"هوالمحبوب" امتحانات خیلی طولانی و خسته کننده شده!!! هرچند ماندن در خانه و صبح خیلی زود بیدار نشدن یکی از محاسنش هست! ولی این فکر و خواندن درس و استرس و زمان بندی و تمام کردن کتاب خسته کننده شده. . . تمام بشه راحت بشیم :( بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1395"
"هوالمحجوب" آسمانی شدن از " خاک بریدن " میخواست بی سبب نیست که فواره فرو ریختنی ست !!! بیشتر »
"هوالشافی" پلاسکو! هيچوقت فکر نميکردم سرنوشت آن ساختمان بلندی که بیشتر برایم شبیه یک غول زشت بزرگ بود اینطور باشد! هيچوقت با دیدنش فکر نميکردم رفتنش مساوی با بهای خون عزيزان بشه. . . دلم میخواهد به اندازه تمام آن خانواده های آتش نشان به… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دیشب توی جشن تولد نزدیکانم داشتم فکر میکردم چقدر دوست داشتم تولد من هم
نزدیک بود !
چرا تولد من باید تیر ماه باشه چراااااااااااااااااااااااا !!!!
من الان نیاز دارم به تولد . . .
توی تولد ها با این وروجک ها چه کار باید کرد ! رُسمان… بیشتر »
"هوالمحجوب"
احساس میکنم نیستم در دنیا ، و شاید جسم هست و روح نیست .
یک طور خاص ! در کلامم نمی گنجد بگویم.
هرچه که هست خوب نیست ازاردهنده است . . .
روز قبل میم هربار در ماشین با من حرف میزد حرفش را دوبار تکرار میکرد
میگفت به چه چیزی فکر میکنم ،… بیشتر »
"هوالمحجوب"
از این خوابهای مشوش خسته شدم ، خسته . . .
خیلی آزاردهنده شده خیلی زیاد . . . :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
من مهمانی های طولانی دوست ندارم ! احساس میکنم وقت خیلی به بطالت میگذره
مهمانی باید مختصر و مفید باشه . . . دوساعت و نهایت سه ساعت بعدشم در کمال
خوشی از هم جدا بشن و تو همون سه ساعت باهم خوش باشن و به چیزی فکر نکنن
از همین حدود که گفتم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
پیرمرد متفکرانه به عصایش تکیه داده و ماتُ مبهوت به نوه اش نگاه میکرد .
همه می دانستند وقتی جایی خیره می شود و سکوت میکند یعنی پندی حکیمانه در راه است .
ناگهان با بلند شدن پسر - نوه اش- از روی مبل کناری ، تکانی خورد .
همه به سویش برگشتند… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک عده ای هستند تا تصویر و نامشان روی گوشی همراه ظاهر می شود
تمام چهارستون بدن به لرزه میافتد!
این عده همان هايي هستند که تماس هايشان صرفا برای
انجام کاریست که با جواب همان تماس بر گردنت آویزان خواهند کرد. . . :/
از این تماس ها… بیشتر »
"هوالمحبوب"
به نظرم نویسنده های داستان های جنایی مخصوصا قتل ، ذهن های فوق العاده
خلاقی دارند . . . و از طرفی به نظرم اگر همان نویسنده ها توانش را داشتند
میتوانستن معروفترین و سخت ترین قاتل در دنیا شوند !!!
من عااااشق شخصیت هرکول پوآرو هستم با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
توی فروشگاه در حال گشتن بودم تا ببینم قلاب دلم روی کدوم خوردنی گیر میکنه !
که قرعه به نام بستنی زمستانی افتاد !!!!
کاش اصلا نمی خریدم و نمیخوردم هرچه برج بستنی زمستانی تو خاطراتم بود
فرو ریخت !!!! :/
بعضی از کارخانه ها باید درش را… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این همه کتاب اخلاق پاس کردیم و همچنان اخلاق دار نشده ايم!
اُف بر ما. . .
پ.ن: درحال خواندن کتاب چهل حدیث امام رحمت الله
علیه.. . و این نتیجه گیری از خواندن این کتاب :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
بزرگش کن، مراقبش باش، بهش رسیدگی کن بعد برای برداشتن يه
وسیله بخوره به دیوار و بشکنه :/ ناخُن لعنتی. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک همکلاسی دارم که تحملش برایم سخت شده ،
نمی توانم افرادی را که فقط به فکر منافعشان هستند تحمل کنم !
