“هوالمحجوب” تو باشیُ ، تنهایی باشدُ لَمِ روی کاناپه ، و کتابی باشد که تو را غرق لذت کند . من و این همه خوشبختی ؟! محال نیست :))) پ.ن: قرار بود این پست آنلاین باشد ! ولی نمی دانم چه شد حذف شد ! تکه ای از زندگی ام . . . بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1396"
“هوالمحبوب” در این خاندان آورده اند که ؛ عیدی ها با گذشتِ چندین ماه از شروع سال باز هم به دستِ صاحب آن خواهد رسید :) پ.ن: تابلوی مشهود کارِ دستِ هنرمندِ عیدی بده است :) با یک سالنام بیشتر »
“هوالمحبوب" تو باشیُ تنهایی باشدُ لمِ روی کاناپه ؛ و کتابی که تو را غرق در لذت میکند. . . من و این همه خوشبختی؟! محال نیست :))) پ.ن: پستهایم آنلاين شده اند (خنده) هم اکنون تکه ای از زندگی ام بیشتر »
“هوالباقی” ” إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون” “الف” رفت . . . در بیست و شش سالگی رفت . . . پ.ن 1: خدا بیامرزتت ، به خاله سوری صبر بده :( به عمو حامد صبر بده . . . به یاسین و… بیشتر »
“هوالمحجوب” راستش ، این برگشتن و خواندن انباری یک مورد ناراحت کننده و فاحشی را بمن نشان داد که حتی خودم هم با دیدنش به خودم خندیدم ! یعنی از تعجب خندیدم! آنهم غلط های املایی ام بود . . . بله ! متاسفانه این یک مورد را نمی توانم بگذرم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” شما را نمی دانم ، اما من هر ازچند گاهی با گذشتِ چندین ماه سری به انباری وبلاگم میزنم تا ببینم سِیرِ نوشتنم به چه صورت بوده ، خارج از پیشرفت یا پسرفت تنها چیزی که برایم جذابیتش را زیاد میکند این است که ببینم چه نوشته ام! بعد… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوست ندارم برم مهمانی. . . خدایا چراااااا پ.ن: خواب سوریه را میدیدم، خواب خون، خواب مرگ. . . خدایا هیچ جایی جنگ نباشه. آمین بیشتر »
“هوالمحجوب” داشتم آماده میشدم آمد داخل اتاق رفت به سمتِ کتابخانه ام. آن تکه بهشتم را نشانه گرفت با یک حالتی تمسخرگونه به تصاویر شهدا و امام که از کتابخانه آویزان کرده بودم اشاره کرد و گفت: ماریا اینها را خریده ای؟؟؟ از آینه نگاهش کردم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم ، دلم ، دلم. . . لعنت به تو که هر چه می کشم از توست! بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی از وبلاگنویسان عزیز برای راحتی خواننده هایشان کانال و یا در اینستا پیجی می سازند . من با این قضیه کاملا مخالف هستم . چون با به وجود آمدن این دو وبلاگ به صورت ناخودآگاه کاملا از چرخه اصلی خودش خارج می شود . کم کم دیگر… بیشتر »
“هوالمحجوب” از خواب که بیدار شدم سریع مقابل آینه ایستادم ، چشمانم سرخِ سرخ بود . یادم آمد در خواب برای نگرانی و ناراحتیِ همسرپادشاهم که در کشورش هرج و مرج داخلی شده بود اشک ریخته بودم !!! پ.ن: یکی از حُسن های خواب دیدنم این است که هر… بیشتر »
