"هوالمحبوب"
غروب که شد آسمان چشم هايش سرخ شد
گویی می خواهد گلوله های سفیدِ مروارید
رنگش را بروی زمین پخش کند .
و من سخت در انتظار خالی شدن چشم های آسمانم
آنوقت زیر آسمان بدون هیچ حفاظی می ایستم
و صورتم را به آسمان و دانه های برفی اش می دوزم
به… بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1395"
"هوالمحبوب"
خیلی بد است نتوانی کاری که خودت می خواهی را انجام دهی.
استقلال انتخاب گذرندان چگونگی ساعت های خودت را هم نداشته باشی.
بخاطر وجود عده ای که تو را مجبور در حضور جایی میکنند که اگر هم نباشی دنیا
هیچ تغییری نخواهد کرد.
کسانی که اصلا به… بیشتر »
"هوالمحبوب"
آیا رواست در این هوای گرفته ، آسمانِ بغض کرده
بجای اینکه بنشینم فیلم یا کتاب مورد علاقه ام را با یک نوشیدنی نوش جان کنم ،
در گوشه ای کز کنم و همچون مظلومان کتاب درسی بدست ، درس بخوانم !؟؟؟
جداً رواست ؟!!!!
بله فرمودند که وقت کافی موجود… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دعوا می کند، دشنام می دهد، دستش که
می رسد از زدن هم مضایقه نمی کند.
همه ی اینها را برای حقی می کندکه
ان حق برایش نیست و با زور می خواهد
به آن برسد.
در همان حال هم بلند فریاد میزند :
یا علی. . .
نميدانم در این بین خودش را مسخره… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدایا ، خدایا حس درس خواندن به من بده . . .
خدیا خودت میدونی امتحانات میان ترمه خدایا این حس بیخیالی را
از من بگییییررررررر
الان دقیقا کدوم طرف ادرکنی ادرکنی بخونم :(((((
ای فریاااااد از دست این احساسات مزخرف
هیچ وقت سرجایشان نیستند هیچ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
اربعین یعنی ، چهل شبانه روز است که بی تو سرکرده ام.
یعنی از آن روز ،از آن دلهره نداشتنت، از آن نبودنت ، ندیدنت چهل شبانه روز میگذرد.
و تو دیگر نیستی . . .
بعد از رفتنت دیگر از من چیزی نماند.
. . . .
چطور برایت بنویسم ؟! چطور بنویسم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
میگم :
- هوا یجوریِ . . .
میگه:
- نه هوا خوبه هوای پاییز دیگه !
میگم :
- نه یجوریِ من هوای پاییز را خوب می شناسم.
میگه:
- نه عزیزم تو دلت یجوریه هوا جوریش نیست . . .
ساکت میشوم ! بیشتر »
"هوالشافی"
دلم یجوریِ ، ولی
پر از صبوریِ . . .
منم باید برم . . . آره برم . . .
بیشتر »
"هوالمحجوب"
امروز برای خودم بودم، خودم را به آن راه زدم .
دستم را از ماشین در حال حرکت بیرون آوردم
و باد دستم را نوازش میداد ، توجه نکردم که ماشین های دیگر
با خود فکر کنند که این دیوانه است ! مهم آن لحظه بود که پر از لذت بودم.
یک موزیک شجریان… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوست جان رفته کربلا .
و من خیلیییی شرمنده هستم که نتونستم برم و بدرقه اش کنم.
خیلی سهل انگاری کردم سر این موضوع.
دیشب که متوجه شدم مرز مهران را بستن .
خیلی نگرانش شدم ، دعا دعا می کنم که از مرز رد شده باشن و یا
از چزابه و شلمچه رفته… بیشتر »
"هوالقادر"
هر وقت برنامه شهیدان مدافعین حرم را که خانم هایشان صحبت
می کنند روان و اعصابم خرد میشه . . .
از جنگ متنفرم ، متنفرررررر
خدایا هیچ جا جنگ نباشه هیچ جا :((((( بیشتر »
"هوالمحجوب"
تا مرا دیده می گوید :
ریحانه مرا کچل کرده !!! مدام می آید و می گوید :
- خاله ماریا اینطور راه می رود خاله ماریا اینطور میخندد
جدیدا هم دارد حرف زدن تو را تقلید میکند و مدام در حال تمرین است.