آدم هایی که یک رنگ نیستند ! رُک گوی بی ادبند و اصلا ملاحظه نمی کنند !
از این دسته آدم هایی که هرچه دلشان بخواهد می گویند و هیچ ابایی در… بیشتر »
"هوامحجوب"
ای نفس ، بر خودت رحم کن !
این تمامِ لحظات که در پی شهوات قدم گذاشتی چه چیز عایدت شد ؟! جز یک مشت
حسرت . . .
به گذشتگان نگاه کن که پس از این همه دویدن و کشیدنِ رنج ها ، اندکی به اسایش
و راحتی رسیدند و شاید، عده ای حتی به آن اندک هم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
گاهی وقتها فکر میکنم دست بجنبانم و آن مقدار پتانسیلی که دارم را بیرون بریزم و
نشان بدم دقیقا چه هستم . . .
این بیهوده گذراندن ها را رها کنم و کاری کنم که حداقل خودم با آن شاد باشم . . .
اما در نهایت فقط چندساعت متنبه میشم و بعد از چند… بیشتر »
"هواقادر"
چشم روی چشم بگذار و نبین چه می شود و چه خواهد شد !
کورِ بینا باش !
حداقلش این است که غصه نمیخوری . . .
همین! بیشتر »
"هوالمحبوب"
" امشب از آن شب هاست که نمی گذرد . . . بیشتر »
"هوالمحجوب"
کلی تایپ کردم ولی همه را پاک کرد ، خلاصه تمام حرفهایم :
" به یک اتفاق خوب جهت افتادن نیازمندم . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
من خیلی آدم عجیب و مزخرفی هستم !
همه آدم های دنیا وقتی عزیزانشان را میبینند دلشان شاد می شود آنوقت من
بی جهت دلم میگیرد . . .
همین یک ساعت پیش مادر را بردم مطب دکتر تا آمپول پایش را تزریق کنند ،
مطب آنقدر شلوغ بود که یاد اورژانس در… بیشتر »
"هوالمحبوب"
اغلب با همین یک شروع می شود ! بعد به دو می رسد ، بعد به سه می رسد
و بعد به بی نهایت !
اصلا این یک خانه بر اندازد !
با یک بار نگاه هزار نگاهِ بعد نصیب می شود ! با همان یک شب، هزاران شب دیگر
رقم می خورد ! با همان یکبار قضا شدن در سفر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی کانکس اداری را پشت یک ماشین سنگین دیدم با
خودم فکر کردم چقدر دوست داشتم کانکس داشتم و
هر بار که از یکجا نشینی خسته میشدم کانکس را
مینداختم پشتمو ميرفتم هر جا دلم ميخواد اطراق میکردم
مهم نیست کدوم شهر و کدوم کشور هرجا که دلم… بیشتر »
"هوالمحجوب"
من هیچوقت از مزیت های درس خواندن و . . . استفاده نکردم بنا به دلایلی
شخصی اما اینبار خواستم تکانی بدهم و مشکلی که برایم غیرقابل حل بود را
حل کنم ، رفتم سایت و دیدم این مزیت به ما تعلق نمیگیرد . . .
حقیقتا کمی ناراحت شدم ، کاش برای ما… بیشتر »
"هوالمحجوب"
دوره پیش دانشگاهی معلمی داشتم که فوق العاده دروغ میگفت !
یعنی تا یک فرصت پیدا میکرد شروع میکرد به بافتن ، از طرفی هم یک عده دختر
17/18 ساله با تمام جانشان گوش میکردند این حرفها را . . .
معلم فلسفه امان بود از جمله دروغ های شاخ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چرا من همه دوستای نزدیکم دور افتادن :/ هرچقدر فکر میکنم نمی فهمم درک نمیکنم
همین که نیاز دارم به وجودشان این مسیر طویل فاصله پتک میشه کوبیده میشه سرم !
امروز توی اینستا همون دوست طراح لباسم را پیدا کردم و فالو کردم . . .
چهره اش از یادم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
شنیدم پاش تو باشگاه صدمه دیده ، گفتم برم سر بزنم . . .
رفتم دیدم تو پذیرایی روی کاناپه درازکش پاش آتل بندی شده زیرپاش هم یک
بالشتک نرم داره تلوزیون میبینه و نوت و لپتاپم کنارش ! تازه یک بشقابم
انواع میوه خرد شده توش کنار دستش !
