“هوالمحبوب” می بینی!؟ بعد از تمام تلخ کامی هايی که برایم ساختی وقتی فنجان را پر از چای می کردم و گوش هايم پای اخبار شبانه بود، باشنيدن چند خبر ناگوار از کشوری که رنگ تو را دارد سریع دل نگرانت شدم… به همین اندازه احمق! بیشتر »
آرشیو برای: "مرداد 1397"
“هوالمحجوب” قبلا گفته بودم که هربار با درخواست های من اکسپت نمی کند. گوشه ی ذهنم پر شده بود از اینکه این فرد با این بیو و تصویر قطعا یک نویسنده قابلِ دوست داشتنی ست که حالا با اینهمه درخواست ، من را قابل نمی داند جز مخاطبین ش باشم. اوایل… بیشتر »
“هوالمحجوب” فرچه های رنگ روی دیوار کشیده می شد و زخمه ها هر کدام روی یک تار با ناز و ادا می خوابید. نوای سنتور و بوی رنگ هوای تازگی مخلوط شده بود. یک نگاه به امیرِ نوازنده می کردم. یک نگاه به رنگ کارها. یک نگاه به حرکت دست های امیر که… بیشتر »
“هوالمحبوب” کسی می فهمه بیست سانت موی عزیزت را کوتاه کنی و موهای نازنینت را تا بازوهات برسونی یعنی چی؟! + حس می کنم یک چیز بزرگ از دست دادم … ++ قبلا اینطوری نبودم، یکبار یادمه خیلی شجاع رفتم و موهای بلند را تبدیل به موهای… بیشتر »
“هوالمحجوب” اون آقا بود که دقیقه ای را بدونِ آوار کردنِ فریاد به سر همسر و بچه ش سر نمی کرد. دو دقیقه پیش بعد از کلی داد و بیداد وحشتناک خطاب به همسرش فرمود: - تو لیاقت نداری، هیــــچ مردی مثل من رفتار نمی کنه، هیـــــــچ مردیـــــــــ… بیشتر »
“هوالمحبوب” دخترِ لوس: من امروز وقتی به این فکر می کردم که پس اندازی که دارم الان هیچه اصلا داشتم دیوانه می شدم. مدیر با خنده: عه! حالا خوبه تو پس اندازی داری ما چی بگیم که پس انداز نداریم! + لازم به ذکره هر دو نفر در بهترین موقعیت… بیشتر »
“هوالمحبوب” به نظرم از یکجا به بعد مشکلات آدم را بزرگ نمی کنن، بلکه پیر می کنن. + چقدر دلم برای وبلاگ اقای پدر تنگ شده :( بیشتر »
“هوالمحجوب” خیلی سخته بخاطر مونث بودن همیشه ترسِ تعرض داشته باشی. می گفت وقتی با رفتن برق پسرهمسایه کلید انداخت و وارد شد تمام ترسش تجاوز بود. اونقدری که توی اون تاریکی بشدت ترسیده که چند روز تو بیمارستان بستری شد، حتی نتونست تو مراسم چهلم… بیشتر »
“هوالمحبوب” از روز تولد تا به همین امروز درگیر خوندنش هستم.متاسفانه باوجود دوست داشتنش مدام چند روز بین خوندنش تعویق افتاده. از دیروز تصمیم گرفتم هرچه زودتر تمام کنم و برم سراغ یک کتاب دیگه حالا هم تقریبا به انتهای کتاب نزدیک شدم. داستان… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوستش داشت اما این توافق هر دوی آنها بود. آن هایی که هر دو از یک دنیای متفاوت بودند. نگاهش چند ثانیه ای روی او که دراز به دراز افتاده بود دوخته شد. صدای خشکِ باز شدن صندوق توجهش را جلب کرد. با دیدن او و ابزاری که در دستش بود… بیشتر »
“هوالمحجوب” چندبار پیام پشت پیام که می خوام سفره عقد برای دوستم درست کنم نظر بده. خلاصه بعد از کلی مکالمه و راهنمایی دادن همین دو روز پیش گفت برای عقد خودم بود!!! خدای من شاهده خشکم زد وقتی گفت… انقدری که پرسیدم: جدی میگی؟! بعد هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اول ش فکر می کردم فقط من آلرژی دارم. بعد دیدم نه! بقیه هم دارند. مثلا وقتی چند دقیقه از فیلم پخش شد.مادر با حالتی که انزجار را نشان می داد به پدر فرمودن: این چیه دیگه بزنید یک کانال دیگه… یعنی پنج دقیقه هم نمی توانم این… بیشتر »
“هوالمحبوب” روی دوش هایشان جای کوله های سازمان ملل و روی تن هایشان جای ترکش ها و گلوله ها… خنده دار است نه؟! + راستی! اگر کودکی در آن سوی قاره ها بنا به هر دلیلی میمرد، صدای فریاد انسان دوستانه چه کسانی بلند می شد؟! 55 کشته و… بیشتر »