میگویم چرا اینطور حرف میزنی :
- میگوید خاله… بیشتر »
"هوالمحبوب"
در یکی از سفرها خانم دانشجویی بود که دقیق یادم نمانده رشته اش چه بود
اما اگر اشتباه نکنم در حال گرفتن ارشد بود .
نامبرده اولین سوال پس از آشنایی اش این بود که شما کدام شهر زندگی میکنید ؟!
بعد اگر اهل تهران و کرج بودید به ادامه دوستی و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گوشی همراهم زنگ خورده بود و از شلوغی داخل فرار کردم بیرون تا
جواب همراهم را بدهم ، میهمانی شلوغی بود
مقابل درب درحال صحبت با همراهم بودم که نگاه سنگینی را روی خودم
حس کردم به طرف سنگینی برگشتم و آقای کت و شلوار پوشی را دیدم
که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از مدتها منچ بازی کردیم.
هر سه بار هم مرا برد .
من هم حرص میخوردم و بالا پایین میپریدم که چرا بردی درست مثل بچه ها .
چهارمین بار بلاخره مثل افسرده ها دست به چانه تلاشم را کردم و بردم .
دیگر خوشحالی هم نکردم .
واقعیت تلخی که پی… بیشتر »
"هوالشافی"
چند ساعت پیش با مادر جان تماس گرفتم تا حالِ خواهر را بپرسم.
صدای ناله های خواهر پشت گوشی می آمد .
همچنان سردرد و کمر درد دارد مادر میگفتند که دیشب را اصلا نخوابیده
است!
خواهرجان دوشنبه فارغ شدند .
قبل از زایمانشان دکتر گفته بودند که … بیشتر »
"هوالقادر"
مرا از دوریِ تو رنج بسیار است ولی؛
این چه سِرّیست که با این همه رنج
قدمِ آمدنِ سویِ تو در من نیست . . .!!!
. . . قلم . . .
پ.ن: در میان دوستان و همکیشانُ هم رسمان
کل افرد یک طرف و کلِ من در طرفِ دیگر. . .
حس میکنم چقدر فرق دارم با… بیشتر »
"هوالمحجوب"
من چه در وهم و وجودم چه عدم دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام ، دلتنگم
روح از افلاک و تن از خاک، در این ساغر پاک
از در آمیختن شادی و غم ، دلتنگم
خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت
من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم
ای نبخشوده گناه پدرم آدم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
با خاله جان خاله جان و عمه جان عمه جان متقاعدم کردند که جوجه را
دستشان بدهم ،
جوجه :
و بعد از اندی دقایق درخواست کردند که دلشان شیر با فلان می خواهد .
من هم که بی نهایت مهربان :) به دنبال نخود سیاه روانه شدم !
مستقیم رفتم آشپزخانه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
الان چند روزی هست که بعد تمام شدن کلاسام
تا به خونه میرسم سردرد میگیرم، همش فکر کردم
که دلیلش چی ميتونه باشه!
بعد از واقعه پشت بام تازه متوجه شدم بخاطر
آلودگی هواست :/
اینطور باهوش هستم!!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
دیدم دلم هوای تازه می خواهد
چادرقزی ام را کج و کوله سرم کردم وباعجله رفتم
پشت بام تا هم کمی نفس بکشم و هم غروب را
نگاه کنم . تا رسیدم وهوای آلوده را دیدم
کلا تصمیم گرفتم اصلا نفس نکشم :/
از همان راهی که آمده بودم برگشتم.
پ.ن: دانش… بیشتر »
"هوالمحبوب"
رئیس جمهور وقت تشريف آوردن شهر ما
هر چه بچه مدرسه ای در شهر و حواشی
شهر و شهر های اطراف استان البرز بود بار زدند
بردند ملاقاتش!!!وسایل نقلیه ی رایگان برای آوردن
مردم از حواشی و اطراف در نظر گرفته بودند!!!
تا مبادا خدایی نکرده شأن … بیشتر »
"هوالقادر"
اگر روزی فرزندی از آنِ خود داشتم هیچوقت، هیچ وقت برایش
از دردهای کشیده و غصه های درون ریخته ام حرفی نخواهم زد. . .
