“هوالمحبوب” میدونی، امروز سه بار با چند عطر مختلف چند برهه از زندگیم را دوباره زندگی کردم. بیشتر »
آرشیو برای: "اسفند 1396"
“هوالمحبوب” دوم دبیرستان به بعد تمام تفکرم نسبت به سال جدید تغییر کرد. اینکه نیازی نیست همیشه سال جدید تنم بوی لباس های نو را بگیرد. و یا اصلا تک تک خانه دوست و آشنا بروم و ماچ و مبارک باد نثار کنم. بدترین قسمت همین ها این است که هر سال… بیشتر »
“هوالمحجوب” نگاهش کرد، دید که چقدر شبیه خاطراتش است… ناگهان چشم دزدید و آه کشید! بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم می خواهد روحم را از تمام غبارهای ریخته شده بتکانم. از تمام بدبیاری ها، از تمام خاطرات بدِ 96، از اشتباهم، از تو، از او از همه و همه… اصلا کاش میشد درست مثل رخت چرک ها درون لباس شویی چلانده می شدم. و یا کسی دستی بلند… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا رسالتم را در چیزی قرار بده که نه تنها در آن دنیا، بلکه در این دنیا هم پر از خیر باشد… بیشتر »
“هوالمحجوب” حالا دیگه استیون هاوکینگ می تونه خدا را بغل کنه و باهاش آشتی کنه :))) پ.ن: امروز به طرز شگفت انگیزی حدیثی از امام صادق را بسته بودن به نافِ هاوکینگ جان :/ مام دیدیم بابا چه خبــــــره! هیچی دیگه گفتیم داداچ این مال… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی از خودت فاصله گرفتی، می خوری به خودی که بی خود شده! و من سخت از این بی خودیم در رنجم… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو کافه یه اقای جوانی هست! کاملا خوشتیپ و برورودار! البته ماشاءالله (نیش باز) این اقای جوان هر روز در هر ساعت آنجا مشغول به خدمات رسانی هستن. حالا چه خدماتی!؟ پرسیدن نداره! اصلا خدمتی از این شریف تر و والاتر هست، پر کردن وقت… بیشتر »
“هوالمحبوب” من میگم توی مسیر یک دفعه خوردید به دوراهی، بعد دلاتون هم دوراهی شده! مثلا نه حاضره ازت بگذره نه از راهش! و نه تو حاضری ازش بگذری و نه از راهت… همدیگه را بغل کردید ولی پاهاتون داره تو مسیرِ خودش میره! انگار از بالا وصلید… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند وقت پیش پیج آیه گرافی-اینستاگرام- یه همه پرسی گذاشت برای این آیه! اینکه چه سوالاتی را نباید پرسید. نتیجه خیلی جالبی داشت. نزدیک به 600 و خورده ای کامنت دریافت کرد از سوال های مختلف. جواب های خوبی هم دریافت کرد. این روزها… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی موهامو بالای سرم جمع کردم و گل سر را زدم. دیدم این موهای نازی که خیلی ها همیشه با حسرت ازش تعریف می کردن، الان چقدر کم جمعیت شده! راستشو بگم!؟ غصه خوردم… بیشتر »
“هوالمحبوب” همه جا سبز شده است، درست مثل خاطرت در ذهنم… بیشتر »
“هوالمحبوب” میگه: قبلا که عید می آمد همه شاد و خوشحال بودن! اما حالا … هیچکس دل و دماغ نداره. می گم: قبلاها این همه تجمل نبود، من باکلاسم نبود. من امروزی ام نبود. چهار تا آدمِ یک سطح بود که به نیمرو هم قانع! دو سه تا دونه نخود… بیشتر »