یکآن… بیشتر »
"هوالمحبوب"
از کنار ماشین که رد شدیم راننده ماشین عجیب شبیه یکی از دایی هایم بود با همان مدل
مو با همان سِبیل . . .
دایی هایم رابطه تنگاتنگی با سبیل دارند ، اصلا یک سبیل بودند بعد دست و پا در آوردند!
از همان بدو تولد آنها را با یک سبیل دیدم تا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ببین سراغ مرا هیچکس نمیگیرد
مگر که نیمه شبی غصه ای ، غمی ، چیزی
پ.ن : خوب نیستم . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
احساس میکنم دارم دچار کمبود محبت میشم باید دست به کار بشم
و برای خودم هدیه ای چیزی بگیرم ،
چون بیشترین چیزی که ب ذهنم میرسه همین هدیه اس . . .
یک هدیه غیر منتظره!
نیاز دارم . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
ان روز که پیش دخترخاله بودم برای استفاده از لپتاپ مجبور شدم عینکم را بزنم که ضعیفتر
نشود ، دخترخاله تا دید گفت : اُ عینکشو . . .
چیزی نگفتم و لبخند زدم . . . آخرین بار که چشم پزشک رفتم با همین دخترخاله بود
سوم راهنمایی بودم هر دو عینک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
کاش بعضی از اقایان یاد بگیرند انقدر زُل نزنند به خانم ها . . .
نه اینکه هیز ( نمیدانم درست نوشتم یا نه ) باشند نه ! همین نگاه های عادی هم
عذاب آور است . . .
خب برادر من وقتی میبینی من نگاهت نمیکنم و چشمانم را به در و دیوار میکوبانم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
" خدایا چرا روی زمین نیستی تا بگیرم بغلمو بوست کنم ؟! :))) . . .
پ.ن : امتحان منطق فوق العاده بود نمیتونم بگم راحت بود ولی کم نامردی نکرده بودن و
ریز سوال داده بودند . . . سرجمع خوب بود باید کلید بیاد و استاد تصحیح کنه!
بیشتر »
"هوالمحبوب"
دارم منطق میخونم! وسط منطق یادم میاد که اگه این آدم
های مصنوعی عملی بچه دار بشن بچشون چه شکلی
میشه!!! فکر کنم اثرات خواندن منطقِ :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
توی خواب یکی از دوستانم را دیدم در خواب به او گفتم تو
در خواب من چه میکنی :/ یعنی تا این حد وضعیتم حاد
شده. . .
امروز منطق را امتحان بدهم یک خوشحالی زیرپوستی
خواهم داشت چون بقیه امتحانات خیلی راحت است و
ميخواهم خوشحالی کنم :))))… بیشتر »
"هوالقادر"
تمرکز کرده ام تا مبحث را درک کنم ، صدای کودکی پشت اف اف از کوچه پشتی
سکوت اتاق را پر کرده تا سرم را از کتاب بلند میکنم صدایش قطعا میشود تا دوباره
زوم کتاب میشود دوباره پشت اف اف بلند دشت و پا شکسته میگوید بله الو . . .
نمیدانم ار کدام… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تو یک کتابخانه ای یک بنده خدایی پیله کرد که من شمارو فلان جا ندیدم !؟
گفتم : - اینکه شما من را دیدید یا نه من اطلاع ندارم ولی قطعا من در همان فلان جا حضور
نداشتم که ببینیدم !!!!
خلاصه اینکه دیدم میخواهد سوال پیچ کند فرار را بر قرار… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدایا ؛ امتحانات این ترم بلاخره تموم ميشه ولی امتحانات
تو هيچوقت تموم نميشه تا آخر عمر ادامه داره :/
" یک دم مرا به گوشه راهت رها مکن. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
دارم کلنجار میرم ببینم ارزش دارد شب را بیدار بمانم و حسابی بخوانم یا نه . . .
یک حس میگوید نمره را همچنان مثل گذشته ملاک قرار ندهم فقط به هرچه فهمیدم
اکتفا کنم . . .
یک حس میگوید فهمیدن را که میفهمی بیشتر بخوان نمره بالاتر بگیری !… بیشتر »
"هوالمحبوب"
از یک نقطه ای به بعد فرق میکند انگار . . .
خندیدنت ، نشست و برخاستت ، حتی نگاه کردنت !