بگذاریم کودکان در دنیای شیرین خودشان بمانند ، با این افکار و رفتار
پوسیدمان نه تنها محبت از فرزندمان با شیوه ای زشت گدایی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
در وجودِ هر کس یک غم خاص هست ، غمی که راز است !
و هیچ وقتِ هیچوقت این رازِ سربه مُهر نباید فاش شود . . .
گاهی وقتها که با دیدن یک چیزهایی ذهنم شروع میکند به تراوش
غم های راز آلودم خیلی تلاش میکنم ظاهرم را مثل قبل نشان بدهم .
خیلی تلاش… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی خیلی خسته ام ، این خیلی یعنی تا جایی که این خستگی
منی را که عادت به خوابِ روز ندارمُ مجبور به خواب کنه، دوست دارم تو یه جای خشک
خشک مثل فرشی قالی حتا پارکت و . . . بخوابم !
دو روز است که کِتفم به دلیل بدخوابیدن درد میکند یاد یک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
جدید یک حس عجیب در وجودم به وجود امده!
مثلا میدانم که فردا یک کاری را باید تحویل بدهم و یا فردا امتحان دارم
ولی نمیدانم چرا حاضرم همه کار بکنم ولی آنکار را انجام ندهم!
این حس یک بیخیالی مفرط عجیبی بهم میدهد که :
بیخیال انجامش نده !… بیشتر »
"هوالمحبوب"
سر یکی از کلاس ها داشتند کلمات بعضی آیات را دانه دانه معنی میکردند .
که رسیدند به کلمه نطفةٌ در یکی از ایات که میگوید :
مرگ بر تو باد انسان چقدر ناسپاسی میکنی، مگر از چه خلق شده ای؟!
جز نطفه ای ناچیز. . .
آمدند معنی آن کلمه را… بیشتر »
"هوالشافی"
من که خود می دانم دلم
اگر دل مانده بود؛ این گاه و بی گاه
گرفتن ها را نداشت. . . ثبات داشت
تکلیف خود را میدانست!
از این دل دیگر دل نميشود.
کاش مکانی بود برای دل های اسقاطی... بیشتر »
"هوالمحبوب"
کتاب دوستیست که نه چشم دارد و نه زبان . . .
نه قهری دارد و نه ترس از دست دادنش به جانت می نشیند .
کتاب تنها با دلت حرف می زندو حرف می زند و تو تنها گوش می دهیُ
گوش می دهی ! تا آنجا که ناگاه خود را در گهواره آرامش میابی. . .
و با هر نُتِ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امروز برای یک کاری مدام باید از این کلاس به اون کلاس می رفتم و
سخنرانی میکردم ،
تو این رفت و آمد بعضی رفتارها خیلی زشت بود ! خیلی . . .
کلی از خودم صبر نشون دادم تا آرامشم را حفظ کنم و وظیفه ام را انجام بدم.
ولی یک خانم بدجور روی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از شب گردی که بدجور هم حالمان را خوش کرد
جلوی درب خانه بودم و دست در کیفم کردم تا کلید را
بردارم و درب را باز کنم.
هرچقدر دست چرخاندم کلیدی لمس نشد!
آرام گفتم کجایی پس!؟ دوباره دست چرخاندم دیدم نیست!
بار سوم با شتاب سرم را توی کیفم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
صبح هايي که مجبور به بیدار شدن هستم و
شدیدا خوابم میاد تا آماده بشم این جملات ورد زبانمه:
لعنت به صبح! لعنت بمن! لعنت به هرچي درسه!
کی گفت پاشو برو درس بخون؟! که چی بشه اصلا
درس میخونی؟!
بی کار بودی ديگه بی کار… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از مدتها تنها در شب بیرون از خانه قدم زدم
خیلی لذت بخش بود،
با شنیدن صدای علیرضا افتخاری به طرف صدا برگشتم و
لبوفروشی را دیدم که در سرمای پاییز از داغی لبوهاش
بخار بلند می شد! لبخند را روی لبانم نشاند.