“هوالمحبوب” نود و شش قرار بود سال اعتماد باشه! اما بی اعتماد ترین سال شد. پر از نویز های خفیف و قوی تو وصل ارتباط شد. نود و شش گندتر از اونی بود که فکرش را می کردم! بیشتر »
“هوالمحبوب” آخر سالِ و این شلوغی ها… نبودن هایم را بگذارید پای شلوغی های بی سود! هستم. ولی در سایه! پ.ن: دعا بفرمایید بیشتر »
“هوالمحبوب” سوال پشتِ سوال، حرف پشتِ حرف! جواب را که می دادی! با یک چرا. دوباره روز از نو روزی از نو می شد! دیگر طاقتم تاب شد با یک جمله تمام اش کردم: - ببخشید که پایین تر از سطح توقعاتتون هستم!!! پ.ن: خسته شدم از پاسخگویی به سوال… بیشتر »
“هوالمحبوب” نزدیک و نزدیکتر شد، تجمع را که دید… سرش را پایین انداخت؛ آرام زیر لب شروع به زمزمه کردن کرد. به میانه راه که رسید صدای گریه و زاری خاتمه ی فاتحه خوانی اش شد. بیشتر »
“هوالمحجوب” بهار من تو بودی که گم شدی حالا هرچقدر هم که من حال و هوای عید را بیاورم پرده کنار بزنم، کتاب جابجا کنم، خرید کنم… وقتی تو نیستی من بهاری ندارم! بیشتر »
“هوالمحبوب” روزِ لطیف ترین موجودات روی زمین مبارک… :) میلاد مبارکمان باشد! * دوست دارم مامان بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز نمی توانم درک کنم چرا یک زن باید از مردِ مست کنی که بی مسئولیتِ و هیچ احساسی خرجش نمی کنه بچه داشته باشه!؟ اصلا آیا واقعا اسم این در کنارِ هم بودن زندگیِ که با حضور بچه می خواید محکم اش کنید؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” همین که وارد چادر شدم، تا چشم اش به من افتاد. سریع یک دستمال مرطوب گرفت طرفم و بلند گفت: آهای خانم رُژ زدی بیا پاکش کن!!! سعی کردم لبخند بزنم و آرامشم را حفظ کنم. رو به همان خانم جوانی که چند قدم آن طرف تر نشسته بود و دستمال… بیشتر »
“هوالمحبوب” سوال: دخترت را به پسری که ماهی دو تومان حقوق دارد و می تواند یک خانه ی نقلی در محله ای متوسط اجاره کند می دهی!؟ قریب به همه ی پاسخ دهنده ها جواب دادند: نه!!! دختری که به دو تومان قانع نیست همون بهتر بمونه خونه باباش، اگرم این… بیشتر »
“هوالمحبوب” با کمالِ احترام! با تمامِ محبتی که نسبت به تک تک شما عزیزان دارم، اعلام می کنم که زین پس کامنت هایی-نظراتی- از قبیلِ : - سلام، احسنت - سلام، عالی بود -سلام، مطلب خوبی بود. - سلام به ما هم سر بزن و از این قبیل نظرات، تایید که… بیشتر »
“هوالمحبوب” به خودش که آمد؛ چای سرد شده بود… +بی حواسی هایش بیشتر »
“هوالمحجوب” با احترام:(( خانم ش.م.ر! این شخصی که معرفی کردید اصلا هیچ سررشته ای نداره! تا به حال فعالیت نداشته!!! اصلا وارد این سامانه نشده تا حالا…)) می فرمایند: ((اشکال نداره، خب ما می خواهیم که فعالیت داشته باشه!!!)) دوباره… بیشتر »
“هوالمحجوب” تا تو آسمانِ منی سر به زمین نمی شوم… بیشتر »