“هوالمحجوب” با آمدنشان به خانه پرسیدم شما هم آمدید فلان جا مراسم؟! گفتند بله ولی من را ندیدند.! آدرس که دادند دیدم چند بار از مقابلم رد شده اند. بعد هم گفت ما دقیقا زمانی وارد شدیم که بلندگو خراب شده بود چند آقا آمده بودند داخل درست… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشتم می گفتم با دیدن آن حشره دیگر خوابم سخت شدُ توهم حضور حشره روی بدنم اجازه خواب راحت را به من نداد که سریع با تعجب گفت : چرا؟! تو که انقدر خون سرد و خنثی هستی!!!! پ.ن: بعضی ها اینجانب را با پهلوان پنبه اشتباه… بیشتر »
“هوالغفور” مگر می شود؟! مگر می شود تو “ارحم الراحمین” باشی و “خلصنا من النار” ِ من مستجاب نشود؟! پ.ن1: هنوز در عجبم چطور مصیبت های وارده بر شما را میشنوم و نمیمیرم! پ.ن2: به نقطه آخر که رسیدم جویِ اشک هایم… بیشتر »
“هوالمحبوب” حال با خوف و رجا سوی تو برميگردم، یک قدم دلهره دارم یک قدم دلتنگم. شاعر: به گمانم فاضل جان نظری :) اطمینان ندارم شعر را درست نوشته باشم از حافظه الزایمری ام بیرون کشیدم. پ.ن: امشب برای فرج احیا نگهداريم. بگذاریم یک شب… بیشتر »
“هوالقادر” از الان استرسِ مهاجرتِ خانواده مهندس را دارم . هنوز یک ماه مانده به رفتن عزاداری های اهل خانه مخصوصا مادر شروع شده ! با اینکه این چندمین مهاجرت اعضای این خانه به شمار می اید . ولی این قضیه همچنان تازگی های خودش را دارد و چند… بیشتر »
“هوالمحبوب” حواسمان به جایگاهمان باشد . ما در زندگی شخصی چند نقش را باهم ایفا میکنیم . یک آقا در وحله اول پسر خانواده بعد همسر در عرضِ همسری داماد یک خانواده دیگر و پدر خواهد بود . خانم هم اول دختر ، همسر، عروس ،مادر است . یاد بگیریم هر… بیشتر »
“هوالمحجوب” من خیلی مراسمات شرکت نمیکنم ، قبلتر ها یعنی از نوجوانی تا پا گذاشتنِ در جوانی شرکت در مراسمات برایم فوق العاده اهمیت داشت و شدیدا پایبند حضور در مراسمات بودم . آنموقع ها هم عزلت نشین بودم . کلا در واقع آدم زیادی درونگرایی… بیشتر »
“هوالشافی” شنیده ام صبر در مقابل درد گناهان را میریزاند. خدایا ، در سال خودت شاهد هستی که من این درد را چندین بار میکشم مثل مار به خودم میپیچم . این را خودت به پای طبیعتم گذاشتی . نمیدانم این درد هم زیرمجموعه این ریزش گناهان می شود یا… بیشتر »
“هوالمحبوب” یادم هست قدیمی ها برای اینکه دخترانشان سریع ازدواج کنند و خواستگار برایشان پیدا شود میبردنشان مراسمات . . . البته الان دیگر مثل آن موقع نیست اغلب اقایان خودشان همسرشان را پیدا میکنند. ولی مثل اینکه تک و توک هنوز هم این جریان… بیشتر »
“هوالشافی” برای فرق شکافته ات اشک نمی ریختم ، ابدا ! فقط نمیدانم چرا آن بیست و پنج سالِ بعد از فاطمه مدام مقابلم رژه می رفت . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” دستم به کیبورد نمی رود! بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی در شب روی تاب ، حسِ پرواز داشتم چیزی جایش در آن لحظاتم خالی بود . . . سرم را رو به اسمان میگرفتم و ستاره ای نبود ، اصلا اسمانِ در شب بدونِ ستاره مانند زنی میماند بدونِ موی بلند !… بیشتر »