بیشتر »
"هوالمحجوب"
با خنده در حالی که سبدی پر از میوه بدست داشت
به طرف میزم می آمدم و باصدایی پر از هیجان تعریف می کرد که:
چند روز پیش خانه فلان دوستم بودم که برادر بزرگترش لطف کرد و برایمان
میوه آورد فلان برادرش را میگویم همانی که فلان دانشگاه فارغ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بنظرم اگر کسی قصد جانم را دارد بهترین روش کشتن من
این است که وقتی از بیرون به خانه می آیم بدون اینکه اجازه دهد
دستانم را بشویم ، مجبورم کند که با این دستها شروع کنم به خوردن چیزی ! :/
اصلا موقع خوردن فقط یادم می اید به دستانم که به در های… بیشتر »
"هوالمحبوب"
موقع برگشتن دو تا پسر بچه را دیدم که باهم جدل داشتند !
انگار یکی از آنها میخواست چیزی بخرد آن دیگری نمی گذاشت !
همین یه صحنه مرا برد به چند سال پیش توی بازار رضای مشهد .
اکثر فروشنده های بازار رضا خوششان می اید فقط حرف بزنند !
اصلا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
رفته بودم اقدام کنم برای سایت کوله بار . . .
یه طور خاصی نگاهم می کرد شاید تو دلش می گفت : بهت نمیخوره ، بهت نمیاد تو
این خطا باشی . . .
ازم پرسید شهادت یعنی چی ؟!
فکر کنم میخواست با این سوال و بیجواب موندن من بهم بگه : دیدی گفتم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
"همیشه بعد از نامت یک حالا کجایی پنهان است . . ."
پ.ن: در وبلاگی همیشه آخر هر مطلب این جمله ثبت می شد :
آنجا که نام مهدی نیست قرار نه، فرار باید کرد
البته دیگه گذاشته نمیشه این جمله ، ولی اولین بار این جمله را آنجا خواندم و عجیب
به… بیشتر »
"هوالشافی"
گاهی وقتا نمی فهمم دارم چکار میکنم.
دقیقا مثل موقعی که داشتم پست قبل را میذاشتم !!!!
بیشتر »
"هوالمحجوب"
روشن فکری سِرو شدن سه نوع مشروب در کنار غذا نیست !
روشن فکری یعنی اینکه آنقدر برای انسانیتت ارزش قاءل باشی که ؛
از صدمه زدن به بدن خودت هم ترس داشته باشی . . .
حالا حرام و گناه کبیره و . . . اش بخورد به سرت ! تو همان صدمه نزدن و
سخیف… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من خیلییییی سعی میکنم اهل مراعات باشم خیلی در حدی تلاش میکنم
که بقیه از من رفتارهای عامیانه نمیبینن فکر میکنند قُد و مغرورم.
ولی نمیدونم چرا بقیه در مقابل من اصلا اهل مراعات نیستن ...! :/
نمونه اول :
وقتی بیمارم واقعا توقع دارم بقیه درکم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
توی وجود هرکس یک شخصیت خُل و چِل وجود دارد که یک جاهایی خود را عجیب
نشان میده !!!
مثل الان من که با این حالم کفشهای پاشنه 18 سانتی مجلسی را در آوردم و دارم لباس مجلسی
پرو میکنم و کفش میپوشم جلو اینه چک میکنم کدوم بهتره برای فلان مراسم.… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعد از مدتها امروزتونستم فیلم ژانر وحشت ببینم.
خیلی ترسناک نبود در مورد چندتا دختر و پسر بود که
با هم داخل یه خونه ای میشن که قبلترها توی اون خونه اتفاق های عجیبی
افتاده و شروع میکنن به احضار ارواح و . . .
هروقت فیلم ترسناک ببینم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دونالد ترامپ رءیس جمهور جدید آمریکا شد !!!! :/
اصلا برام قابل هضم نیست ، از همون اول میگفتم هیلاری کلینتون
رای میاره !!!!
شده جریان دولت یازدهم هیچ کس باورش نمیشد رءیس جمهور فعلی روی کار بیاد !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
دلم شور میزنه برای غیبتهام نگرانم حذف بشم :( بیشتر »
"هوالمحجوب"
دستی دراز کردم تا از میان دفترچه ها یکی را برای یادداشت هایم بردارم
که این میهمان دستانم شد . . . : (
یادت ای ماه دمی هم برود از خاطر/ همچنونان دوست مرا یاد کنی ناغافل
( بیت شعر کاملا یهویی در ذهن آمد و ثبتش کردیم -ما شاعر نیستیم-)
بیشتر »
"هوالمحبوب"
جملات معروفی که - در هنگام سرماخوردگی- شنیدنش برای گوش هایم عادی
شده این است:
"تو باز چِت شده ؟! چقدر مریض میشی!؟ اصلا مراقب خودت نیستی/ چقدر ضعیفی تو!!!"
