کنار خیابان ایستادم و یه پسر بچه میخواست
از خیابان رد بشه و یه خانم با ماشین خیلی خفیف زد بهش و بی تفاوت به راهش ادامه
داد عصبانی رفتم دستمو روی ماشین کوبیدم و گفتم حواست کجاست کم مونده بود طفل… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من آسمانِ پر از ابرهای دلگيرم
اگر تو دلخوری از من، من از خودم سيرم. . .
پ.ن1: دیگر ادامه مسیر را برای رضای خودت میروم این تو
کرمت. . .
پ.ن2: دوست این دو روز کنارم بود و پر بودم از احساس
دوست داشتن. خداروشکر که دارمت … بیشتر »
"هوالمحبوب"
امتحان خراب شده بود ! بیش از اندازه خراب . . .
اضطراب داشتم ، مادر که مضطربم دید گفت :
توکلت به خدا باشد ، تو توکل و ایمان را داشته باش انوقت میبینی کسی با رنگ سبز
جواب های درست را در برگه ات نوشته است . . .
و من هر بار در کودکی بعد… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدایا ، من از حسادت می ترسم! از اینکه در وجودم ذره ای رشد کنه و ریشه بندازه
میترسم !
من برای همه خوبی و خوشی میخوام ، قسمت میدم / قسمت میدم این هفته با
خوبی و خوشی بگذره ، بدون حسادت بدون حسرت بدون قبطه . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
خنده داراست نه!؟ من همان دیوانه ای هستم که چند
ساعت قبل در غم و نا امیدی محو شده بود. . .
چنان نور امید را در زندگی و قلبم تابانده ای که از شوق
دانستن وجود این همه حجم امید در خودم خوابم نمیبرد
......شکر،ممنونم ازت........ بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست باید ، حرف زدنش حرف خدا باشد . . .
نگاهش از نگاه خدا باشد ، عِطرِ وجودش بوی خدا بدهد .
اگر دوست اینطور نبود بدان دوست نیست ، دشمن خونین تو است ، تا دیر نشده
از او فرار کن . . .
پ.ن: پرسید : چرا انقدر منفی باف شده ای ؟!
گوشه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یادم هست وقتی مادر طبقه اول درحال جست و جوی چیزی بود با شوق پله ها را
یکی دو تا ، با آن پاهای کوچکم در هوا پرواز میکردم تا به او برسم . . .
لبخندی از ذوق در لبانم بود ، مادرم خیلی مهربان بود میدانستم خواسته ام را رد نمی کند
صدای… بیشتر »
"هوالمحبوب"
کاش امروز تمام نمیشد، کاش این شب صبحی نداشت
و کاش فردایی نبود . . .
آلزایمر بلاخره اجازه داد تا بفهمم فردا سخنرانی دارم طبق
معمول دیر، طبق معمول زمانی که اصلا حس سخنرانی
ندارم، طبق معمول وقتی که له ام. . .
فردا یک نيمچه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد
از
تو
هیچ
شبی
مهتاب
از
کوچه ها
گذر
نکرد
.
.
.
!!! بیشتر »
"هوالمحجوب"
روبروی گنبد طلا -صحن انقلاب- نشسته بودیم و هر کس در دلش نجواهایی میکرد و
اشک میریخت . شب بود و همه جا چراغانی و گنبد چون قرص ماه می درخشید . . .
سید روبرویم بود . . .عادت دارد اشک هایش را راحت رها کند برعکس من که همیشه
دستهایم را سایه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
او حرف زد ، من حرف زدم .
او با بغض گفت ، من با بغض شنیدم .
او غر زد ، من هم غر زدم . . .
نتیجه تمام این درد و دل ها :
ما آخر دِق میکنیم و به سن چهل نخواهیم رسید . . . !!!
پ.ن : اصلا خانم ها غر نزنند روزشان شب نمی شود . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
از همین حالا دلم شوق فردا را داره . . . شوق دیدن دوست شوق دیدن عزیزانت
شوق خوردن دست پختهای خانگی خوشمزه . . . شوق سه روز تعطیلی پشت سر هم :))) بیشتر »
"هوالمحبوب"
باید سعی کنم آرام باشم .
و اصلا به چیزهای منفی فکر نکنم ، سعی کنم کارهای دوست داشتنیم را انجام بدم و
خوشحال باشم . . .