“هوالمحبوب” یادم هست که در آخرین پست 95 گفتم که تنبلی را در 95 رها میکنم و صدای گریه هایش را نادیده میگیرم . الحمدلله ، الحمدلله تا به اکنون توانسته ام تا آنجایی که جان در تن بوده رعایت کنم و یا حتی گاهی بیشتر از پتانسیل بدنی ام پیش… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوباره آمد آن شبی که ، اشک میان من و تو وساطت کند. . . پ.ن1: همدیگر را دعا کنیم. پ.ن2: امام عصرمان فراموش نشود. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” یکچیزی در ذهنم بود که قرار بود اینجا به نوشته تبدیل بشود که نشد. وقتی داشتم مسیر همیشگی را طی میکردم دختر دبیرستانی را دیدم که کنار جدول فضای سبز نشسته بود سیگار نیمه خاموشی را در دست داشت دختری هم کنارش بود و البته پسری هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی بد است کسی از دور، یعنی خارج از زندگی تو بنشیند پا روی پا بگذارد با خیال راحت بگوید چرا اینکار را نمیکنی چرا انکار را نمیکنی. با خودم میگویم فلانی! یعنی خود تو از من بیشتر وارد جزئیات زندگیم هستی که اینطور نسخه… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا ؛ من از این سردرگمی بيزارم. از این بلاتکلیفی. از اینکه لذت هایم بخاطر چند احتمال پوچ شوند بيزارم. خدایا کاری کن، نیاز دارم نیاز دارم نیاز دارم. . . پ.ن: کاش ميشد روضه خوانی داشتم تا که برای دلم روضه ای بخواند و من… بیشتر »
“هوالمحبوب” اعصاب ندارم، خسته ام، می توانم همین الان یک تنه یک عده را با زبانم قورت بدهم. ترجیح میدهم در لاک خودم باشم. اگر بگذارند! بیشتر »
“هوالمحبوب” به قسمتی رسیدیم که هر کس ميخواد دعوتمون کنه اول زنگ ميزنه به من تاریخ دعوتمون رو با امتحانای من تنظیم میکنن تا مبادا من به سختی بيافتم. تا این حد ملاحظه گر :))))) بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی با خودم فکر میکنم ، خیلی زیاد ! یعنی مشکل دخترهای سرزمین من آن یک تیکه پارچه ای است که گوشه ای از سر مبارکشان را پوشونده ! تکرار میکنم گوشه ای که فرقی ندارد پارچه باشد یا نباشد! یعنی خدایی الان آن یک تیکه پارچه که اتفاقا… بیشتر »
“هوالمحبوب” از سرویس بهداشتی که بگذریم ، میرسیم به خورد و خوراک ! ما در آنجا هیچ چیز نمی توانستیم بخوریم چون از نظرمان همه چیز بوی گاو و گوسفند می دهد ! به جرات می توانم بگویم اگر سیب زمینی وجود نداشت ما هم اکنون وجود نداشتیم ! وقت نهار… بیشتر »
“هوالمحبوب” شهری ها ، مثلا “ماها” در مقابلِ زندگیِ روستایی زیادی لوس تشریف داریم . این را زمانی فهمیدم که در یکی از روستاهای اصیل و تقریبا دور افتاده که درونِ یک دره است، روی ایوانِ یک خانه روستایی دوره سفره ای در حال… بیشتر »
“هوالمحجوب” خب ! هروقت کنارم می نشست از رفتار دو نفر شدیدا نقد میکرد . . . میگفت هرکس دارا است که نباید به روی آدم بیاورد ! مثلا کوچک ترین رفتار آن دو نفر را علم میکرد و میگذاشت پای پُز دادن . اینکه رفتار آن دونفر کمی خرده شیشه دارد… بیشتر »
“هوالمحجوب” دقیقا یادم نیست آخرین نذری که کردم چه بود ، برای چه بود . . . اما حتم دارم ، سرِ کوچکترین چیز نذر کرده باشم. درست مثل زمانِ مدرسه ابتدایی و راهنمایی که تا به گره کوچکی میرسیدم نذرهایم را روی دایره میریختم تا در بین این همه… بیشتر »
“هوالشافی” از “الف” فقط یک تصویر پسربچه شیطان، سفیدپوست با موهای خرمایی و چشمانی که قهوه ای روشن میزد در ذهن دارم. و اخرین تصویر واضحی که در خاطرم مانده همان دورهمی دخترها و پسرها در طبقه پایین بود، بعد از مدتها بخاطر یک وصلت… بیشتر »