فعلا همین ها یادم بود . . .
و همیشه یک لبخند عاقل اندر سفیه تحویل این جملات… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این روزها هر جا که باشی حرف، حرفِ رفتن است.
یکی با شوق می گوید فلان روز ، فلان ساعت خواهم رفت و
دیگری با سوز میگوید: امسال هم نشد !
این رفتن ، این شتافتن این شوقِ رسیدن دقیقا در کجای منطق می نشیند ؟!
حتی احساس هم صمٌ بکم می ماند ؛ اگر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
درِ پشتی خانه را که به خیابان پشتی وصل می شوند میزنند
با آن حالِ نزارم حیاط پشتی را طی میکنم و میرسم به در بزرگ آهنی
در را که باز کردم پسرِ همسایه بغلی در قاب در نمایان میشود.
خیلی وقت بود که ندیده بودمش هنوز بنده خدا دهن باز نکرده با… بیشتر »
"هوالمحجوب"
هم اکنون همانند یک جسد در گوشه اتاق افتاده ام
شرح ماوقع اینجانب:
گلودرد شدید
مجرای تنفس از راه بینی گرفته و از دهان تنفس میشود
هر از چندگاهی سرفه کوتاه
در هر پنج دقیقه از طرف افراد خانه پیشنهاد بیا
بریم دکتر از سوی من رد میشود آخرین… بیشتر »
"هوالمحبوب"
جریان چیه!؟
چرا از هر خانمی که خودش را آخر باکلاسی ميدونه میپرسی
آشپزی بلدی ميگه جز تخم مرغ هيچي بلد نیستم!!!!
یعنی آشپزی کلاس آدم را میاره پایین؟!
شايدم به ناخنای کاشته شده و فرنچ آسیب میرسونه!!!
یا شايدم بلدن روشون نميشه نمیگن! … بیشتر »
"هوالشافی"
فکر کنم قراره هر ماه يه سرما خوردگی داشته باشم!
از صبح گلو درد دارم و سرم سنگینِ!
درسته سرما جان گفتم خوشمزه ای ولی دیگه شورشو
درنيار که جانم! اذیت میشم خو :( بیشتر »
"هوالمحجوب"
داشتم به سبزی فروشی که همیشه در مسیر می بینمش نگاه می کردم
با خودم می گفتم افغان ها هم زیبایی های خاص خودشان را دارند مثلا
این اقا بینی اش خیلی خوش تراش است که . . .
پایم بشدت پیچ خورد و به زور تعادلم را حفظ کردم .
خنده ام گرفت .
"… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چشم هایم موزایک های حیاط را میشمارند و گاه به
قدم هایم خیره می شوند ، گاه سری بلند میکنم و به مقابلم، به جایی
که تنها چند متر با من فاصله دارد و این دستها توان رسیدن به آن را ندارند.
آنجا گویی سرابی شده است که هر قدر در عطشش میسوزی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
حرف بسیار است
ولی زمان برای گفتنش کم. . .
به گمانم باید جلیقه ضد گلوله بپوشید چون با
آمدن وقت و حضورم در اینجا تیرباران خواهید شد از
حرفها و پست هایم :))))
و من الله توفيق D: بیشتر »
"هوالمحبوب"
مرا هزار امید استُ
هر هزار تویی . . . بیشتر »
"هوالشافی"
کوچ باید کرد ،
نه چون سهراب قایقی خواهم ساخت ،
و نه دستی دراز برای طلبِ یاری از کسی . . .
برای کوچ همین دو پا برایم کافیست.
عجیب شوق رفتن دارند !
میدانی که شوق ، قدرت میدهد. . .
بیشتر »
"هوالشافی"
درست از همونجا که تنها امیدتِ نا امید میشی . . .
دمت گرم خداجون واقعا جا داره ازت تشکر کنم!!! بیشتر »
"هوالعالم"
عَیْنَ الطریقُ؟!
ای که مرا خوانده ای، راه نشانم بده. . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
یادت هست؟!