از یک نقطه ای به بعد انگار زندگی برایت رنگ دیگری میشود . . .
از یک نقطه ای به بعد دوستداری بنشینی روی صندلی گوشه خانه ات و با خودت
خلوت کنی . . .… بیشتر »
"هوالمحبوب"
" یک وقت خطرناک نباشد خانم بیست و اندی ساله احساس میکند کسی است
که سنش از سی سال گذشته !!!! "
پ.ن: سخت محتاج هر خیری ام که از تو به من برسد . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
حقوقدانمان کارشناسی اش را در پیام نور گرفته و ارشد را درحال خواندن در
دانشگاه علوم و تحقیقات تهران بعد آمده برای من میگوید وای از منطق هیچی
نگو من منطق همیشه بیست بودم عاشقشم :/
خب عزیزمن جناب عالی در پیامنور قطعا آن منطق وسیع من را… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دیوانگی یعنی کتاب منطق مقابلت را کنار بگذاری و هدفونت را روی گوشت بگذاری و
جز صدای گوشی ات چیزی در سرت نپیچد
وسط اتاقت مثل دیوانه ها بالا و پایین بپری و ادا در بیاوری و الکی شاد شوی !!!
انقدر که کل تنت خیس عرق شود و موهایت دور و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
نمی دانم این چه قانونی است که تا دلت پُر میشود چیزی خودش را برای تخلیه اش
می رساند !
آمدم چادر به سر کردم تا نمازی واجب به کمر بزنم که اتاق سوت و کور از صدای مسجد
محل - اقایی روضه می خواند- پر شد . . .
داشتم نیت می کردم که بغض ام… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خسته شدم از حرفهای تکراری که زخم های کهنه را باز
می کنند. خسته شدم.
پ.ن1: خیلی دوست دارم وقتی مُردم به روحم اجازه داده
بشه تا ببینم همه اونايي که با زخم زبان دلم را شکستند
اون لحظه یاد اون حرفهای زده شده و قلب شکستن من
می افتن؟!… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امشب بعد از مدتها دلم پر زد جایی که قبلتر ها زیادی پر
می زد!
خدایا این دل دلانه ها را برایم زیاد کن. . . بصیرم کن!
پ.ن: وقتی دیر به دیر اشک میریزم خوب میفهمم که گند
زده ام، رقیق القلب بودن یعنی هنوز دلت را از بار گناه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
روی صندلی کنسول نشسته بود و داشت مقابل آینه کاری
شخصی انجام ميداد و من هم دراز به دراز روی تختش
ولو شده بودم و به کارهایی که انجام ميداد نگاه میکردم
چشمم به قرآن روی کنسول افتاد، با تعجب پرسیدم :
- قرآن می خوانی!؟!؟
سرش را به… بیشتر »
"هوالمحجوب"
دلم برای دکترم تنگ شده ! برای آن سلام های بلندی که در بدو ورود به اتاقش
میدادم و برای صدمین بار بعد از هرسلام به خودم نهیب میزدم که این چه طرز
سلام دادن است . . .
برای آن سوالات فقهی اش که هربار مرا میدید یادش می افتاد و میپرسید!
و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تعطیلات عید یک سالی با دوست تصمیم گرفتیم که به جنوب برویم .
بعد از چندبار جا عوض کردن در اتوبوس بلاخره یک قسمت را برای راحتی خودمان
انتخاب کردیم ، خبر نداشتیم سوهانِ روحی شدیدتر از جا و صندلی خواهیم داشت !
اولینبارمان بود جنوب را با… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ما از خاک بودیم . . .
تو آتش به جانمان انداختی !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک استنباط هايي در کودکی هر کس وجود دارد که
گفتنش در بزرگسالی نتیجه ای جز شرمگین شدن ندارد!!!
پ.ن: چند دقیقه پیش فقط پنج دقیقه به یکی از همان
استنباط های کودکی ام خندیدم :/ بیشتر »
"هوالمحجوب"
هربار لبو که بخورم یادِ سر خیابان و چرخ لبوفروشی میشوم
که در سوزِ سرمای زمستان همیشه نبش میدان اطراق
میکرد و قلبِ لبوهای خوشرنگش به سیخ زده شده بود و
از گرمای تنِ لبوها بخار بلند ميشد. . . هر از چندگاهی
خونِ آنها را با ملاقه روی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
" یک چیزی کم دارم انگار ! می شود آن را بدهی ؟! . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
بهم گفت ، فیلمش فوق العاده است و موقع دیدنش کلی گریه کرده . . .