“هوالمحبوب” من می گویم ، چشم و دل رابطه مستقیم دارند . . . گاهی دل ، چشم را اقناع می کند . گاهی هم چشم، دل را اقناع می کند . حالا تصور کنید چشمُ دل با هم یکصدا یک چیز را فریاد بزنند . نتیجه این فریاد میشود یک ایمان ، یک اعتقاد . از خدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” اوصیکم به شبکه افق! تمام /. پ.ن: برنامه هاش فوق العاده اس. . . بیشتر »
“هوالمحجوب” شروعِ کتابِ موریانه از ؛ بزرگ علوی :) پ.ن: به نیمه ی کتاب که برسم ، حتما در موردش صحبت خواهم کرد و در قسمت ” کتابخانه من” فایل pdfاش را قرار میدم . . . :) بیشتر »
“هوالمحبوب” خواندم ، خواندم ، خواندم رسیدم به ؛ ” سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحيمٍ . . . سکوت شد ، هاله ای تار دیده ام را گرفت . خدایا من از جنسِ همین آیه ” امنیت و آرامش” میخواهم . می شود روزی به من هم . . . ؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از اعجوبه های خواهرانه این است که هزاران حرفِ نَگوی را تحویلت میدهد بعد هم تاکید میکند به کسی نگو ! مثل این میماند هزاران راز را به کسی بگویی بعد به او بگویی به کسی نگو . . . بعد او برود به کسِ دیگری بگوید و به ان دیگری… بیشتر »
“هوالمحبوب” ماهی را دیده اید؟! وقتی خوراکش را در آب میریزی یکهو در آنِ لحظه دهانش را باز میکند و هُپ خوراک را تمام و کمال میبلعد! خب من هم در پنج دقیقه پیش هشت قاشق پلو و پنج پر کاهو را هُپ بلعيدم! یعنی اگر بیشتر تلاش میکردم رکورددار… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش یکی را داشتم روحیاتم را میشناخت حالا در این روزها که شدیدا دلم می خواهد درگیر یک کتاب و داستانُ قلمش بشوم، کتاب معرفی ام میکرد. من هم بدون نگرانی از اینکه با من سازگار هست یا نه با اطمینان خاطر ميرفتم سراغ کتاب. . .… بیشتر »
“هوالحبیب” (( إِلَهِی کَیْفَ أَدْعُوکَ وَ أَنَا أَنَا؟! وَ کَیْفَ أَقْطَعُ رَجَائِی مِنْکَ وَ أَنْتَ أَنْتَ؟! )) خدایا چگونه تو را بخوانم و حال آنکه من منم، و چگونه امیدم را از تو قطع کنم و حال آنکه تو تویى . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” به نیمه میرسیم . . . سیزده روز اول ، درس خواندنم را میگذارم پای مستحبات خودت قبول کن . باقی را نمیدانم پای چه چیزی بگذارم ، بیماری هم مگر مستحب به حساب می اید ؟! خب ، بیماری ام در حدی نیست که بگویم روزه هایم را بخورم . . . به… بیشتر »
“هوالمحجوب” نه اینکه دلم نخواهدت ، نه ! می خواهد ، خیـــــلی هم زیاد میخواهد . . . اما تا می آیم لب باز کنم و بگویم : لطفا دعوتم کن ! یادِ آن اشک ها و دلهره های آخرین دیدار ، سست شدن پاها و حالت احتضاری که برای رسیدن به تو -در صحن ها قدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” خلاصه ی تمامِ عشق های عالمم می شود ؛ حسن مجتبی . . . برای وجودت در قلبم هزاران سجده شکر هم کافی نیست . بیشتر »