یلدای آن سال که میهمان مابودید.
به بهانه اینکه علاقه ای به بازی اسم و فامیل نداری از جمع انصراف دادیُ
گفتی ترجیح میدهی فقط تماشاچی باشی!
مقابل من نشستی! منکه از اطلاعات نام ماشین خالی بودم.
برایم چندین بار نام ماشینها را بی… بیشتر »
"هوالشافی"
هر بار که درخواست میدهد با دیدن نامش دلم هُرری می ریزد!
و بعد با چک کردن عکس هایش متوجه میشوم که این ،
آنی نیست که فکر میکردم . . .
از تو همیشه تنها یک تشویشِ چند ساعتِ در وجودم باقی می ماند!
چرا در خاطرم زنده ای هنوز ! بهتر نیست سیانوری… بیشتر »
"هوالمحجوب"
میان کلنجارهای بی ثمرم- با تو- خوابم برد.
خواب دیدم محرم است و همچون کودکی چاقو بدست
وارد مسجدِ محل شده ام تا برای احسان روز عاشورا
کمک کنم . . . صدای عزاداری در همه جا پیچیده بود .
این قاءله میان من و توست !
چرا پایِ حسین علیه اسلام را… بیشتر »
"هوالشافی"
دلم می خواد کُفر بگم !
انقدر کُفر بگم که بقیه بگن فلانی کافر شده رفته!
ولی میدونی ؟! عُرضه این کارم ندارم! بیشتر »
"هوالمحبوب"
تظاهر را اصلا دوست ندارم ،
چند وقتی هست که وقتی حالم را می پرسند مثل قدیم اگر هم بد بودم نمیگویم خوبم!
رُک میگویم اصلا خوب نیستم ! اگر دلیل بخواهند هم جواب میدم مگر اینکه روحی باشد
که جوابم با جمله شخصی است نمی توانم بگویم تمام می شود!… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من ازتو،
تو را خواستن را
بلد نیستم . . .!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
آن یکی میگفت ،این یکی صدای خنده اش را پاس میداد!
این یکی تایپ میکرد و آن یکی در جوابش وُیس ،
انگار که از سرزمین های دور دوباره بهم رسیده باشند.
تنها خدا میداند پشت این قاب گوشی میان صدای خنده هایی
که از تجدید خاطرات رد و بدل میشد کدام… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تو گروه دوستان دبیرستان پانی گفت در انتخاب دوست اشتباه داشته!
اصلا انگار نه انگار که دوستای دوره دبیرستانش توی این گروه هستن !
لُورا گفته که فِلُورا مهاجرت کرده آلمان و با خوشحالی میگه که بعدا میرم میبینمش
دوست داشتم بگم البته بعد از ده… بیشتر »
"هوالمحجوب"
بعضی ها خاص صحبت میکنند، خاص ارتباط برقرار میکنند
تو از همان خاص هایی
نماز خواندنت هم مثل سخنرانی هایت بدل می نشیند :)
اصلا میدانی من میگویم در صوتِ صدایت معجونی
قاطی کرده ای که اینطور به جان می چسبد . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
عمریست که در پیِ تو می گردم ، غافل از آنکه :
تو در مَنیُ این مَن ، غرقِ در جهل . . . !
تو بگو، با خود چه کنم ؟! بیشتر »
"هوالمحبوب"
نوشته ی ادبی ، نوشته ی علمی نیست که برای فهمش
نیازمند مطالعه و ذهن پربار باشی- آنهم اگر اصطلاحات بکار برده شود-.
نوشته ادبی را که خواندی لُپ مطلب باید دستت بیاید.
اگر نیامد!
آن نوشته را تا همانجا که خوانده ای ببوس بگذار کنار
یا دلِ… بیشتر »
"هوالقادر"
دلم ؛
یک عاشقانه آرام می خواهد . . .
تنها تو باشیُ و من ! :)
حضورت کنارم کم رنگ شده است ! یا من چشمِ دیدن ندارم ؟!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
از الطاف شانسِ بنده همین بس که
با حالت خراب دعوت به میهمانی بشم :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
دلم میخواهد همچون قدیم با کسی نامه نگاری کنم
روزها در انتظار پستچی بمانم و با هر صدای زنگ
از جایم بپرم و بگویم رسید!