نیمه پر لیوان را نگاه کنم و . . .
احساس میکنم قرار یه طوفان منقلب کننده تو دلم رُخ بده !
خدایا هفته بعد را برام… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست گفت بریم یتیم خانه را ببینیم !
این ماه از نظر مالی یه کوچولو تو سختی ام نمیدانم برم یا نه .. .
رفتنم به صرفه هست برام یا نه به هرحال فقط سینما نیست که احتمالا رستورانی
خریدی کافی شاپی چیزی هم پشت بندش هست . باید عاقلانه پول خرج… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک جایی از زندگی انگار همه چیز دوباره شروع میشه ! نه اینکه تمام شده باشه
نه ! فقط یک شاخه دیگه از درخت عمرت دوباره جوانه میزنه
و این شروع مثل قبلِ فقط مدلش فرق داره . . .به یک نوعِ جدید !
حالا باید دوباره از نو شروع کنم ، دوباره باید به… بیشتر »
"هوالمحبوب"
کلاس پیچیده شد!!! انگار زدم به سیم آخر. . .
حتی به این فکر نمیکنم واحدم حذف بشه نشه.
بیشتر »
"هوالشافی"
عضله های ساق پام بشدت درد میکنن در حدی که هربار
بشينم و پاشم نميتونم زانوم را صاف کنم.
همش با خودم فکر میکنم این چه حماقتی بود که کردم
بعد از دو ماه بدون تحرک آمدم یک سره ده دقیقه مدام
از پام کار کشیدم و بدتر از اون اینکه هر بار چند… بیشتر »
"هوالشافی"
گاهی وقت ها گفتن بعضی حرف ها مثل این میمونه که چاقو بگیری دستت و
با دستای خودت جِگرت را پاره پاره کنی. . .
پ.ن: دلم برات غم داره . . . بیشتر »
ارسال شده در 22 آذر 1395 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی, گشتم ، بود ، بگرد, یادآوری, گنجینه خاطراتِ من
"هوالمحبوب"
داشتم به این فکر میکردم که من هیچ وقت در عشق و عاشقی شانس نیاوردم !!!
دورانِ مدرسه که پر از پیچ و تاپ های عاشقانه بود لورا و نرگس هر کدام یک عاشق
دلسوخته داشتند که الحمدالله خیلی هم به موقع خودشان را نشان می دادند . . .!
یکی از پسرها که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چقدر قسمت شهید شدن حیدر تلخ بود . . .
انگار که اصلا مظلومانه پسوند شهادت باشد . . . :(
دلم گریه می خواهد از جنس گریه های خودم ! بیشتر »
ارسال شده در 22 آذر 1395 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی, یادآوری, خوشبختی های زود گذر, گنجینه خاطراتِ من
"هوالمحجوب"
شازده وقتی سر کیف باشه من را خاله باحال صدا می کنه!
و همیشه لُپم را میکشه و ميگه خاله لوپو (من لُپ ندارم
گونه دارم) این خاله باحال هم بر میگرده به بچگی هاش
مثلا وقتی حوصله اش سر ميرفت لوازم آرایش و رنگ
می آوردم و صورتش را نقاشی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
صبح خواب آلود بری سمت روشویی وضو بگیری و نماز
صبح بخوانی بعد ببینی لوله خیابان ترکیده و آب قطعِ و بعد
تر از اون بری با آب یخ یخچال وضو بگیری و شوک بدی به
خودت!!! از اون بدترِ بدتر با همون آب یخ مسواک بزنی!!
طفلک دندان هایم :( بیشتر »
"هوالمحجوب"
" تو را من چشم در راهم . . .
پ.ن:یک حس ریزِ انتقامی تهِ وجودم را دارد قلقلک میدهد . لعنت خدا بر شیطان! بیشتر »
"هوالمحبوب"
چقدر یهو دلم هوای سرد دوکوهه و باران های یکسره اش را خواست :)
دوکوهه ام آرزوست . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
بعضی از استادها تازه دارند متوجه می شن که گلاب به روتون چه گندی بالا آوردن !