در فلشم ریخت و گفت فرصت مناسب نگاهش کن ، نگاه کردم
مزخرف بود !
بعضی ها چطور میتونن این فیلم ها را نگاه کنند !؟ بیشتر »
"هوالمحبوب"
از پدر خواستم برایم دعا کند ، نمیدانم چرا وقتی از او دعای عاقبت به خیری میخواهم
بغض راهِ گلویم را میگیرد . . .
دعای پدر همانند دعای پیامبر برای یک امت است ، امیدارم دعایت برایم مستجاب شود:)
********
خدارا شکر میکنم که با پدرم صمیمی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
امروز شاید بعد از سه ماه رفتم پیش دخترخاله تا ببینمش !
وزن اضافه کرده بود ، نمیدانم چرا تا هرکس وزن اضافه میکند از طرف مقابل میپرسد
چاق شده ام نه !؟ خب عزیز من چشم که داری معلوم است دیگر فقط منتظرند
مثلا از فرد جوابدهنده یک نقطه عطف و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
عشق گفت : من چشمانش را می پوشانم
احساس گفت : من زبانش را از کار می اندازم
درس گفت : من مدتی سرش را گرم میکنم
کار گفت : من دست و بالش را میگیرم
پول گفت : من میدوم تا او پشت سرم بدود !
عقل گفت : من می روم تا همه شما راحت کار خود را بکنید… بیشتر »
"هوالحبیب"
آنگاه که روحِ پاکِ معبود در آدم دمیده شد ؛ عطسه ای برخواست !
ناگهان سرنوشتِ آن عطسه بر الحَمدُلله ای ختم شد . . .
در آن هنگام معبود را لبخندی از جنس رضایت نقش بست ، در جواب ندایی آمد:
"یرحمُکَ الله"… بیشتر »
"هوالمحبوب"
طبق معمول بخاطر تصمیم نا بجا از وقت سرو شام هتل گذشته بود و ما جا مانده بودیم
در نتیجه دو تا آدم گشنه داشتیم که در خیابان امام رضا علیه السلام ساعت دوازده و نیم شب
سرگردان دنبال یک رستوران برای صرف شام بودند!!!
از دو آدم بدشانس بعید هم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
بعضی ها هر حرفی را با منظور مثل نان به موقع میچسبانند در تنور و بعدش که
عکس العمل نشان می دهی با خنده و حالتی خوشنود می فرمایند : شوخی کردم
چه کم جنبه شده ای !!!!
هر تیکه و کنایه و نیشی که می خواهند نثارت می کنند و بعد میگویند :… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ای خدای تنهایان و بی کسان و بی مونسان!
ای مخاطب آشنای دردهای نگفتنی !
اگر بناست بسوزیم ، طاقتمان ده
و اگر بناست بسازیم ، قدرتمان ده !
خدایا ؛
در این وانفسای گرانی
تنها کالای رو به تنزل دین توست.
بهای آن را درچشم دین فروشان بیفزا تا… بیشتر »
"هوالمحبوب"
تو باشی و دو چَشم باشد و یک گردسوز . . .
سوز باشد و کرسی باشد و یک شعر زمزه وار در ذهن!
چه همنشینی خوبی . . .
چه استراحتِ خوبیست
در جوارِ خودم
خودم برایِ خودم
با خودم، کنارِ خودم بیشتر »
"هوالمحبوب"
کتاب را باز کردم و تازه شروع کرده بودم به خواندن که گوشی همراهم زنگ خورد
تا عکس دوست را روی صفحه گوشی دیدم سریع جواب دادم پر از انرژی حرف
میزد بی مقدمه گفت یک خبر خوش !!!
فکر کردم میخواهد بگوید مشکلاتش حل شده . . .
با ذوق گفت فلانی ب… بیشتر »
"هوالمحبوب"
چند وقتی بود که وای فای خراب شده بود من با چه مصیبتی با گوشی همراهم
اینجا پست میذاشتم وقتی دیدم درست شد چه ذوقی کردم :)))
یعنی زندگی بدون اینترنت ممکن خواهد بود ؟!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
پیام شماره ناشناس:
ساعت 2 شبکه نمایش فیلم چارلی و کارخانه شکلات سازی میده.. .