با چه کسی نمیدانم فقط کسی باشد که دلم با وجودش گرم شود !
فکر کنم برای خواباندن این حس باید طبق معمول از اینترنت کتابی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
زمان خالی کردم، بلکم سرِ عقل بیایی و خودت را پیدا کنی!
اما برعکس. . .
باید بگویم هرزمان که وقتت خالی بود بدتر شدی .
در نتیجه نباید بیکار رهایت کنم.
جسم خسته ام متاسفم :)بخاطر دیروز که بی اندازه درد کشیدی متاسفم
امروز برایت فرصتی فراهم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدارا شکر که خواب بود. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
کلاس که شروع شد استاد شروع کردند به نوشتنِ روی برد.
ما هم شروع کردیم به نُت برداری که دیدیم عه! چرا انقدر تار میبینیم!
هی چشمانمان را باریک و باریک کردیم دیدیم خیر افاقه نمی کند ! رسما کور شده ایم!
قبل تر ها احساس میکردیم چشمانمان خسته… بیشتر »
"هوالمحجوب"
آخرین باری که دیدمت بهت گفتم انقدر به جانم این دیدن نشست که اگر آخرین دیدارم هم باشد
راضی ام . . .
تمام حرفهام و پس میگیرم
دلم تنگِ برات ، دلم تنگِ
غلط کردم بطلب . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
من در پی اش کو به کو افتادم
دل به عشقش دادم حلقه در گوشم من ، حلقهدر گوش
گر در کویش برَسی برِسان این پیام مرا:
بی چراغ رویت
من ندارم دیگر
تابِ
این شب های سرد و خاموش
هرگز هرگز باور نکنم
عهد و… بیشتر »
"هوالشافی"
ای نادیده ی رفیق !
چگونه این مسیر را بی تو سِیر کنم ؟
این مسیر یا تمام می شود یا تمامم می کند . . .
گمان نکنم لذتی در دیدن تمام شدنم، باشد !
پس تمامش کن . . . نگذار تمامم کند .
بگذار عهدِ دیرین دوباره جان بگیرد و دل، شروع به تپیدن کند . .… بیشتر »
"هوالشافی"
در ظهرِ پاییزی میانِ آتش بسِ بدن نشسته ام !
دقایقی پیش را مرور میکنم که از درد به خود میپیچیدم ، در آخر هم به خاطر همین درد
مجبور شدم سخنرانی را از طرف خودم کنسل کنم!حالا با خوردن سه مسکن آرام گرفته است.
ناراحتم از اتفاقی که افتاد ، این… بیشتر »
"هوالمحبوب"
به نسیم میسپارم اگر از کوی تو گذر کرد دانه دانه قدم های گذاشته
در درونت را برایم بیاورت تا در گنجینه خاطراتم حبس کنم . . .
بیشتر »
"هوالقادر"
پس از دو ساعت تلاش تغییراتی در نوار کناری وبلاگ انجام دادیم :)
از همینجا به خودم خداقوت میگم D:
یه اشتباهی کردم و آمارگیر را از نوار حذف کردم تمام آمار امروز و ماه
از بین رفت :(
دوباره آمارگیر جدید نصب کردم . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
ماریای بی نوا . . .
گمان می کردی اینجا که بیایی وارد مدینه فاضله می شوی !
غافل از اینکه حتی برای حضورت در برنامه ای درب خروج را برویت قفل می کنندتا به زور نگاهت دارند!
جسمم را در این محفل زورکی نگهداشتید ! روحم چه!!!
از این جهالت نفرت… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ای رفته ؛
کم کم از دل و جان
ناگهان،
بیا. . . ! بیشتر »
"هوالقادر"
دیگه نوشته هام را به پیشنهاد منتخب نمیدم
اینطوری راحت ترم :)
نوشته هامم برای خودم، ما را چه به این کارها :)))) بیشتر »
"هوالقادر"
وقتی که اختیار از زندگی ات سرریز شود؛
به بهانه
"لااِکراهَ فِی الدِّین"
گند میزنی
به روزگار خویش،
افسار این اختیار را باید داد به اهلش . . . !!!
