“هوالمحبوب” وارد کتاب فروشی همیشگی شدم ، فروشنده به پایم بلند شد و سلام و علیک کرد پرسیدم آقای فلانی ، فلان کتابهای فلان نویسنده را دارید ؟ فرمودند : بله ! تشکر کردم و از مغازه خارج شدم :/ کل مسیر را هم مدام فکر میکردم چیزی خریده ام که… بیشتر »
آرشیو برای: "بهمن 1395"
“هوالمحبوب” روزهایی هستند که شبها از فرط خستگی بیهوش میشوی ، نهار و شامت یکی میشود و یا حتی گاهی نمیفهمی غذا را چطور خوردی . آن خستگی و آشفتگی ، گشنگی کشیدن ها ، همه و همه یک شیرینی خاص داشت. دلم همان روزها را میخواهد ، آن شاگردهای… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا از این مسءولین آبی گرم نمی شود . خودت فکری به حال خوزستانی ها کن :( بیشتر »
“هوالخالق” خدایا ، چشمانم گنجایش زیبایی های جهانت را ندارد . . . ذهنم را وسیع تر کن ، درکم را عمیق تر کن ، فهمم را رفیع تر کن. بگذار از دریچه ذهن ، درک ، فهم تمام این زیبایی ها را هضم کنم ! بیشتر »
“هوالمحبوب” هر روز برایم از عکس های گربه ملوسش میفرستاد ، الحق والانصاف که فوق العاده دوست داشتنی بود . اما تصور اینکه گربه ای در خانه روی فرش روی مبل حتی روی پتویی که برای خوابت است روی تختت قدم میزند و پرسه میزند . تمام جسم و تنم را… بیشتر »
“هوالمحبوب" اخر های عصر بود که کتابی دانلود کردم و خواندم، خداروشکر خداروشکر بعد از خواندنش به خودم و وقتی که گذاشته بودم پایش لعنت نفرستادم :) خوب بود کتابش همان شب تمامش کردم. ولی باز هم دلم کتاب میخواهد و یا فیلمی که مغزم را به حلاجی… بیشتر »
“هوالمحجوب" برای نماز صبح که بیدار شدم، سرخی آسمان و برف آرام خوابیده روی زمین را که دیدم. در دلم با شوق نویدِ یک تعطیلی دیگر را دادم :/ تخمین زدم که فردا يخبندان میشود و پیغام میرسد که کلاس ها کنسل اند. نفهمیدم با چه شوقی نماز را خواندم… بیشتر »
“هوالمحبوب” ساعت آخر ، جغرافیا یکی از بچه های اخر کلاس گفت : خانم ما یه سوال داریم میشه بیایم اونجا بگیم ! هممون کنجکاو شدیم بدونیم سوال چیه . آمد پای تخته گچی برداشت و روی تخته یک دایره تقریبا بزرگ کشید . وسط دایره را نشان داد و پرسید :… بیشتر »
“هوالمحبوب” “ فَاصْبِرْ صَبْراً جَمیلا . . . بیشتر »
“هوالمحبوب" از اینکه از استعدادهایم استفاده نمیکنم، از اینکه اینجا متفاوت هستم ، از اینکه ترجیح میدهم گوشه ترین و بیخیال ترین فرد در سامانه باشم. . . ” معذرت ميخوام!!! ” گاهی فکر میکنم واقعا باید از این سامانه کوچ کنم، انگار… بیشتر »
“هوالمحبوب" دیشب بی دلیل تصویر خودم را روی آواتار گذاشتم! اصلا دلیل اینکارم را نفهميدم بعدش هم که خوابیدم و امروز هم اصلا آنلاين نشدم تا آنلاين شدم از صغیر و کبیر پیام خصوصی داده بودن و دستور دادند تصویر را بردارم :))) غیرتی زیاد دارم… بیشتر »
“هوالمحبوب” در خانه و سکوت قدم میزدم که زمزه ای آهنگین گوشهایم را نوازش داد خوب که دقت کردم دیدم چقدر این نوا برایم اشناست به طرف منبع صدا چرخیدم صدا از خانه کناری بود ، اقایی در حال خواندن بود ، گوشهایم را به دیوار چسباندم وزن آهنگِ… بیشتر »
“هوالمحبوب" یک روزهایی انگار تمام شهر آدم را نگاه میکنند، طوری که حس میکنی شاید چیز بدی روی صورتت جلب توجه میکند! بیشتر »