“هوالشافی” پشتِ اون میز، روی صندلیِ سبز رنگِ قشنگِ رو به صحن… منتظر یک فنجان ارامش بودم. موزیک بی کلام کافه نقش پیاز را گرفته بود. هرچه بیشتر جلو می رفت، بیشتر تند می شد. بیشتر چنگ می زد به دلم. غریبه که باشی خیالتم که تخت باشه،… بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی خوبِ که وقتی یک خانم باهاتون صحبت می کنه چشم تو چشمش نمی شید! براندازش نمی کنید… فاصله را رعایت می کنید! اما حواستون باشه این میزان باید متعادل باشه، نه اینکه طوری باشه که خانم فکر کنه اصلا بهش احترام نمی ذارید و… بیشتر »
“هوالمحجوب” ذات انسان همراه با تعاملِ، ما آدم ها نیاز داریم به کنار هم بودن. به محبت کردن به هم. به لبخند زدن به هم. به شریک داشتن در شادی و غم… تک تکِ ما برای بودن به هم نیاز داریم. و این نیاز باید همراه با محبت برطرف بشه.… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا قطار اولین گازش را داد و شروع به حرکت کرد، صدای خش خش باز شدن خوراکی ها بلند شد! بعد هم اسانس انواع خوراکی ها فضای واگن را گرفت… همه با ولع شروع کردن به خوردن. وقتی هم خوراکی ها تمام شد نشستن به نگاه کردن گوشی… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از هیجان انگیزترین های مسافرت تنهایی شانسِ داشتنِ راننده خوبِ :) راننده هایی که از بدو نشستنت شروع می کنن به صحبت کردن و این تنهایی و سکوت را می شکنن… تا میفهمن تنهایی و جایی را نمی شناسی، دونه دونه موارد امنیتی را… بیشتر »
“هوالمحبوب” فکر کنم نیازی به متن طویل و گفتن احساسات نیست :) فقط در همین حد عرض کنم که از بدو ورودم یک نَمِ بارانِ دل انگیز زد و بعد اینجانب در کمال پررویی این هوای دل پذیر را گذاشتم پای خوش قدمیِ خودم (نیشِ باز) پایان نوشت: اصلا من… بیشتر »
“هوالمحبوب” آمدم بگم من برای اولین بار سکوت را شکستم و از حقم دفاع کردم! فقط نمی دونم چرا بلاک شدم!!! ( خنده از تهِ دل) بیشتر »
“هوالمحبوب” سلام علیکم! احتراما به استحضار می رسانم، اینجانب میم.خ متولدِ یک هزار و سی صد و هفتادوسه به مدت 72 ساعت در این مکان ردپایی نخواهم گذاشت :)… ومن الله توفیق پ.ن: دعا کنید برام تا دعا کنم براتون ؛) کامــــلا عادلانه!… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک بغضی داره گلوم را چنگ می زنه، یک نفسی داره تنگ میشه. یه قلبی شکسته! ترک برداشته. خیلی وقت بود همچین حسی نداشتم. خیلی وقت بود خورد شدنم را احساس نکرده بودم. خیلی وقت بود، خیلی… اینکه خدا جای حق نشسته، اینکه خدا… بیشتر »
“هوالمحجوب” دوست… دوست… دوست… کاغذ اول را بریدم، کتاب را دادم رفت… دیگر دوستی نبود که… دیدید بعضی هدیه ها حسی ندارن؟! روحی ندارن؟! اینا همون هدیه های سنبل شده ان همونایی که با عشق خریداری نشده…… بیشتر »
“هوالمحجوب” امشب اوج حماقتم را فهمیدم… پ.ن: دست بالای دست بسیار است. پ.ن2: لعنتی لعنتی لعنتی بیشتر »
“هوالمحبوب” هرچقدر رفتم همراه با خانم های خاکی شهرستانی بود، برگشتم با خانم های شیتان پیتان تهرانی شد.البته حدس هم می زدم برگشت اینطور بشه… به هر حال مقصد تهران بود. شب موقع خواب از آنجایی که فوبیای ارتفاع دارم ترجیح دادم تخت پایین… بیشتر »