“هوالمحبوب” فیلم را موفق شدم و دیدم! اصلا جالب نبود جای ترس اصلا نداشت البته شاید انقدر فیلم های ترسناک دیدم برای همین برام عادی شده! موقع دیدن فیلم پيشبيني میکردم کجا چه اتفاقی می افته! و متاسفانه درست از آب در می آمد. کلا بنظرم فیلم… بیشتر »
“هوالمحبوب” از صبح دارم التماس میکنم این و آن را که بیان باهم فیلم “حلقه” که جدید ساخته شده را ببینیم . . . همه تا میفهمن ترسناکه میگن نه ! فکر کنم آخرشم باید تنها خودم نگاه کنم . . . فیلم تنهایی که حال نمیده :( بیشتر »
“هوالحبیب” و تو آن مناجاتِ شیرینی هستی که؛ حینِ نگاهِ من و نگاهِ خورشیدِ رو به طلوع ، زاده می شوی . . .… بیشتر »
“هوالمحبوب” صدای آهنگِ “منتظرت بودم ” داریوش رفیعی توی اتاق پر شده است . دراز کشیده ام ، به قسمتِ : ” بودم همه شب دیده به رَه تا به سحرگاه ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه” که می رسد با آن شروع میکنم به زمزمه… بیشتر »
“هوالمحبوب” از صبح درازکشیده ام و بیحال کتاب خوانده ام ، کتابی که چند وقت پیش یکبار کامل خوانده بودمش . . . دلم به شدت نازکشیدن و محبت می خواهد فکر کنم از آثار بیماری است . البته ، نمی دانم گریه خواستن و اشک ریختن هم از آثار بیماری باشد !… بیشتر »
“هوالشافی” سلام اولین سرماخوردگیِ نود و شش. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” تلخ ترین قسمتِ زندگیِ یک زن تلاشِ دوباره او برای بدست اوردنِ قلبِ مردی است که او را از قلب خود رانده! هذیان های ماریا بیشتر »
“هوالحبیب” عدو شود سبب خیر ، اگر خدا خواهد . . . پ.ن : شهادتشان مبارکشان باشد . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” شازده ی کوچک نگران زُل زده بود به صحنه های تروریستی و با ترس گفت یعنی کرجم میان !؟ مادر تَشَر زد ، که برای چه می ترسی . . . هم سن های تو چند سال است در فلسطین به دشمنانشان سنگ میزنند! بیشتر »
“هوالمحبوب” روزی تمام داشته هایم را دادم تا نداشته هايي را داشته باشم که؛ نداشتنش به داشتنش صد می ارزید. . . هذیان های ماریا بیشتر »
“هوالمحبوب” فقط همین و کم داشتیم! علی برکت الله!!!!!!!!! پ.ن: عصبانيم بیشتر »
“هوالمحبوب” جواب این همه سال زجرکشی و خرکش کردنم، “آخرش که چه" نیست جانم!!! اندکی شعور داشته باش “من” بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم می خواهد با کسی در دوردستها مکاتبه کنم، هر روز هر هفته و یا هرماه در یک زمان مشخص چشمان منتظرم را به در بدوزم و با هیجان انتظار صدبار بمیرم و زنده شوم. . . دلم می خواهد کسی را در دورترین نقطه دنیا داشته باشم که در سخت… بیشتر »
“هواللطیف” بعضی ها انقدر خوبند که ؛ حتی خدا هم دلش نمی آید برایشان کم بگذارد. . . پ.ن: سفر بخیر عزیزدلم :) پ.ن2: تا یک ساعت دیگر تشريف میبرم امتحان :) پ.ن3: بعد از این امتحان من از نو متولد خواهم شد. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” نمیدانم هنوز هم از این بستنی های دوقلو پیدا میشود یا نه ! از آنهایی که روکش شکلاتی داشت . . . بچه که بودم با سعید -دوستِ دوران کودکی ام - از این بستنی های دوقلو میخریدیم مقابل درب روی حصارهای آهنی مینشستیم و پاهایمان را… بیشتر »