“هوالمحبوب" زُل میزد به چشمانم با دوست حرف میزد، وقیح شدم من هم زُل زدم بدونِ منظور بدونِ هدف، ولی انگار او منظور داشت! رو برگرداندم ولی چه سود؟! جز سوهانی که برای روح خریدم. لعنت به من که بی موقع وقیح میشوم. بیشتر »
“هوالمحبوب" دوست کارهای جشن عروسیش را انجام میده و من امروز برای دیدن آرایشگاه و آتلیه همراهش شدم. آرایشگاه نهایی انتخاب شده بودیم و صحبت میکردیم که آرایشگر بدون مقدمه گفت: ايشون خواهرهمسرتون هستن؟! منظورش من بودم، خنده ام گرفت و پرسیدم:… بیشتر »
“هوالمحبوب" مثل اینکه قراره من هر چی که در واقعیت نميتونم تجربه کنم تو خواب تجربه کنم! :/ خواب دیدم دارم برای اولينبار مواد میکشم!!!! دقیقا یادم نیست چی بود ولی خدایی خیلییییییییییییی باحال بود D: اصلا حالِ آدم را متحول میکرد همچين شاد و… بیشتر »
“هوالمحبوب" من عاشق آن حجب و حياي عشق محمدِ “در پناه تو” هستم!!!! اصلا اگر هم آن فيلم را ببینم فقط و فقط بخاطر همان عشق اوست. . .! بیشتر »
“هوالمحبوب" درک این هواداری پرسپولیس و استقلال برایم سخت است! اینکه یک عده برای هم کُری بخوانند! اینکه مدام حرص بخورند. . . این تعصبات. برایم قابل فهم نیست!!!! بیشتر »
“هوالمحبوب" ساعت دوست پشت میز افتاده بود برش داشتم، آمدم روی میز بگذارم تا بعد به دستش برسانم که ناخواسته روی مُچ دست راستم انداختم در آیینه به دستم و ساعتِ زیبای دوست خیره شدم چقدر به دستم می آمد. یاد ساعت ظریف دبیرستان افتادم آن ساعت… بیشتر »
“هوالمحجوب” بعضی نگاه ها ، مخصوصا نگاه های گذری . . . از آن جنس نگاه هایی که هر روز برای دقایقی سنگینی اش را حس میکنی از همان سنگینی خوش آیند . . . هیچوقت از ذهن آدمی محو نمیشوند ، هیچوقت ! بیشتر »
“هوالمحبوب” میگن از هرچی بدت بیاد سرت میاد ! منم دقیقا همین شرایط را دارم و داشتم مشاور تحصیلم اقای جوانی بود ، بنده خدا موهایش فر بود به زور لخت کرده بود من را گل دختر صدا میکرد :/ انقدری که من از او متنفر بودم هیچکس نبود ! مردک به تلفن… بیشتر »
“هوالحبیب” به نظرم عشق های نوجوانی شیرین ترین بخش زندگی هر خانم و آقایی میتونه باشه :) مثل امیر وضعیت سفید و لو رفتنش D: بیشتر »
“هوالمحبوب" دلم میخواهد بروم پیش دکتر، دکتر برایم نسخه بپیچد: 10 روز استراحت مطلق، دور از این شهر، بدون هیاهو ترجیحا همراه با کتاب بعد هم همه اطرافیان دست به دست هم دهند و کوله بارم را ببندند بروم آن کتابهای مورد علاقه ای که در… بیشتر »
“هوالمحبوب" خدایا من چرا انقدر مسخره ام! چرا نميتونم يه مهمانی بیشتر از سه ساعت را تحمل کنم! چرا همه اش دلم ميخواد تنها باشم و اعصاب سر و صدا ندارم؟!؟ چرا انقدر مزخرفم خدا چرااااااا. سرسام گرفتم از سر و صدای گودزیلاها این آخر آخرا کم مونده… بیشتر »
“هوالمحبوب" امیر را که دیدم شوکه شدم! چقدر بزرگ شده بود چقدر آقا شده بود، مردی شده بود برای خودش یاد بچگی هایش و سر به سر گذاشتن هايش افتادم. این بچه های بعد از ما چرا یکدفعه قد میکشند و بزرگ میشوند!؟ مگر چند وقت بود ندیده بودمش شاید… بیشتر »
