"هوالمحبوب"
موقع برگشت برایش تمام دلایل را آوردم او گوش میداد و میان حرفهایم می گفت
آره دقیقا ، درست میگی و هزار تایید دیگر . . . و من باز گفتم ، باز حرف تکراری زدم
هر دو به این نتیجه رسیدیم که نه راه پیش داریم و نه راه پس !
نمی دانم در این نقطه… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1395"
"هوالمحبوب"
خدایا یعنی می رسم به جایی که وقتی الانم را مرور می کنم با خودم بگم
انتخابم درست بوده ؟! . . . راهم درست بوده ؟!
یعنی میرسم به خودم بگم آفرین . . .
ترس دارم از آینده ای که معلوم نیست ترس دارم . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
دقیقا پاییز بود که اونطور باهام تا کرد و باعث شد از علایقم
بگذرم!
توی کلاس نشسته بودم که لورا با لبو لوچه آويزون و به ظاهر
ناراحت آمد طرفم و گفت نمرات این ترم آمده! تو این ترم نمره
قبولی نگرفتی!!! من شوکه شدم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی فکر می کنم دقیقا کجای زندگی هامون ایستادی
و با لبخند نگاهمون می کنی؟!
با وجود این همه مشکلات چرا کاری نمی کنی چرا دست
روی دست گذاشتی؟!
چرا مایی که با هر سازی که زدی رقصیدیم را آنقدر جلوی
بقیه ای که بخاطر با تو بودن و تو حزب تو… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چند وقتیه دلم میخواد کوچ کنم از این کشور برم ، برم و پشت سرمم نگاه نکنم.
مهاجرت کنم یه جای دیگه با آدم های دیگه . . .
پ.ن1 : هربار لورا در گروه جوابم را میدهد سید در خصوصی میتوپد که؛
نمی خوای جواب بی ادبیاش را بدی ! و من برای… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چقدر دلم میخواد کتاب " چشم هایش " را دانلود کنم و بخونم . . .
ولی با وجود امتحان منطق :/ . . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
- قبل از خواب قرآن می خوانی ؟!
_ نه !
- ذکر میگویی ؟!
- بله !
- به چه نیتی ؟؟؟
- به نیت قربةً اِلَی اليّار . . . :)
پ.ن : با خواندن این متن گویی تمام تنم را قلقلک داده باشند چنان خندیدم از
تهِ تهِ اعماق وجود . . . !!! امیدوارم حداقل… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی دلم می خواهد دخترکی روستایی باشم که ؛هر روز به هزار بهانه مقابل درب خانه
می نشیند و چشم می دوزد به راهِ باریکی که عشقش تا لحظاتی بعد از آن عبور می کند . . .
و چه شیرین خواهد بود ، آن انتظار ! بیشتر »
"هوالمحبوب"
از شهر که فرار میکنم ، شاید در قلبم آرزو کنم کاش یک بادیه نشین بودم
ولی تا یاد جسمی که پروده شهر است میافتم تمام این ای کاش را در فانتزی هایم
می چِپانم . . .
تو را تنها می شود در طبیعت یافت . . . !
Im daddy long legs:) بیشتر »
"هوالمحبوب"
بدن لوس من اصلا طاقت به بی خوابی ندارد متاسفانه
فقط شب می توانم بخوابم روز اصلا نمی توانم.
امروز هم کم خواب بودم دیشب بدخواب شده بودم و صبح
زود بیدار شدم.
من سه مرحله در بی خوابی دارم :
1- وقتی بیدار میمانم تا چند ساعت هوشیار هستم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
می گفت برای آموزشگاهش نیاز دارد کسی خبره تدریس
کند مدام اصرار داشت که وقتم را خالی کنم و حداقل هفته
ای یکبار برایش کلاس بگذارم هرچقدر فکر کردم دیدم وقتم
حسابی پر است و نمی توانم معذرت خواهی کردم.