“هوالمحجوب” یه دوره ای عاشق رز آبی بودم، اکثر وقتها بعد از مدرسه از اون گل فروشی توی مسیر که همیشه گلای طبیعی فوق العاده داشت برای خودم میخردیمش! تا يه مدتی توی آب میموند بعد از آن به روش خودم خشکش میکردم. ولی الان نظرم عوض شده! رز فقط… بیشتر »
“هوالمحبوب” فردا این موقع آسوده دراز کشیدی یا کتاب دستت خواهد بود و یا هدفون به گوشت و یا تماشای TV پس همچنان بخوان تا فردا در این ساعات به جای فکر کردن به افتضاحي که در امتحان زدی نيشت تا بناگوش باز باشه و برنامه بچینی برای روزهایی که… بیشتر »
“هوالحبیب” سالِ نود و شش را برای خودم سالِ اطمینان و ایمان نامگذاری کردم . اطمینان به تو ، و ایمان به صلاحی که تو در نظر داری . . . نود و شش خودم را در گهواره تو گذاشتم . نود و شش برایم حکمِ آزمایش دارد . آزمایش هردوی ما ! محضِ رضای خودت… بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی ، زمان هایی هست که تمام افکارت جمع می شوند بر مشکلاتت بر اتفاق هایی که نمی توانی حلشان کنی ، بر سد هایی که جز با معجزه کنار نمی روند . امروز در این ثانیه ها و دقایق نقطه ای زوم شده ام که نباید . خیره شده ام به پل هایی… بیشتر »
“هوالمحبوب” مردم روزه دار که میشن ذکر میگن آنوقت منِ کجُ کُنجل همه اش آن قسمت We are the champion s فِرِدی مرکوری را زمزمه میکنم :/ بیشتر »
“هوالقادر” درگیر امتحان چهارشنبه هستم ، احساس میکنم دیر شروع کردم و ترس از تموم نشدن کتاب دارم عمیقا :( برام دعا کنید. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز پایش به بلادِ کُفر نرسیده در حالِ چیدنِ مقدمات کافَر شدن است . . . ! پ.ن: اصلا تَتو دستانت زیبا نیست ! اصلا ! بیشتر »
“هوالمحبوب” من با نسل کُشی عمیقا مشکل دارم ، با تفکر خود برتر بینی مشکل دارم . با عقیده اینکه بعضی نژادها پست هستند و باید لکه اشان از روی زمین محو شود مشکل دارم . با کشتار دسته جمعی و خون ریزی بی گناهانی که به دست یک عده خون خوار با… بیشتر »
“هوالمحبوب” سخت است روز چشمانت را باز کنی و ندانی که ان روز آخرین روزت خواهد بود یا نه ! از خانه که خارج میشوی ندانی دوباره به این خانه باز میگردی یا نه ! خانواده ات را که میبینی ندانی این دیدن نگاه آخر خواهد بود یا نه ! فرزند و پدر و… بیشتر »
“هوالحبیب” ” توهمان روحِ خدا بودی که همچون آفتاب بر زمینِ تیره و تاری تابیدی تا که ؛ رسالتِ این عشق را به کمال رساندی . . . پ.ن: یادت… بیشتر »
“هوالمحبوب” وسطِ کوچه سه درخت بزرگ که هر کدامشان مقابل درب یک خانه قرار دارند هست. در یکی از آن درختها زاغی هست که لانه دارد و آنجا زندگی میکند . سه روزی هست که این کوچه به دستِ این زاغ قوروق -غوروق،قوروغ،غوروق!- شده است . داستان از… بیشتر »
“هوالمحبوب” اصلا مخالفِ این نیستم که اگر کسی یارش را از دست داد ، یاری دیگر اختیار کند ! اگر همسری فوت کرد ، چه اشکالی دارد همسری دیگر اختیار کند . شاید همان اولی نشود ولی بهتر از آن است که مسیر باقی را در تنهایی و با خاطراتی که از گذشته… بیشتر »
“هوالمحبوب” احساس میکنم بعضی بچه ها را زیادی پاستوریزه بار می آوریم . دیروز برایم سخنرانی میکرد و در مورد نوشته هایش حرف میزد . میگفت میخواهد نویسنده بشود . پرسیدم چقدر مطالعه میکند ، گفت هیچ ! به او گفتم برای نویسندگی باید مطالعه ازادش… بیشتر »