يک پیام کاملا خشک،مثل یک اطلاع رسانی. . .
برام جالب شد بدونم این شخص کیه که ميدونه من این
فیلم را خیلی دوستدارم، یاد ندارم که این علاقه ام را به
کسی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دلم دوست را می خواهد. . .
سرم را روی پایش بگذارم هر دو درازکش زُل بزنیم به
آسمان آبی، حرف بزنیم از خاطرات از خوشی هايي که
گذشت. . .
دلم می خواهد چله زمستان بستنی به دست روی چمن
های سبز بنشینیم و مثل دیوانه ها با لرز بستنی بخوریم
و… بیشتر »
"هوالمحبوب"
لیالی با یک حالت خاصی گفت :
تو میدونستی فاطمه مژه هاش فر نیست و با موژه فر کن
فر میکنه!؟!؟
نگاهش کردم و گفتم آره مشخصِ که. .
با یک حالت مغموم گفت من نمیدونستم!
انگار که از این فریب زیبایی ناراحت شده باشد طور خاصی
شده بود داشتم فکر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من آدم بِدور نیستم!
فقط حوصله اجسامی که خود را آدم می شناسند ندارم
همین!!! بیشتر »
ارسال شده در 18 دی 1395 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, تلخ مثل زهر, عاشقانه هایم برای تو
"هوالمحبوب"
خدایا، بی اذن تو حتی یک برگ هم از درخت جدا نمی شه
خودت شاهد بودی که چقدر تلاش کردم، شاهد بودی که
حتی یک خط از کتابم را بدون وضو و نیت تقرب نخواندم
اگه قرار این واحد پاس نشه اگه تو می خواي اینطور بشه
من هیچ غری نمیزنم.
راضی ام به… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی وقت ها فکر میکنم اگر یک خانم به نقطه ای مثل
صفر برسه و یا شکستی بخوره و. . .
اونوقت دلش ميخواد موهاش را کاملا از ته کوتاه کنه!
نميدونم! شاید چون من اینطوری فکر میکنم بقیه هم
همینطورن
و یا چون بقیه اینطورن من فکر میکنم که… بیشتر »
"هوالمحبوب"
"خدایا سخت محتاج هر خیری ام که از تو بمن برسد. . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
حالا که دارم زوم میشوم روی درس میبینم قطعا قطعا در روز
شنبه مورخ 9/18 اولین امتحان یک خاک خیلی عظیمی
قرار است به سرم شود!!!
می توانم خیلییییییییییییی راحت تصور کنم که صبح شنبه
با یک چهره مضطرب بدو بدو میروم سر جلسه امتحان زیر
لب همه ی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
من چقدر این فیلم را دوستدارم :))) بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک تماس کافی بود تا یک ساعت در مورد خواهر
همسر و جاری مکرمه اش برایم حرف بزند!
هربار انگار که کشف جدیدی از آنها کرده باشد با چنان
ذوق و خنده ای تعریف می کند که من پشت خط نميدانم
چه عکس العمل نشان بدهم.
من فقط زنگ زدم تا حال… بیشتر »
"هوالمحبوب"
درست یادم نیست کدام ساعت درس، ولی خوب به یاد دارم
کدام معلم بود که آن درخواست را کرد. . .
نوبت من که شد از صندلی دل کندم و ایستادم / چشمانم
را چندثانیه روی هم گذاشتم و بعد با آرامشی که انگار از
همان تصور در من به وجود آمده بود گفتم :… بیشتر »
"هوالمحبوب"
"می ترسم رضایِ تو در کلامم باشد نه در قلب. . . " :( بیشتر »
"هوالمحبوب"
فقط یک دیوانه می تواند تمام بدبختی اش را
بچسباند به درب یخچال و بعد هر بار که مياید از یخچال
چیزی را برای میل کردن بردارد با دیدن آن ترجیح دهد
کوفت بخورد و از یخچال دور شود! :/
آخرین بار لیوان آب را به دکمه آبسردکن چسباندم و زُل
زدم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دبیرستانی که بودیم همیشه و یا اکثرا در بوفه مدرسه
خوراک لوبیا فروخته می شد! از خدا که پنهان نیست از
شما چه پنهان اینجانب عاشق خوراک لوبیا هستم البته به
مرور این عشق کم تر شد و بیشتر به یک دوست داشتن گذرا
تبدیل شد ولی خب آنموقع ها کلی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
خیلی شک می کنم! خیلی زیاد در حدی که دیگر خودم را
زده ام به آن راه و میگذرم! میگذارمش پای کثیرالشکی. . .