“هوالمحجوب” توصیه میکنم در اشپزی هیچوقت تک نباشید ! منظورم روش های منحصر به فرد داشتن است . . . وگرنه باید مدام برای اعضای خانه آشپزی کنید . دردانه دلش لازانیاهای من را میخواهد و خواهر هم که چند روزی با حسام الدین کوچک میهمان ما هست دلش… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیشب جان کارتر را دیدم ، بعضی جاها زیادی اندیشه های فراماسون موج میزد حقیقتا خسته شدم بس که در فیلم های هالیوود این علامات را دیدم . آن طور خاص صحبت کردن در اهداف افراد . . . آن نوع نگاه . آن اعداد خاص آن رنگ ها و هزار و هزار… بیشتر »
“هوالمحبوب" دو روز است که دارم عکس های ولنتاین و هدیه های دوستانم را تایید میکنم! با خودم فکر میکنم که چه!!!! تا میپرسم ازشان ولنتاین چیست می گویند يه دلیل برای هدیه دادن نمیفهمم! حتما باید هدیه دادن دلیل داشته باشد؟! جالب اینجاست تنها… بیشتر »
“هوالمحبوب" لعنتی اگر این زمان، سایه ای در زندگی داشت، قطعا تمام نقاط ضعفم را در دست میگرفت و مدام برایم از آن پیام های عارفانه و مرموزانه و ادبی میفرستاد!!!! اینکه چرا یادش افتادم نميدانم، ولی علاقه ای هم به این یادآوری ها ندارم :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” با چه مصیبتی خودم را به کلاس رساندم و دیدم کلاس برگزار نمی شود ! خب ، کمی حرصم گرفت ولی در عوض بروشور و وبلاگ و پاور را تحویل دادم به معاونت و این مسءولیت از گردنم ساقط شد . بیشتر »
“هوالمحجوب” خدایا رواست در این هوای برفی و سفیدپوشی زمین من بجای خوردن یک فنجان نوشیدنی گرم و زیر برف قدم زدن به کلاس بروم؟؟!! خودت بگو رواست آیا؟!؟ بیشتر »
“هوالمحبوب" بعد از مدت ها در کوثرنت طنزی نوشتم و در قسمت سوم همچنان مانده ام خوانندگان مدام پیغام خصوصی می دهند که قسمت سوم چه شه! قول دادم این هفته بنویسم و بگذارم. یکی به دغدغه هایم اضافه شد :( تا چند دقیقه دیگر از دست پاور و وبلاگ و… بیشتر »
“هوالمحبوب" بلاخره زمین سفیدپوش شد. . . :) بیشتر »
“هوالمحبوب" فردا بروشور، وبلاگ، پاور را تحویل میدم و رااااااحت میشم :) کمی فکرم آزاد میشه و راحت تر برنامه میچینم. بیشتر »
“هوالقادر" دلم میخواهد فرفری شوم!!!! تمام /. بیشتر »
“هوالمحبوب” ازشون میپرسم اسم نوه ای که تازه به دنیا آمده چیست !؟ می فرمایند : چند لحظه ! با تعجب نگاهشان میکنم ، گوشی همراهشان را از جیبشان در می آورند . با خودم میگویم حتما پیامی مهم رسیده که باید چک کنند در انتظار تماشایشان میکنم که می… بیشتر »
“هوالمحبوب” روز قبل ، قبل از شروع سخنرانی یکی از همکلاسی ها کنارم بود حرف از خرید لباس فلان مارک شد گفت که این همه هزینه کرده و نشانم داد ، اصلا حواسم نبود و سریع گفتم وای نه از اینا !!!! چهرم را جمع کردم . . . بعد که فهمیدم چه رفتار… بیشتر »
“هوالمحبوب” کارگاهِ مدیریتِ زمان بود و از بخت بدم کسی کنارم بود که اصلا دلش نمیخواست استفاده کند از همه چیز حرف زد برایم حتی سوراخ روی دیوار و دستگیره در و . . . حسابی خسته شده بودم . هم از اینکه نمیتوانستم حرفهای استاد را بشنوم و هضم… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز صبح وقتی خواستم سوار تاکسی بشوم آقایی جلو نشسته بود و دو نفر آقای دیگر عقب . . .هرچقدر با زبان بیزبانی و مکث هایم تلاش کردم به نفر جلویی بفهمانم بیاید عقب و من جلو بنشینم نفهمید که نفهمید ! من هم آنقدر دیر کرده بودم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” با خستگی در ماشین نشستم و دختری هم سن و سال خودم بعد از دقایقی سوار ماشین شد . نمیدانم بنده خدا چه مشکلی داشت . تا نشست زیرلب حرف میزد ، مدام میگفت : من چقدر بدبختم آخه من چرا انقدر بدبختم . بعد هم زنگ زد به مادرش تا اگر… بیشتر »