بعد از کلی زمان خودم را کشتم تا… بیشتر »
"هوالمحجوب"
دیر کردم، با عجله بدو بدو آماده می شدم که گفت دختر
خوب با ده دقیقه خواب اضافه چیزی عايدت نميشه که
جز اینکه الان دیر کنی، چیزی نگفتم! روم نشد بگم
خودمو بزور خواباندم تا ادامه خوابم را ببینم!!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
چه حس خوبی بود آن خواب، کاش دیرتر
صبح ميشد :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از این تعطیلات شیرین فردا دوباره باید صبح زود بیدار شوم
و سخت تر از آن دل کندن و از رختخواب گرم و نرم آنهم در این هوای سرد است
باید امشب ذکر مکن ای صبح طلوع بخوانم !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
صدای ناودان های کوچه پشتی من را به طرف پنجره کشید .
دیدم که اسمان می بارید . . . خواستم پالتو ام را به تن کنم و پشت بام بروم.
کمی زیر باران نفس بکشم و لذت ببرم که ناخودآگاه منصرف شدم .
تاسف خوردم برای منِ الان ! و معذرت خواستم از باران… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی صوتِ قرآن خواندن پدر در خانه پُر می شود و یا
صدای مادر -که طبق عادت همیشگی اش شمرده شمرده بعد از نماز
زیارت عاشورا می خواند - به گوشم می رسد
یک لحظه روزی که نبودنشان را خواهم چشیدو شنیدن این صدا حسرتی برایم خواهد شد
در چشمانم می… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این روزها باید بگردی دنبالِ
همانی که لهجه اش ،
طنین آسمانی دارد !!! بیشتر »
"هوالشافی"
چرا باید بعد از گذشت این همه سال و فراموشی
با دیدن تاریخِ روز انقدر بهم بریزم!؟
""تولدت نامبارک""
نمی توانم بخاطر آنهمه بدی که در حقم کردی برایت
بهترین آرزو کنم. . . لعنت به من که حتی بلد نیستم
بدترین را هم برایت بخواهم!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
با طعم تلخ خونی که در دهانم حس کردم از خواب بیدار
شدم و به سمت روشویی دویدم دوباره لبم پاره شده بود
دست کشیدم روی پارگی که درست وسط لب پایینی ام
بود چشمانم را بستم.
+++++++
من دست مادر را گرفته بودم، حیاط بزرگ خانه را طی
کردیم و از… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بخاطر لاکِ روی ناخن هایم مجبور شدم دستکش بپوشم دوست ندارم در سرما
دستانم را بپوشانم ، بیشتر دوست دارم از سرما یخ بزنند !!!
هوا تاریک شده بود تازه داشت قدم زدن در شب برایم شیرین میشد که اقایی
محکم تنه زد و رد شد . ابروهایم گره خورد… بیشتر »
"هوالمحجوب"
نه ، دیگر تکرار نخواهد شد . . .
بیشتر »
"هوالمحبوب"
پیغام داده بود (( اگر نمی خواهی به عشقش جواب مثبت بدهی ، پس
انقدر مقابله اش رژه نرو ))
چقدر دلم سوخت از این حرفش ! شده بودم کسی که در خانه خودش هم
مانند روح تردد می کند !
خودم هم هنوز یادش می افتم خنده ام میگیرد از آن استرس رویا رویی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خودم را شدیدا درگیر یک همزاد پنداری کرده ام که امیدوارم هرچه زودتر از این
مهلکه ای که برای خودم درست کردم خلاص شوم .
پ.ن 1: تصویر زمینه گوشی ام را تصویر کسی گذاشته ام که با هر بار دیدنش
غم عالم در جانم رخنه می کند ! خودآزاری دارم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
داشت می گفت بعد از گذشت پنج ماه -آن دعوای کذایی بین خودش و خانواده همسرش
و قطع رابطه اش با آنها - رفته دوباره خانه اشان . . .
من بی اختیار آه کشیدم و آرام گفتم : زندگی آنقدرهام سخت نیست که ما سختش
کردیم !
هر دو ساکت شدیم ، شاید اون… بیشتر »
"هوالمحجوب"
نمی توانم وقتی کسی سوالی میپرسد جواب ندهم چه اقا باشد چه خانم
مدتی که هر روز دیر میکردم مجبور بودم داخلی دربست بگیرم
ماشینی بود که اکثر وقتها اَد زمانی که عجله داشتم و نیاز به دربست پیدایش
میشد من هم سوار میشدم.