به گمانم باید بروم از این مهر های رکعت شمار تهیه کنم!!!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
شنیده بودم با دوستِ چندساله اش به اختلاف افتاده دلم
نیامد بدونِ دخالت بگذرم. . . زنگ زدم حالِ حسام الدین
را پرسیدم حرف را کشاندم نتوانستم خوب حرف بزنم و به
عبارتی نصيحتش کنم! آخر تمام این حرفها کشیده شد به
سمتِ نگرانی ام نسبت به… بیشتر »
ارسال شده در 15 دی 1395 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, قریب اما غریب, یادآوری, تلخ مثل زهر
"هوالمحجوب"
مرا که طاقت این چند روز دنیا نیست
چگونه حوصله ی جاودانگی باشد؟!؟
پ.ن1: اولین امتحان شنبه است! و من همچنان اندر خم
یک کوچه ام. . .
پ.ن2: کاش به جای اینکه در خواب تذکر میدانید که آرام تر
بروم موعظه ای میکردید! بلکم صراطمان… بیشتر »
"هوالشافی"
یک جمله ای هست که میگوید:
"ظاهر زندگی دیگران را با باطن زندگی خودت مقایسه نکن"
نشسته ام این را برای روحم املاء می گویم تا آرام شود!... بیشتر »
"هوالمحبوب"
دوستِ دوران کودکی ام را دیدم! اما اصلا خوشحال نشدم
دخترش را در آغوش گرفته بود و خانواده اش با چه ذوقی
مقابل درب آمده بودند استقبالش و با عشق کودک را ازش
گرفتند و. . .
همسرش هم با نیش باز داشت در سکوت تماشا میکرد. . .
تمام وجودم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ترشیِ شور را که دیدم دلم غذا خواست! یک بشقاب پر غذا
کشیدم و عین قحطی زده ها با شور خوردم!
حالا تازه فهمیده ام از حد گذشته ام و معده درد گرفته ام
خدایم ببخشد! آن دنیا همینم مانده برای این خوردن ها
و آزاردادن های جسمم پاسخ بدهم. . .… بیشتر »
"هوالقادر"
صدای فریادهایش در راه رو ورودی خانه پخش شده بود ، قطعا یکی از فرامینِ اولیا
حضرت یا اجرا نشده بود و یا آنطور که میخواست پیش نرفته بود . . .
خدا میداند کدام کارمندِ بینوایش پشت خط تلفنش بود !
دوست داشتم در را جلوتر از خودش باز کنم و… بیشتر »
"هوالمحجوب"
خبر رسیده که بهمن جشن ازدواج قاتلِ نوجوانیمه . . .
دارم فکر میکنم که ایا برم یا نه ! رفتم باید برم جلو تبریک بگم و یا مثل
مجسمه بشینم یک گوشه . . . چطور رفتار کنم عادی باشم یا نه، برم جلو چی بگم
بگم مبارکت باشه ! نیشم را باز کنم و… بیشتر »
"هوالشافی"
خیلی بده هوس کشمش بکنی و بری کشمش برداری و ببینی کشمش کرم افتاده مادرت نباشه
و زنگ بزنی به خواهرت تا ازش راهنمایی بخوای ! خواهرت بگه حالا کرم افتاده که افتاده چرا
بغض کردی ! اشکات گوله گوله بیخود بریزن و بگی حیف شد اسراف شد !
بعد بشینی… بیشتر »
"هوالمحجوب"
کنترل به دست داشتم شبکه ها را بالا و پایین میکردم که دستم روی یک شبکه stopشد
اقایی داشت انتگرال را توضیح میداد از همین برنامه هایی که برای کنکور درست میکنند
بود یک لحظه هر دو صاف نشستیم و زُل زدیم داشتیم تجزیه و تحلیل میکردیم که
برنامه… بیشتر »
"هوالمحبوب"
یک همکلاسی قدیمی داشتم که رشته ی تحصیلیش با ما کاملا متفاوت بود !
در دبیرستان خیاطی را انتخاب کرد و دانشگاه هم طراحی و دوخت خواند . . .
خلاصه اینکه چند سال گذشته تا دلمان لباس و چادر مختلف میخواست
می شتافتیم به سوی او . . . :)
این بشر… بیشتر »
"هوالمحبوب"
از آدم های بی نظم متنفررررررررررم !!!