تازه یادش افتاده باید اینطور کار میکرد تا این ضعف تو ما به وجود نمی آمد حالا که تنها
چند جلسه تا پایان این ترم و شروع امتحانات نمونده یادشان افتاده فلان حرکت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
روز جمعه ای دوست پیام داد که داره از تهران میاد و یک سر سر راهش میاد پیشم ومن با
کلی شرمندگی گفتم که امتحان منطق دارم و معذرت خواهی کردم ! :(
گفتم این هفته خودم بهت سر میزنم و پیام داد برنامه چیده نمیدانم یعنی منظورش این بود
که وقتش… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک چیز آزاردهنده ای که تو خودم جدیدا شکل گرفته نفرت
از افراد ضعیف است! نميدانم دقیقا از کجا نشأت گرفته
ولی توی کلاس يه همکلاسی دختر دارم که همیشه در حال
استرس خوردنِ و بدو بدو. . . رفتارش انقدر بچگانه اس
که من فکر میکردم از من کوچک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چرا بعضی ها اخلاق ندارند، منظورم از اخلاق خوش رفتاری
نیست! بعضی ها کلا اخلاق معاشرت ندارند.
طفلی مَلی ماشینش بد جایی پارک کرده بود از خانم ِِ
یکی از کلاس ها که ماشینش را پشت ماشین اون پارک
کرده بود خواست بیاد ماشین و جابجا کنه و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
به طرز شگفت آوری از اذان مغرب تا الان خوابیدم!همه اش
هم کابوس دیدم یعنی یا در حال دعوا بودم یا ترسیدم در
خواب یا يه چی دنبالم کرده یا يه خاکی ملایم سرم شده!
کلا من خواب متفرقه به من نیامده که نیامده.
تازه خدا میدانه شب خوابم میبره یا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من: خانم فلانی بینیم را گِریم نمی کنید ؟!
آرایشگر : ماریاجان گِریم کنم چیزی از بینیت باقی نمی ماند !!!
( آنوقت غرق در کیفوریت می شودیم :)))
*****
اتاق پرو دخترکی با لباس ملوسانه داست خودش را برای مادرش لوس میکرد
مادر هم با آرامش با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
فکرش را بکن ، وسط سالن خانمی با دست گچ گرفته حرکات موزون انجام می دهد !!!
انگار که آیه نازل شده با آن دست گچ گرفته وسط نباشداصلا مراسم لنگ می ماند . . . D: بیشتر »
"هوالمحبوب"
امان از دست این زن ها ، امااااااااان
شب گذشته داشتم به لباس ها دقت می کردم ، حاضرم شرط ببندم که همه لباس ها بالای
500 تومان بود همه لباس ها . . .
حقیقتا در مخیله من نمی گنجد برای نشستن سه ساعته درتالار 600 .700 تومان پول لباس… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدایا الان نیاز هست غرغر کنم یا خودت شرایط را میبینی
با این سردرد و موهای نمدار، خستگی شب در تن مانده
نباید من بجای اینکه هلک و هلک پاشم برم کلاس
میخوابیدم؟!؟!؟ تازه امتحان نیم ترم منطقم نمیگم :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
از افاضات خانم ها همین بس! که در آرایشگاه چند ساعت
بدون حرکت روی صندلی بنشینند و یکی با صورت و مو
هايشان ور برود تا بلکم بلکم زیبایی نامتعارف عایدشان
شود. . .
پ.ن: تلخی بعد از عروسی اينه که ده ساعت گیره ها را از
سرت باز کنی بعد… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمیدونم چرا انقدر مضطربم، واقعا نمیدونم کلافه شدم :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
امتحان امروز بدلیل زیاد بودن سوالات و همچنین سخت بودن _ معاون آموزشی بگن سخته
دیگه چه شود ! _ افتاد به فردا !!! یعنی رسماً بدبخت شدم !
امشب که عروسی ام ظهرشم که در پی آماده شدن و بزک دوزک خواهد گذشت . . .
دیروزم که نخوندم امروزم دوباره… بیشتر »
"هوالمحبوب"
کم کم دارم به لحظات ملکوتی بدبخت شدم چرا دیروز
نخوندم نزدیک می شم :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمیدانم چرا بعضیا در مقابل حرفهای من در مورد دیدن کشور های دیگه واکنش های
عجیب و یا بی تفاوت و یا اغلب نگاه عاقل اندر صفیه به من میکنن !!!
نمیدانم شاید من زیادی با ذوقم و اونا زیادی بی ذوقن . . .