یکبار پرسید شما استادید… بیشتر »
"هوالمحبوب"
در حال ظرف شستن بودیم بنده خدا آمد گفت چرا در ماشین نذاشتید
آمدم بگویم ماشین پر بود که با سقورمه ساکت شدم بلند گفت :
دیگه شستیم دیگه . . . ( طرح شرمنده سازی)
بعد اینکه بنده خدا رفت گفت دختر تو چقدر گیجی !!!
دستش را گرفت زیر شیر آب که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
محرم که رفت دلخوش تو بودم ؛
دلخوش اربعینت و بیست و هشتمین و آخرین روزت
حال که میروی نمیدانم شاد باشم یا غمگین
نمیدانم سال بعد در تو نفس میکشم یا نه !
نمیدانم تو را دوباره خواهم دید یا نه . . .
میروی ، با خود ببر بقچه اشک های ریخته شده… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی که فکر میکنم برگردم و گذشته ای که ساختم را از نو بسازم
یاد آیه :
وَلَورُدُّوا لَعادوا لِمانُهُوا عَنهُ : اگر بازگردند به همان اعمالی که از آن نهی
شده بودند، بازمیگردند .
بعد از یادآوری ساکت فقط به این فکر میکنم :
چه کسی گفت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چطور میتونم ازت خواهش کنم حرفهایی که پشت سرم زده می شه را
نذاری کف دستم !!! باور کن نه من از شنیدنشون خوشحال میشم و نه
ناراحت !
فقط نمی خوام چهره های ذهنم خراب بشن ، نمی خوام آدم بدی بشم
نمی خوام بدی کنم ، نمی خوام کینه ای بشم . . .… بیشتر »
"هوالشافی"
دل بریده ای از من !؟
" یادم تو را فراموش "
خوانده ای
پشت آخرین سفرم ؟! بیشتر »
"هوالمحبوب"
اگر اشتباه نکنم هفته بسیج گذشت در این هفته یاد دوره ای افتادم که در بسیج
فعالیت میکردم البته نه بصورت خیلی فعال :
برای اینکه در کوله بار ثبت نام کنم مجبور شدم که کارت فعالیت بسیجم را بگیرم
به اولین پایگاه نزدیک خانه رفتم و گفتم که می… بیشتر »
"هوالمحجوب"
نصف شب تو یه کوپه قطار- از این صندلی تختشو ها - مسیر مشهد تهران
با چندتا خانم درشت هیکل حس کردم که پاهایم خشک شده اند انقدر که
تا شده خوابیده بودم - جا نبود - از درد پا از خواب بیدار شدم
آرام با خواب آلودگی گفتم وای خدا پام شکست !
در… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چقدر دلم حریمت را میخواهد با تمام همهمه و زمزه هایش
دلم آن عِطر خوش حرمت را می خواهد . دلم جرعه های سقاخانه ات را برای
خنکی قلب می خواهد.
دلم صدای نقاره ها صدای ساعتِ صحن صدای بال بالِ کبوترها . . .
دلم تمامِ قدم های مضطربِ مخلوط با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
میهمان ناخوانده چند دقیقه پیش بلاخره عزم رفتن کرد
هرچقدر اصرار کردم برای شام بماند گوش نداد . . .
رفت ، اما رفتن او مصادف با دلگرفتگی من شد !
برای اینکه شاداب بشوم ناخن هایم را رنگ کردم . . .
تاثیری نداشت ، تصویر زمینه گوشی ام را عکس… بیشتر »
"هوالمحبوب"
به نظرم بايد حس لذت بخشی باشد :
کسی دوستت داشته باشد و بدون تو ارزوی
مرگ کند :)))
!?!?. . . Doesn't it بیشتر »
"هوالمحبوب"
جا داره تشکر کنم!!! چرا روزای تعطيل خدایا نمیشد يه چند
روز بندازی انورتر!؟!؟!
با این حالم اصلا دوست ندارم کاری انجام بدم ولی فعلا
مجبورم مجبوووور!
بعضی ها را دیدید دقیقا زمانی هوای دیدن شما را میکنن
که اصلا یا شرایطش را ندارید و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امروز که داشتم ناخن های دستم را کوتاه می کردم یاد ناخن های کاشته شده
بعضی ها افتادم !!! مثلا در مترو انواع و اقسام ناخن های کاشته شده
دیده می شود که من با دیدنشان واقعا کُپ می کنم و همیشه سوال دارم :
- اینکه چطور با این ناخن ها به کارهای… بیشتر »
"هوالمحجوب"
این دل موجود عجیبی است
روزی هزاربار سنگ میشود
می شکند میسوزد ، داغ میکند
ولی همچنان می تپد !!!!