“هوالمحبوب” لبخند می زنیم و می گُذریم، به هوای جمله ی؛ ” این نیز بگذرد… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو خواب یک دختر روستایی بدبخت بودم که باید برای خان کلفتی می کرد!!! :/ +آره. منم معتقدم رسما شورش را در آورده! ++ خداروشکر این رعیت و دیوان سالاری برداشته شد. بیشتر »
“هوالمحبوب” با رفیقاش رفته سوریه زیارت جای اینکه از خودشون مثل آدم خبر بدن وُیس می فرستن؛ اول یکی از آقایان تاریخ روز و ساعت را اعلام می کنه، بعد همگی شون یک دفعه باهم میگن: - ما زنده ایم!- + خداوندگارا!!!! بیشتر »
“هوالمحبوب” شاید شرم آور باشه بعد از دیدن کلی فیلم رعب آور با دیدن یک فیلم هیجانی به جایی برسی که پاشی و بگی دیگه طاقت دیدن ادامه ش را ندارم! و شاید هم بخاطر این روزها و حال روحیت واقعا کشش تحمل اینهمه هیجان را نداری. و یا اصلا انقدر… بیشتر »
“هوالمحجوب” خیلی مسخره س نزدیک خونه رستوران باشه! یکی از جاهایی که به مسخرگی ش پی می بری اونجاست که بوی کباب می پیچه تو خونه و اونوقت تو منتظر سیب زمینی هاتی که آب پز بشن :/ + حالا درسته خیلی با گوشت قرمز میونه ندارم اما خب لعنتی گشنه… بیشتر »
“هوالمحبوب” والله انقدر دخل و خرج مراسم های عزا زیاد شده که آدم روش نمیشه بمیره! حالا فارغ از خرج دفن همین تشریفات راه انداختن مهمان ها کلی خرج داره. از کیک گرفته تا انواع حلوا -رولی،نونی و… نه از یک نوع ها از همه نوعش هست-شیرینی،… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا یک روز مقدس میرسه و دلت می خواد روزه بگیری و چنگ بزنی به درگاهش مجبور میشی دقیقا تو همون روز کاملا غیرمنتظره از شهر خارج بشی!!! + رودربایستی ندارم باهات این روزها زودرنج شدم از طرف تو که صدبرابر حساس تر پس سر به سرم… بیشتر »
“هوالمحبوب” باید بیاد دست بکشه روی قلبم و غبارش را پاک کنه. نفت تو فیتیله ی چراغش بریزه. باتری لبخندهام را شارژ کنه… خلاصه اینکه خونه ی دلم را برقِ امید بزنه! + نمی دونم چمه! نمی دونم! ++ داره نزدیک به یک ماه میشه… یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” هر روز صبح با چشمان کابوس دیده از خواب بیدار می شوم… بیشتر »
“هوالمحجوب” تو ونک یک پسربچه ای بود خرگوش می فروخت… از این خرگوش های مینیاتوریِ ناااااز هی وسوسه می شدم یکی بخرم. ولی ترس از مرگش اجازه نداد. یکی دیگه از دلایلا این بود که از بچگی گفتن خرگوش نحسِ! البته که نمیشه این خرافه را… بیشتر »
“هوالمحبوب” - خاااااله یک خبر تازه و خوشحال کننده. <<با ذوق>>: -چی؟! - خاله ریما می خواد نی نی بیاره. - عه! خب؟! - حدس بزن؟!؟؟! - دختره؟! <<آروم می خنده>>: نـــــه - پسره؟! <<بلند شروع می کنه به… بیشتر »
“هوالمحبوب” با نیشِ باز: - فلانی را یادته؟! - مُرد؟؟؟؟؟ خنده بلند: - آررررره + قبلتر ها وقتی کسی میمرد غمگین می شدن. خودشون به یادِ مرگ میافتادن و الان… مرگ را از خودشون خیلی دور می بینن! بیشتر »
“هوالمحبوب” اولی : -می دونی؟! مثلا دوستم خیلی زندگی خوبی داره، خیــــــلی. قبل از زادواج هم عالی بود بعد از ازدواج هم. کلا خوشبختِ و چیزی کم نداره. اصلا چرا راه دوری بریم همین خانم برادر خودم قبل از متاهلیش را می دیدی از فلان جا آمد… بیشتر »
“هوالمحبوب” به بیماری ترس از قضاوت دیگران دچار شدم! تا جایی که حتی موقع گذاشتن یک پست در دلم همه ی احتمالات و فکر ها را مرور می کنم… + :( بیشتر »
“هوالمحبوب” زُل زده بودم به قاب جادویی… تیتر برنامه: ” رنگین کمان “ چند ثانیه از شروع تیتراژ نگذشته زدم کانال بعدی. یک دفعه انگار که چیزی در ذهنم جرقه بزند برگشتم به همان برنامه رنگین کمان. کمی مکث کردم تا برنامه شروع… بیشتر »
“هوالمحبوب” وارد که شد، سلام داد. گوشه ای نشست با لبخند نگاهی به ماکرد و بعد آرام از تهِ گلو گفت: - برای نوه م دعا کنید، بیمارستان است. لبخند زدیم: - حتما، ان شاء الله شفا بگیرن. جانمازش را پهن و شروع به نماز خواندن کرد، شانه هایش می… بیشتر »