ده ساعت توی اتاقش گشت تا امانتی ها را پیدا کنه بعدشم گفت گم نشده ها !
توی خونست !
آخر هم پیدا نکرد . . . بیشتر »
"هوالمحبوب"
نرگس را با خواهرش دیدم زُل زدم به صورتش و با ذوق گفتم قیافه اشو ببین !
بهم چی بگه خوبه !؟
- لاغر شدی چقدر بد شدی !!!!
-حالا من متعادلما جالبیش اینجاست این همون آدمی که چندکیلو اضافه کرده بودم
با نفرت نگاهم کرد وگفت حیف نبود چاق کردی… بیشتر »
"هوالمحبوب"
دارد میوه ها را مرتب در ظرف مخصوص میچیند !
میگویم : چه کار میکنی دو نفر آدم که بیشتر نیستیم همینطور بیاور.
میگوید : هیچ ، دارم آدم حسابت می کنم :)))
دوست است دیگر میخواهد ابراز علاقه اش اینطور باشد ! بیشتر »
"هوالمحبوب"
نزدیک غروب تکست زد که بیا بریم بیرون !
منم که خیلی وقت بود داخل شهر نرفته بودم . . .
لبیک گویان سریع آماده شدم و پریدم در ماشین و پیش به سوی مقصد هوا تاریک شده
بود و ما قدم زنان در حال حرف زدن . . .
بعد به پیشنهاد دوست شام رفتم خانه اشان… بیشتر »
"هوالمحبوب"
وقتی نگاه میکنم به گذشته پی میبرم که زیادی از سنم پیشروی کردم !
شاید بخاطر همین است که هیچ چیزم سرجای خود نیست . . .
دلیل اینکه به این نتیجه رسیده ام واقعه دیشب بود .
دیشب بعد از مدتها با یک کنجکاوی دوباره سمتِ سیاست رفتم و مطالعه کردم… بیشتر »
"هوالمحبوب"
اعتصاب کرده و دارد میمیرد ! خب به . . .
برود غذا بخورد ! کار غیر شرعی و غیرقانونی را با زبان حل میکنند نه اعتصاب.
اینهایی که دم از انسانیت میزنند اول بروند گشنه های اطرافشان را سیر کنند
به اینجا که میرسد انسانیت وسط نیست ! اما برای یک… بیشتر »
"هوالمحبوب"
گاهی از شبکه اُفق یک برنامه های عالی میبینم که دوست دارم در آن لحظه برم
تلوزیون را بغل کنم و یک ماچ عاشقانه نثارش کنم . . . !!! بیشتر »
"هوالمحبوب"
باید اعتراف کنم وقتی دقایقی پیش زمان امتحانات را روی برد میزدم یک لحظه چیزی
در وجودم خالی شد و دخترکِ درونم لگن بدست میزان آمد وسطِ دلم اطراق کرد و شروع
به شستن رخت کرد !!! تمام دلم قیلی ویلی میرود و حالا با آمدن این دلشوره نارگیلِ… بیشتر »
"هوالمحبوب"
ناشر به جناب پیام داده که عزیزمن این نوشته های شما اکثرا
توش ترویج روابط نامشروع و خاک برسریه باید همه اينا
حذف بشن!
می فرماید : "ایران است دیگر سانسور. . .!!!"
مثلا اگر ایران هم نبودچرت و پرت های جناب باید چاپ ميشد!؟… بیشتر »
"هوالمحبوب"
این همراه اول شورش را در آورده مدام آنتنش می پرد
شیطان میگوید بهش خیانت کنم و بروم سراغ ايرانسل :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
خدانکند تنها در خانه باشی ! آنوقت تمامِ ترسهای کودکی و چیزهای وحشتناک و
فیلم های ترسناک دیده شده مقابل چشمانت رژه می روند و همه وسایل خانه
شروع میکنند به شکاندن قولنج هایشان :/ بیشتر »
"هوالمحبوب"
همه ی دخترخانم ها واقفا که اکثر برادر ها با زورگویی هایشان خواهر ها را ازار میدهند
البته این محدود به یک سنی است که نیاز دارند مثلا مردانگی اشان را نشان دهند از
جمله این افرادی که زیر ستم این زورگویی ها بود خودِ من بودم .
اما خب من به… بیشتر »