"یَهدِی اللَّهُ لِنُورِه مَن یَشَاءُ . .. " بیشتر »
"هوالمحجوب"
چندین سالِ پیش وقتی در طفولیت به سر میبردیم
به همراه مادرجان و برادر جان و خاله جان میهمان خانه ی دایی جانِ جانان بودیم :)
در یکی از ساعات حضور ما در آنجا .
برادرجان روبروی تلوزیون کاملا دارزکش در تماشای کارتون های مورد علاقه اش بود
چند… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعضی از جاده ها حالت را خوب میکنند.
مثل این جاده که دیروز پنج شنبه ام را روشن کرد . . .
پ.ن: همسایه پایینی همیشه جمعه ها تو فضای بازِ خون جوجه کباب می کنه
و من مدام نگرانم کسی دلش بخواد :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
الهی که یه دفعه ای دور از انتظار با یه کشش خواست بکشوننتون
تو مجلس آقا . . .
اونوقت میبینید که این دل به چه تاپ تاپی می افتد :) بیشتر »
"هوالمحبوب"
لذت یعنی تو حرف بزنی و من فقط گوش کنم :)
سایه بالایِ سرم باشد پیرِ خانه. . . بیشتر »
ارسال شده در 5 آبان 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, یادآوری, تلخ مثل زهر
"هوالشافی"
یک روضه خوان می خواهم روضه ای بخواند و جگر سوخته ام را
پاره پاره کند .
بلکم این بغض در گلو مانده بشکند و راه فریادم باز شود . . .
دلم گریه می خواهد از همان گریه هایی که به هنگامش خودم
برای خودم دل میسوزانم. . .
بیشتر »
"هوالقادر"
حس کردم یک آن در وجودم چراغ حسادتی روشن شد . . .
برای خودم در آن لحظه متاسف شدم خیلی زیاد . . .
بیشتر »
"هوالمحبوب"
برای نوشتن بعضی پستهایَم
خجالت میکشم شروعش را با هوالمحبوبت رقم بزنم. . .
اما ترس دارم ، ترس دارم اگر نامت را سربرگ پُستهایم
هَک نکنم جایش را نام نامرءی شیطان پر کند ...بجای حضورتو ؛
حضور شیطان ثانیه های پُست هایم را در دست بگیرد . .… بیشتر »
ارسال شده در 5 آبان 1395 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, یادآوری, خوشبختی های زود گذر
"هوالمحبوب"
جودیِ دوست داشتنی . . .
چقدر دوست دارم دوباره بشینم بدون دغدغه فیلمت را نگاه کنم .
اما افسوس . . .
فیلمت را دارم ولی دغدغه ها را چطور دَک کنم تا ببینمت ؟!
بیشتر »
"هوالشافی"
برای کسانی که در نقطه ی نامعلوم زندگی ام پرت شده اند دلتنگم . . .
با این حال نمی خواهم ببینمشان. . .
بنا به دلایلی نامحسوس باید گذشت از بعضی افراد .
آدم های اطرافتان را الک کنید و ریز و درشت ها بشناسید .
آنوقت نه آسیب میبینید و نه درجا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمردم و در خواب جراحی بینی را هم تجربه کردم :/
بیشتر »
"هوالمحجوب"
از امروز شروع کردم و غذامو کم کردم.
نه اینکه قبلا خیلی میخوردم نه !
ولی خب شکمو بودم و مدام دلم خوردنی های مختلف می خواست.
از بنده شکم بودن متنفرم. بیشتر »
"هوالمحبوب"
چشم که باز کردم ، هنوز خورشید لبخند گرمش را تقدیمِ زمین نکرده بود.
با تعجب دیدم اتاق بیش از اندازه تاریک است . . .
پرده پنجره را کنار زدم ، بی اختیار لبخند زدم
- الحمدلله ، بلاخره آمدی جانم :)))) صدای ناودان و چک چک قطرات اتاق را پر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی میخواد حرفهای بیِ منطق و بی سر و ته خودشُ
که بر اساس اسنتباط های عقلی خودش بنا کرده ، به خورد من بده
بعد که میبینه تلاشش بی ثمره با غیض میگه :
- تو خیلی مغروری ! :/
یا :
-تو خودتو دانای کل میدونی :/
و من برای هزارمین بار شاید با… بیشتر »
"هوالمحجوب"
بلاخره آمدی باران قشنگم :)))
بیشتر »