بیشتر »
"هوالشافی"
خیلی سخت است بین خودی هایت غریب باشی .
مثل خانواده یا دوستان و یا کسانی که مدعی هستند که کنارت هستند . . .
مصداق این غربت را می شود در همین زمان غیبت و نبود ولی عصر گذاشت
اما بیشتر این احساس غربت را من با دیدن ادواردو حس میکنم
اینکه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خرامان خرامان ، بعد از آن که تنم را با آب نوازش دادم
موهای بلندم را بافتم در آینه نگاهش کردم تا به کمرم رسیده اند
دلم میخواهد بروم و همه اش را از بیخ بزنم !!!
مثل آقایون موهایم را کوتاه کنم و سرم سبک شود .
ولی خب با وجود چند مراسم این… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این چند وقت همش اخبار بد شنیدم مرگ هم وطنام به خاطرسانحه قطار و
شهادت خوزستانی های دوست داشتنی تو حله ! سقوط بالگرد . . . کاش صفر
زود تمام بشه . . .
دلم خیلی گرفته نه فقط به خاطر این اخبار امروز روزم با اوقات تلخی شروع شد
حوصله… بیشتر »
"هوالشافی"
اهل زمین صداقت را زمانی گم کردند که
دروغگویان
بارگاهتان را ویران کردند تا
صداقت را در بقیع دفع کنند . . . !!!
پ.ن : رحلتِ پیامبر مهربانی ها و شهادت مهربان ترینِ مهربان ترین
امامم حسن بن علی علیه السلامبر همه دوستدارانشون علی الخصوص… بیشتر »
"هوالمحجوب"
به پیشنهاد من با شازده کلی تنیس بازی کردیم
در حین بازی داشت در مورد اشتباهش صحبت می کرد و
نگران بودنش خیلی خوب معلوم بود می ترسید رابطه اش
کلا بهم بخورد دنبال میانجی بود، ازش خواستم بجای اینکه
مدام دنبال مقصر بگرددو میانجی پیدا کند… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بلاخره بعد از گشتن زیاد پالتوم پیدا شد
سال پیش هفت تیر که بودم يه پالتو چشمم را
گرفت و خریدمش زیادی شیکه!!!
دیروز که برای کلاس پوشیدمش نگاهای سنگین
خیلی حس کردم امروز تصمیم گرفتم بگردم پالتو
های ديگه ام را از بین لباس زمستانی ها در… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تا بحال شده احساس کنید نیاز دارید
به اینکه یک دوست کنارتان باشد و باهم
گل بگویید و گل بشنوفید!
من در حال حاضر شدیدا نیاز به دوست دارم
آمدم ببینمش ولی نبود رفته است شمال و تا
چند روز نیست، آن یکی دوست هم تا کنارش
مینشینی دیس های گوشتِ… بیشتر »
"هوالشافی"
بیست و هشت صفر که می شود جای خالیت را بیشتر حس می کنم.
جای بغض هایت جای زمزه هایت جای نبودنت !
بیست و هشت صفر به جز دو داغ من سه داغ بر دل می گذارم .
در هیـءـت گوش هایم را تیز می کنم تا صدای درخواست های هر ساله ات
را بشنوم وقتی میبینم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
موقع برگشت لیالی هم همراهم شد . طفلک مادرش دیسک کمرش اوت کرده
رفت تا از داروخانه مسکنی بگیرد .
من هم همراهش داخل مغازه شدم .
پیرزنی با نمک با چادر گلگلی و عصا توضیح می داد که چشم هایش خارش
دارند نمی داند به چه چیزی آلرژی دارد بعد که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وبلاگ را باز کردم دیدم دیشب اینجا چقدر هزیان گفتم !!!
از فشار درس بوده !!! خوبه چیزهای دیگه نگفتم D: بیشتر »
"هوالمحبوب"
امشب شب تلخیه برام خیلی تلخ!
برای اینکه بیدار بمونم قهوه درست کردم و خوردم
اونم دو نوع یکی با کافئین بالا یکی متوسط. . .