همین چند وقت پیش به یکی از استادها میگفتم… بیشتر »
"هوالقادر"
دوست که پس از مدتها یاد کرده گلایه میکرد که چرا حالی نمیپرسیدم ! گفتم که این شمارش
را نداشتم :/ معذرت خواهی کردم.
گفتم هنوزم هندی ؟! گفت : نه ! با تعجب گفتم پس کجایید !؟؟ گفت آمدیم سوءد !!!
همسرش کارشناسی اش را از هندوستان گرفته و حالا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یه حرفهایی را نميشه زد! ولی تا همین بس فهمیدم که کم
مانده بود خیلی چیزها را برای خودم زنده کنم. . .
بیشتر »
"هوالمحبوب"
کاش زندگی از آخر به اول بود!
پیر بدنیا می آمدیم. . .
آنگاه در رخداد یک عشق جوان میشدیم . . .
سپس کودکی معصوم میشدیم و در نیمه شبی
با نوازش های مادر آرام میمردیم ...!!!
نویسنده : ...؟...
پ.ن : نوشته را خواندم دیدم همچین تِز بدی هم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
هرچقدر فکر میکنم میبینم اصلا حس و حال خواندن منطق ندارم :/
و دقیقا حس کسی را دارم که میدونه فردا یه خاک برسری براش پیش میاد
ولی باز کتاب و باز نمیکنه که بخونه . . .!!!
امیدوارم حداقل برای ترم این احساسات همراهم نباشد وگرنه . . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
چه لذتی دارد وقتی شب را تاسحر با افرد مرده ذهنت در خواب کشمکش داشته باشی و صبح که
گوشی همراهت را چک میکنی ببینی دوستِ هندی ات بعد از مدتها پیام داده و جویای
حالت شده :))) من باید قدر این دوستانی که بدون انتظار تماس از طرف من ، همیشه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک نفر ؛
همین نزدیکی ها
چیزی جا گذاشته..!!!
که برای بردنش بر میگردد
به زودی . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
دلم برای خودم سوخت وقتی آغاز امامت را برخلاف سال -
های گذشته جمکران نیستم. . . دقیقا از کجا این همه
فاصلهافتاد؟! ... بیشتر »
"هوالمحبوب"
یعنی تو هم مرا در خواب میبینی!؟ ... گمان نکنم! بیشتر »
"هوالمحجوب"
صبح اولین چیزی که به فکرم آمد ثبت نام در باشگاه اسب سواری بود !!!
نمیدانم شاید این هوس برگرفته از عکسِ دوستی بود که روی اسب نشسته بود
یاد مادربزرگ ندیده ام افتادم
مادر بزرگ هشت ماه منتظر تو راهی اش - دایی جان- بود که هوس اسب سواری… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چه حس خوبیِ وقتی بچه ها دوست داشته باشن و تلاش
شبیه تو بشن :)
این یعنی هنوز تو وجودت يه حس ناب هست که يک
فرشته کوچک بهت وصل میشه. . .
وقتی عینکم را گرفتم دردانه تا دید عینک زدم دوید تو اتاق
اش و عینک دودی زد و جفت من روسری سر کرد … بیشتر »
"هوالمحبوب"
امروز از ساعت ده تا همین الان در حال خرید کردن بودم!
فقط یک ساعت نشستم همش سرپا بودم. . .
بعد از این همه گشتن آخرش هم اون چیزی که مد نظرم
بود پیدا نشد ولی وقتی خیاط دید چشماش برق زد از
ترکیبی که انجام داده بودم! امیدوارم خوب برام… بیشتر »
"هوالمحبوب"
آن شب جان فرسا من، بی تو نیاسودم
وه که شدم پیراز غم،آن شب و فرسودم
بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
منتظرت بودم ، منتظرت بودم . . .
پ.ن : گاهی به این علایقی که دارم فکر میکنم خدا من را اشتباهی دهه هفتاد آفریده
مثلا من باید… بیشتر »
"هوالمحبوب"
داشتم به پست های وبلاگم نگاه میکردم ، دیدم از ده تا پست یکیش غُر زدن بود از درس
به نظرم آمد توی اینجا نسبت به خودم اجحاف کردم .