“هوالمحبوب” پس از مدتها از تشویش خوابِ چشمانم رفت . . . دراز به دراز خیره به ستاره ای دور در آسمان بودم . فکر کردم ، فکر کردم و دیدم در طی این سالها دست هایم هیچ نمکی از خود به جای نگذاشته است و من همچنان در حماقت خود غوطه ورم . روزی که… بیشتر »
“هوالمحجوب” آه که این روزها دلم همچون قفسی تنگ، راهِ تنفسم را گرفته. . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی صبح بیدار شدم پیام داد و گفت دلش برام تنگ شده، خیلی خوشحال شدم. خیلی زیاد! از طریق تلگرام پیغام دادم حتما سرم خلوت شد بهش سر میزنم! نگفتم تو دلت تنگ شده تو بیا پیشم! گفتم خودم میام! به سپاس از دلتنگیش و محبتش به خودم گفتم… بیشتر »
“هوالمحجوب” پسرِ دوستِ تقریبا صمیمی پدرم از من خواستگاری کرده بود . طبق معمول هم پدر و هم مادر همه چیز را سپردند دستِ من و من هم طبق معمول گفته بودم نه ! حتی اجازه ندادم با آقای پسر ملاقات کنم و صحبت کنم . مادر اقای پسر چند بار تشریف… بیشتر »
“هوالمحبوب” فردا این موقع مثل فرفره همه درخانه در حال چرخیدن هستیمُ هر کداممان به یک طرف میدود ، یکی میرود طبقه بالا و یکی حیاط پشتی و چند نفر هم در آشپزخانه جان فشانی میکنند . خانواده عموجان مهمانمان هستند . طبق معمول باید همه جان… بیشتر »
“هوالمحجوب” حیفا را شروع کردم . . . جذابِ ، فوق العاده جذابِ بیشتر »
“هوالمحجوب” ماهی ! ماهی ! ماهی ! برای وبلاگت چه اتفاقی افتاده !!!؟؟؟ میگه موجود نیست . . . میگه دیگه وجود نداره ! ( ناراحت) “لطفا خبر بده از نگرانی در بیارتم :( بعدا نوشت : نظرت به دستم رسید ، خداروشکر :) خیر باشه ان شاء الله… بیشتر »
“هوالمحبوب” رسماً جغد شدم رفت ! :/ پ.ن: حالا اگه برای امتحان نیت شب زنده داری داشتم ، به همین برکت نُهِ شب خوابِ هفت پادشاه میدیدم ! بیشتر »
“هوالمحبوب” می فرمایند: (( عقاید هرکس مثل مسواکش می ماند ! یکی روزه میگیرد و به خود سختی میدهد . یکی نمیگیرد و به جایش یک خصلت بد را از خودش دفع میکند .)) من میگویم : دوستِ عزیز ! شما که نمی توانی جلوی شکم مبارکت ، یا همان خندق بلا را… بیشتر »
“هوالمحبوب” هم اکنون یک انسانِ گنده دماغ بد خواب شده در حال تایپ این پست است. امتحان به فضل الهی و همتِ گوهربارِ اینجانب به فنا رفت و به عبارتی گند زده شد ! :))) هیــــچ ملالی هم نیست . . . به طرز مشکوکی ریلکسم :) خدا تو کاسم نذاره… بیشتر »
“هوالمحبوب” راز این دلدادگی به پشتِ بام . . . شاید دلبری تو باشد آسمان :) بیشتر »
“هوالمحبوب” دارن تو دلم رخت میشورن :( پ.ن: لعنت به هر چی امتحانِ. پ.ن: دعا کنید برای همه. بیشتر »
“هوالمحبوب” افکار شیطانی آمد به سرم، پیغام دادم به مرجع جانم: من خسته ام روزه ام تشنه ام، نمی تونم درس بخونم، جونِ شب بیداری ام ندارم. نميشه يه روز روزه ام را بخورم این لعنتی پاس بشه بره! جواب داده: نه جانم نميتونی، مگر اینکه در هفته… بیشتر »