“هوالحبیب” اینجاست، خیلی وقتِ اینجاست! در طی اینجا بودن هم، نخواست که ببینه! نخواست که یک ساعت کنارهم باشیم. همیشه که نمیشه من درخواست بدم، من بگم بیا، طرف مقابل اگه خودش میل داشته باشه حتما پیگیری می کنه. حتما نداره! از این نداشتنِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” باید هوا بارانی و خونه از سایه ابرها دل پذیر شده باشه… یک دوست، برات صدا بفرسته! صدا پِلِی بشه و ببینی برات آهنگِ تُرکیِ ” کوچه لر سو سپمیشم” خونده! و از تهِ دل برای این دلبرانگی بخندی … بیشتر »
“هوالمحجوب” کیفیت زندگی آدم ها به دستِ خودشون رقم میخوره! یکی دوست داره لباس های مارک بپوشه بهترین غذاها را بخوره و کل سرمایه اش را بریزه تو خونه اش..یکی هم تصمیم می گیره به همان وسیله هایی که داره قانع باشه و در نتیجه تجربیات جمع کنه و… بیشتر »
“هوالمحبوب” روز مهندس را اول از دیگران به خودم تبریک می گم که قشــــــــنگ به شیوه ای مفتضح زندگیِ خودم را مهندسی کردم :/ بقیه مهندس ها هم خودشون می دونن و این روزشون! بیشتر »
“هوالمحبوب” پانسیون دخترانِ بی سرپرست بود. دختری ده، دوازده ساله فوت شد. پرستار آن بخش آنقدر بی قراری می کرد که حد نداشت خیلی به آن دختر حب و علاقه داشت . تا آنجا که بزور از سردخانه جدایش کردند و با تکان دادن تنِ بی جانِ دخترک به او می… بیشتر »
“هوالمحبوب” قبل از اینکه نخِ یک شخصیت برجسته شده در تاریخ را بگیرید. در عقاید و افکار از او دنبال کنید به زندگی آن شخص و عاقبتش نگاه کنید! کسی که زندگیَ ش را به دستِ خودش به پایان می رساند آنقدر ضعف عقیدتی و فکری داشته که خودش را نیست… بیشتر »
“هوالمحجوب” هر روز نگاهش می کنم و در هر نگاه، زمزمه می کنم: کاش زخم دل هم به این زودی ها خوب می شد!… پ.ن: انگشتانِ ورم کرده امان :))) حسابی دستم را خوشگل کردم! بیشتر »
“هوالحبیب” اگر نقاش بودم، نقشِ لبخندِ زیبایت را روی دلم حک می کردم. تا که هربار با یادش قندی در دلم آب می شد… پ.ن: برای چندمین بار، شاید… بیشتر »
“هوالشافی” کاش می شد تمام کلمات می توانستند ذره ذره از احساساتِ درونت کم کنند و حجم بارِ سنگینی که روی قلب خوابیده را بیدار! ولی افسوس … افسوس که نه در توانم این هنر هست و نه کلمات دلشان می خواهد این لطف بزرگ را در حقم بکنند…… بیشتر »
“هوالمحجوب” همیشه دوست داشتم کسی را داشته باشم که ساعت ها از گذشته اش صحبت کنه! البته که آن شخص باید سن و سالی ازش گذشته باشه. این کتاب دقیقا همینِ! منتهی یک وجه زیبای اون تفسیر زندگی از نگاهِ کسیِ که دقایق آخر عمر خودش را می گذرونه!… بیشتر »
“هوالمحجوب” معلوم نیست دقیقا چه خبره! دارن چه غلطی می کنن که همه حواس ها را کشیدن به سمتِ گنابادی ها و سقوط هواپیما و… اصلا سیاست کارآمدیِ! یکجا یک چیز را صدا کن همه ی حواس ها را سمتش جمع کن بعد از اینور کارِ خودت را بکن! بدون… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیشتر »
“هوالمحبوب” روی تختِ بیمارستان دراز کشیده و می گه: ((شده دیگه! منم دو تا بچه دارم. منم تا الان کلی تلاش کردم تا پیشرفت کنم … بیا الان حکمم اعدامه! دیگه شده دیگه!)) به همین راحتی!!! شده دیگه!؟!؟ خیلی دوست دارم بپرسم ازش اگر جای آن… بیشتر »