جدیدا قهوه با معده ام سازگاری نمیکنه از آن شبی
که فرداش دو درس تخصصی را امتحان داشتم و
نزدیک به پنج لیوان… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک فنجان گلگاوزبان دم کرده در دستم و
مقابلم کتاب درسی. . .
يک قُلپ از فنجان می خورم و به کتاب خیره می شوم
به این فکر میکنم که من قبلا دقیقاچه غلطی می کردم!
که باز شب امتحانی ام :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاه گاهی که دلم می گیرد ؛
با خودم میگویم، آنکه جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز!؟ بیشتر »
"هوالقادر"
با این حس بیخیالی که در خودم میبینم
احساس میکنم شنبه میخواد یه خاکی به سرم بشه ! :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
مادر خیلی بد بارمان آوردی در این مورد خیلی !
هر وقت کسی کار بدی در حقمان کرد با این جمله که ان کوچک تراست تو ببخش
و این بزرگتراست تو کوچکتری تو کوتاه بیا ، همیشه از ما خواستی خودمان را کوچک
کنیم !
طوری بارمان آوردی که نخواهیم دنیایی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امتحان بد نبود ولی میشد بهتر باشه
نخواستم , نشد!
حسش نبود نخواستم خودمو اذیت کنم
هر چقدر توان داشتم خوندم :) بیشتر »
"هوالمحبوب"
از امدن در خانه ای که امواج
منفی موج میزند متنفرم , متنفر بیشتر »
"هوالمحبوب"
هنوز حس بیخیالی در جانم هست
ولی مدام خفیف و شدید میشه!
حالا که شب امتحان هستش شدیدتر
الان هم شدیدا خوابم میاد به احتمال زیاد
بخوابم و صبح بیدار بشم و ادامه را بخونم
امروز ظهر موقع نهار يه فيلم ترسناک نگاه کردم
فیلم احضار روح 2 بد… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دلگیر میشوم وقتی یکی راحت بهم میگوید اگر درس خواندن آزارت میدهد رهایش کن !
خیلی راحت این رهایش کن را به دهان می آورند .
انگار نه انگار این همه سال این مسیر را رفته ام زحمت کشیده ام ، درس خوانده ام
از خوشی ها زده ام از جمع های دوستانه .… بیشتر »
"هوالمحبوب"
الان که دارم عین "چی" درس میخونم .
دلم تنقلات مامانمو می خواد ، همیشه موقع درس خوندنم
یهو میدیدم در اتاق زده شد و یکی با یه سینی پر از خوردنی های مغذی
آمد تو . . . مخصوصا مغز گردو و کشمش و مویز و یا مغز پسته و کشمش
همینطوری در حین… بیشتر »
"هوالمحجوب"
چه ميشد الان بجای اینکه مضطرب
به فردا فکر کنم و یا به اینکه باید
سریع آماده بشوم تا کلاس دیر نشود
با یک حس آرامش خوب
در سرمایی که زمستان را به یاد می آورد
زیر پتوی نرمم جمع بشوم و چشمانم را
روی هم بگذارم و بدون هیچ فکری آرام
آرام… بیشتر »
"هوالشافی"
مرا دردیست که،
درمانش
تویی . . .
پ.ن : نمیدانم این جمله زاءیده ذهن خودم بود و یا از قسمت
جملات ادبی ذهنم بی هوا خودش را به بیرون پرت کرده !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
به نظر من کتاب های غیر درسی با کتاب های درسی شدیدا خصومت دارند :/
حال چطور به این نتیجه رسیده ام :
پر واضح است !!!
تا کتاب درسی در دست میگیرم برای خواندن چنان کتاب غیردرسی چشمک می زند
چنان چشمک میزند، اصلا مگر میشود از این زیبایی چشمک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست جان عاشق تءاتر بود.
یادم هست همراه او به تمرین رفته بودم داشتم با دوست صحبت می کردم
که کارگردان یک دفعه با شتاب آمد طرف من :
این متن را بگیر و بخوان !
منکه متعجب شده بودم از رفتارش متن را گرفتم .گفت:
فکر کن داستان میخوانی احساس… بیشتر »
"هوالقادر"
خدایا این هفته را ختم به خیر کنی
ازت فوق العاده ممنون ميشم
قلبم داره میاد تو دهنم از بس استرس
دارم :( بیشتر »