“هوالمحبوب” فقط يه دیوونه مثل من ميتونه نصف شب تو خواب و بیداری یاد تولدش بيافته انگار که کشف بزرگی کرده باشه با ذوقُ خوشحالی و نیش باز پاشه بره به همه بگه تا تولدم فقط یک ماه مونده! پ.ن: قول دادم تا اونموقع تاریخ را گم کنم :( پ.ن:… بیشتر »
“هوالمحبوب” ميگم یجوری ام دلم قیلی ویلی میره. ميگه از امتحاناتِ ميگم دوست دارم از خونه فرار کنم ميگه از امتحاناتِ ميگم وسایل تکراری شدن ديگه دوستشون ندارم ميگه از امتحاناتِ ميگم دلم مسافرت ميخواد ميگه از امتحاناتِ ميگم گشنمه ميگه از… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشت دعایم میکرد . . . زیر لب ، ارام و پیوسته ، از تهِ دلش . و من ؛ در آن لحظات لبخند خدا را احساس می کردم . بیشتر »
“هوالمحبوب” اینکه بعد از شش سال بروی در مسجدی که همیشه در کودکی و نوجوانی و مقداری هم در جوانی در آن سجده میکردی و نمازهای جماعتش را از دست نمیدادی چیزِ عجیبی نیست ! اما عجیب این بود که دیگر مثل آن زمان مثل همان دوره نبود . دو تا دختربچه… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک عدد شیشه پر از عشقِ دوســـــــت :) خداروشکر :) خداروشکر انقدر محبتم تو دلِ دوستام هست که وقتی چیزی را دوست دارم و دارن ، حتی به مقدار کم ازم مضایقه نمی کنن . . . خداروشکر که مادر دوستام همیشه و همیشه به یادم هستن و هروقت… بیشتر »
“هوالمحبوب” این نرمی و لطافت، این اشک هايی که با دست به دعا شدنِ لبها سُر میخورند پایین. از رقیق القلب شدنم است؟! یا همه انعکاس وجودِ توست که در من. . . در این ثانیه ها تبلور می کند. بیشتر »
“هوالمحبوب” دیشب که يه سوسک مهمان اتاق شده بودُ متاسفانه جنازه اش رفت بیرون یادِ پروازِ اِلی افتادم! : سوم دبیرستان اواخر اردیبهشت بود همه معلم ها تدریس هاشان تمام شده بود و اغلب بیخود و بی جهت در کلاسمی نشستیم. یادم هست آنروز تعداد خیلی… بیشتر »
ارسال شده در 8 خرداد 1396 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, دلتنگ نامه, روزمرگی, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحبوب” رسیده ام به همان گرِهِ کوری که برای باز کردنش باید دست به دامان پدر و مادر و دعایشان شوم. . . بیشتر »
“هوالمحجوب” فردایش ميرفت خوابگاه. من زیر همان ملحفه گل گلی ام برای نبودنش بی صدا بغض کردم و گریه کردم. پ.ن: هر کس لحظاتی دارد که فقط خودش می فهمد چه کشیده! بیشتر »
“هوالمحبوب” سحر بعد از اذان همیشه شاهد دویدن یک زن پشت پنجره اتاقم بودم. یکی بود که همیشه در آن ساعت و قبل از طلوع خورشید در آن تاریکی عجله داشت. صدای تق تق با ضرب تند روی زمین کوبیده ميشد. هيچوقت پشت پنجره نايستادم ببینم آن زن چه شکلی… بیشتر »
“هوالمحبوب” یهو نگام کرد و گفت : فکر نمیکردم پشت اون چهره ارام و متین یه همچین جانور شیطون و شروری وجود داشته باشه !!! پ.ن : نمردیم و جانور هم شدیم ! :/ ************ برادرش من را دیده تو یک نگاه فقط ! رفته بهش گفته اون دوستت… بیشتر »
“هوالمحبوب” هرچقدر بیشتر به امتحان نزدیک میشم استرسم بیشتر میشه و هیجان دارم . اینطوری نبودم . نمیدونم چرا اینطور شدم استرسهام هم شبها بیشتر میشه روزها کاملا خنثی و راحت . . . شاید از ترس پاس نشدن واحد اینطور میشم . اونسالی که رفتم حج و… بیشتر »