باید بگم که :
نکته اول:من مشکلی با درس و کتاب ندارم :) درواقع اصلا اصلا درسم ضعیف نیست خداروشکر
بااینکه در… بیشتر »
"هوالمحجوب"
سالِ پیش که در مرکز خرید یک پوت of خورده چرم را برای پالتوی جدیدم انتخاب میکردم
قیمتش 280 تومن بود و حالا همون پوت چرم با همون مارک شده 470 !!!
اونوقت من توی اون لحظه تنبلیم آمد برم پا بزنم و در نتیجه از خریدنش منصرف شدم .
حالا همش با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
از "هوالمحبوب" متنم میشه پی برد حالم بهتره سبک ترم ، انگار با دلداری های خودم و
اشک هایی که ریختم آروم تر شدم هرچند این آرام ها مداوم نبوده .
خواهری توی تلگرام عکس های حسام الدین را فرستاده منم براش چندتا استیکر ای جان
و قلب فرستادم ،… بیشتر »
"هوالشافی"
اومدم براش بنویسم از دردهام و غصه هام کلی تایپ کردم
و آخرش همش را پاک کردم و فقط نوشتم هيچي،چه خبر
خدایا چرا من انقدر بدبختم چرا همیشه خدا همه دردهام
تو خودم میریزم چرا به هیچکس نميتونم حرفامو بگم
خسته ام از دست خودمم خسته ام . . . بیشتر »
"هوالشافی"
دیگر این خانه مرا تنگ بُوَد . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
بلاخره طاقت یاوردم و اعتراض کردم!!!!
سریع جبهه گرفت، میدونم بعدا باهام لج میشه ولی اصلا
برام مهم نیست زورم مياد زور بهم بگن. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
از خواب که بیدار شدم نسبت به خوابی که دیده بودم تو شوک
بودم! مخصوصا قسمت های اخرِ خواب. گروه موزیک و من و
موهای کوتاهِ قهوه ای لخت بیرون از روسریو!!! تازه آرایشم داشتم
باز خداروشکر تو خواب با اون وضعم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
شازده بعد از شنیدن خاطرات کودکی اینجانب ، تصمیم برآن گرفته تا اعمال فرد مذکوره
یعنی - من- را تجربه کند .
خلاصه اینکه پس از زدن درب منزل بجای اینکه فرار کند رفته است در زمین خالی کنار خانه
ایستاده تا واکنش شخص باز کننده در را ببیند !!! (… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی صدای ناودان -از شدت بارش باران - پر شده بود در فضای چهارگوشِ کلاس. . .
به فکر فرو رفته بودم ، دقیقا چه شد که باران برایم عادی شد!؟
پیش تر ها تا باران می آمد هر کجا که بودم خودم را به پشت بام میرستاندم کف دستانم
را به طرف قطرات… بیشتر »
"هوالمحبوب"
موقع برگشت ، اصلا متوجه نشدم چه شد که بحث به عشق کشیده شد .
لیالی داشت خاطرات گذشته اش را مرور میکرد .
هیچوقت دوست نداشتم که جرقه ای برای زنده کردن خاطرات آدم ها باشم ولی اینبار
انگار من بودم که آتش به خرمن دلِ لیالی زدم .
داشت از عشقی که… بیشتر »
"هوالمحجوب"
وقت صبحانه بود و هرکس طبق روال همیشگی برای خودش جداگانه چیزی آورده بود
من هم که کاملا فارق از این دنیام رفتم از بوفه قطار یه کیک و یک شیرکاکاءو خریدم آمدم
داشتیم به هم تعارف میکردیم ، یکی از دخترهای کوپه با احساس گفت ک این پنیر را… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دیروز موقع برگشت دم ظهر بود ، راهم را به طرف مسیری که همیشه موقع دبیرستان
از آنجا می گذشتم چرخوندم با دیدن مغازه عمو باقری نیشم تا بناگوش باز شد .
***
دبیرستانی که بودم با نرگس و لُورا همیشه موقع برگشت میرفتم مغازه همین عموباقری… بیشتر »
"هوالمحبوب"
قدیم تر ها ، بچه که بودیم با کاغذ های رنگی فرفره درست می کردیم
بعد با جوزِپِه مسابقه میذاشتیم میرفتیم سرِ سالنِ خونه یا 1.2.3می دویدیم
هرکس فرفره اش خوب می چرخید یعنی بلههههههه :)) کارش درست تره
( توضیح تصویر : این فرفره در مقابل… بیشتر »
"هوالمحبوب"
1- حوصله ی هیچکسو ندارم ، حتی خودم . . .