“هوالمحبوب” بی نتیجه ترین بحث، بحثیه که طرف مقابلت به تمام معنا نفهم باشه! بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش خدا دستی داشت که هنگامِ بی قراری، روی سینه می نشست و قلب آرام می گرفت… بیشتر »
“هوالمحبوب” مشکل اینجاست که هیچ وقت مذهبی ها را آنطور که باید نشون ندادید. حتی نیم ساعت بیشتر نتونستم فیلم را ببینم. حالت تهوع بهم دست می داد. + خداروشکر این عُق زدن هست. من موندم تو این فیلما چطوری می خواستن باردار بودن را نشون… بیشتر »
“هوالمحبوب” می دانی!؟ عشق مثل یک سرفه س. نمی شود جلويش را گرفت! پ.ن: دیالوگ یک فیلم هالیوودی که نميشه اسم ش را گفت :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” خسته تر از آنم که برای هر واقعه ی سیاسی کشورم روی منبر سوار شوم و اعتقادم را همچون نقل بر سر مخاطبینی که خدا می داند می خوانند، هستند،اصلا می بینند، بریزم. چندسالی می شود که حتی اخبارکشور را هم دنبال نمی کنم. در بحث های سیاسی… بیشتر »
“هوالمحبوب” قشنگ تو خواب شیرین بودم که ساعت چهار صبح با آلارم گوشی از خواب پریدم. تو خواب و بیداری به این فکر می کردم که مگه چه کار داشتم که باید این موقع بیدار می شدم! یک نگاه به یاد آوری کردم و آه از نهادم بلند شد. آلارم برای شب های… بیشتر »
“هوالقادر” مثل روزهای سختی که دقایق ش سوار بر لاکپشت، ساعتی میرن جلو. نه کتاب آرومت می کنه، نه فیلم،نه ذهنت طالبه ساختنِ رویاست. نه دلت به دیداری خوشه و نه خواب هات شیرین و روشنن. خلاصه ی کلام هیچی یارت نیست. اینجور وقتها دلت می خواد… بیشتر »
“هوالمحبوب” به یکجا رسیدیم که اهل منزل برای مجاب کردنم به مهاجرت می فرمان: - اونجا اینترنت پر سرعت خواهی داشتا!! من: :/ + باید ترس از مهاجرت را به لیست فوبیاهام اضافه کنم. بیشتر »
“هوالمحبوب” در مقابل خواسته ی بچه تون که باب میلتون نیست. به جای توجیه ها و سرکوب کردنِ نیازهاشون. اجازه ی یکبار تجربه کردن را بدید. بعد از اینکه دست و پاش را لاک زدم اون هم رنگ جیغِ سرخ! خودمم هوس کردم و به ناخن های دستم که اتفاقا -همین… بیشتر »
“هوالمحبوب” از اون خوابها بود که وقتی بیدار شدم گفتم: خداراشکر خواب بود! +کابوس هام خیلی زیاد شدن خیلی… ++با اینکه خوب نیستم اما برگشتم! بیشتر »
“هوالشافی” داغونم، داغونِ داغون… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی راه می رفتم و نگاهم به پاهام میافتاد. خیلی خودمو نگه میداشتم نزنم زیر خنده! آخه دقیقا حس کسی را داشتم که با کتُ شلوار کتانی پوشیده… یک خانم مسنی تو راهرو نشسته بود داشت با نفرت به پاهای من نگاه می کرد :))) اصلا… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی نوشته به هر حال همچین مراسمی برای این رده اجتماعی کاملا طبیعیه!!! آخه آدم مزخرف! کِی قرار بوده مردم یک کشور تو تنگی و فشار باشن بعد مسئولاش تو فلان مراسم اعیانی شلنگ تخته بندازن!؟!؟ این همون ندای نظامی بود که… بیشتر »
“هوالمحبوب” کنارِ تخت خانمی افغان دختری به دنیا آورده بود. یکی از همراه ها که فوق العاده اجتماعی بود و مدام در بخش به هر اتاق سرک می کشید و سلام علیک داشت وقتی این خانم و همراهش که یک مادر مسن بود دید. شروع کرد مقابل آنها به تعریف کردن… بیشتر »
“هوالمحبوب” هرچقدر هم قشنگ و ناز باشی، دارا و دانا باشی. اخلاق که نداشته باشی هیچ کس نمی تونه دوست داشته باشه! + اخلاق برادر! اخلاق داشته باش. بیشتر »
“هوالمحبوب” این چند روز که نبودم ، درگیر این فسقلی بودم. بـــــله! من دوباره خااااالـــــه شدیم. این دور روز هم من همراه خواهر بودم بیمارستان. اولین حرکت شنیع یک خاله :))) اصلاشم ظلم محسوب نمیشه! کاملا حق خالگیمه. جای هیچ اعتراضی… بیشتر »
“هوالمحبوب” لایق وصلِ تو که من نیستم، اذن به یک لحظه نگاهم بده… میلاد آقاجانـــمان علی ابن موسی الرضا مبارکمون باشــــــــــــــه :))) بیشتر »