2- خدایا بگیر ان چیزهایی که دغدغه ام شدن ، خواهش میکنم. . .
3- روز دانشجو مبارک ، امیدوارم همه آدم ها جویای دانش باشن . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از مدتها تا من و دید گفت : - ماریا!!! زیر چشمت چین
شده!!!
تو آینه نگاه کردم، با تعجب : کجاش؟! من نمیبینم
شروع کرد :
وای چرا حواست نیست اصلا به خودت نمی رسی من الان
کلی کرم
مخصوص پوست و چین گرفتم از اونموقع که وزن اضافه
کردم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
هوای گرفته و نمِ باران و صدای اهنگِ آنه شرلی. . .
پ.ن1: از خوابهای بی سر و ته وازاردهنده بدم مياد.
پ.ن2: خدایاگفتم حاشیه ولی چرا انقدر زود این آدم
کنجکاوِ حاشیه ساز چیه تو اینستاگرام پاچم گذاشتی آخه بیشتر »
"هوالمحبوب"
دقیقا یادم نمی اید ، ولی صدای ناله باد و کوبیده شدن اشک های آسمان به روی
شیشه پر از احساسم کرده بود ، بی هوا گوشی ام به صدا آمد :
- تا بحال کسی گفته که چقدر مهربانی ؟!
جواب دادم :
- خیلی ها !!!
نمیدانم شاید دلخور شد از اینکه نتوانست… بیشتر »
"هوالمحبوب"
قبلتر ها همه چیز مثل هم بود ! از لباس و پوشش گرفته تا همه ی مهمانی ها و مراسمات
از حرفها و تصمیمات گرفته تا همه صمیمیت ها ، ولی بعد از یک دوره همه چیز عوض شد
نه یک دفعه بلکه کاملا رفته رفته !!!
ولی حالا همه چیز فرق کرده نه صمیمیتی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
همه خانما میرن خرید می کنن خوشحال و شاداب میشن
اونوقت منِ کج و کُنجِل از خرید که اومدم شبیه کشتی
غرق شده ها نشستم يه گوشه!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
اقای فروشنده :
- خریداتو جا نذاري.
من :
اونقدرهام گيج نیستم :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
با فکر می گفت : نمیدونم چرا همش آقای فلانی -یکی از
استادها - مدام مياد تو خوابم!!!
توضیح میدادم که آدم ها چیزهایی که باعث استرسشون
توی روز میشه را هر چند کوتاه و تاثیر گذاریِ کم توی
خواب اثارشو میبینن توهم زیادی به درس فلانی فکر … بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوستِ لبنانی برای صبحانه لقمه ای برایم آورد خیلی خوش
طعم بود، محتویاتش: کنجد،سماق،آویشن،روغن زیتون
صبحانه لبنانی فوق العاده خوش طعم و جالبی بود. . .
با لذت و ولع خوردم، میدانم این مواقع چهره ام خنده دار
میشه، مخصوصا اینکه چشم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
نمیدانم واقعا مسواک زدن انقدر سخته که بعضی ها نمی
زنن!!!
اصلا خجالت نمی کشن با اون دندون های زرد می خندن
من همیشه با این قضیه مشکل داشتم!
حالم بد میشه میبینم یکی اينطوره. . .
متاسفانه اطرافم بوده از این ادما هيچوقتم روم نشد بگم
مسواک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمی دانم چرا همش مضطربم!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
سرکلاس وسط بحث استاد برگشته به طرف میزم و پچ پچ کنان میگه :
شنیدی دیشب اخبار چی گفت ؟! بابک زنجانی حکم اعدام دادن .
زُل زده بودم به کتاب و زمزمه کنان گفتم : زحمت کشیدن ، تکلیف پولا چی شد
می خنده :
- آره والله به چه دردی میخوره مردنش… بیشتر »
"هوالخالق"
عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی
پاییز ، بهاریست که عاشق شده است !
بیشتر »
"هوالشافی"
عاشقانه برایت بگویم یا عارفانه ؟!
میانِ کلمات گم شده ام، دستم را بگیر . . .
پ.ن: وقتی خدا آنطور نیست که دوست داری بدان
تو آنطور زندگی نمی کنی که او دوست دارد .. . بیشتر »