“هوالمحبوب" خدایا مرا از خریدهای اضافه و دلی رها کن! آمین. . . پ.ن: چیزی دیدم چهارصد :( الان دارم روی خودم کار میکنم نخرم چون نه نیاز دارم و نه پول اضافی!!!! امیدوارم پا بذارم رو این دل بیشتر »
“هوالمحبوب" خدایا میشه ازت خواهش کنم کمتر روح من را اينور و اونور ببری! چشمام کور شد از بس دیشب سر مرگ کسی گریه کردم!!!! من روزامو به امید خوابای قشنگ شبم میگذرونم. . . با من اینطوری نکن لطفا! ممنون بیشتر »
“هوالمحبوب" نمیدونم چرا از کسایی که جوراب گل گلی میپوشن بدم مياد!!! از راه راهم so / so!!! البته بستگی به مدل راه راه و رنگ بندی داره. . . از کسایی هم که کفش روباز پاشونه و جوراب طرح دار میپوشن و یا رنگ های جیغ که با رنگ کفش همخونی نداره… بیشتر »
“هوالشافی" همه را هم که ببخشی حسنت میداند لااقل از دو نفر قصد شکایت داری. . . بیشتر »
“هوالمحبوب" 9،10 ساله که بودم یادگیری زبان زرگری برایم محال بود! وقتی امشب برحسب اتفاق دنبال یادگیری اش افتادم و در عرض ده دقیقه يادگرفتم، دیدم محالاتم به همان اندازه سنم -کوچکی- محال بود. . . بیشتر »
“هوالشافی” صدای ضرب سیلی ، در صدای شکستن استخوان گم شد..! بیشتر »
“هوالمحبوب” چند وقتی میشود که بیش از اندازه به این خندق بلا رو می دهم تا جایی که می ایستد مقابلم و میگوید فلان غذا را میخواهم ! از دیروز ادب کردنش شروع شده است ! باید به همه چیز راضی باشد حتی نان خشک . . . والسلام بیشتر »
“هوالمحبوب” داشت در مورد دیدن جن و ترس از آن میگفت. آقای نون تندی فرمودند: - نمیدانم چرا جن و پری را فقط خانم ها میبینند و ترسش را دارند !!! شواهد را سنجیدیم دیدیم کلامش کاملا متین است . سکوت کردیم :/ بیشتر »
“هوالمحجوب” آدم ها تغییر نمیکنند ! بلکه تنها ماسک های روی صورتشان را تغییر می دهند ! همه در ذات خود پنهانند . . . قالَ ماریا بیشتر »
“هوالمحبوب" یه خانمی دیدم، خیلی شبیه ات بود، خیلی زیاد! فکر کردم خودتی. . . رومينا دلم دنیایی برایت در این لحظه تنگ شد، هرجا که هستی بهترین ها برایت باشد :) بیشتر »
“هوالمحبوب" تو ایران فقط کافیه چشمات درشت باشه بقیه اش به فضل دستانِ مبارکِ جراحین زیبایی حل ميشه! چیزی نیست که يه بینی و لب و گونه و ابرو حل ميشه! **** به نقطه ای رسیدم که به هیچ رنگ چشمی اطمینان ندارم! والله بخدا معلوم نیست رنگ چشم… بیشتر »
“هوالمحبوب” هر از چندگاهی دلم میخواهد به کلیسایی پناه ببرم ! به طرف اتاق اعتراف بروم ، هرچه که به ذهنم میرسد به پدر بگویم بعد هم با دلی سبک گوشه ای در کلیسا بنشینم و به آواز سوزناک کلیسا گوش بدهم . . . پ.ن : لطفا قضاوت کنیم !!! بیشتر »
“هوالمحجوب” کلِ مسیر هدفون به گوش در سکوت خیره شده بودم به رفت و آمد رباطهای انسان نما . . . تا از ماشین پیاده شدیم گفت : ماریا من پشت سرت حرف زدم گفتم الان که ماری در سکوت است و هدفون به گوش یا دوباره زبان جدیدی میخواهد یاد بگیرد و در… بیشتر »
“هوالحبیب” خدایا ؛ به خاطر همه ی کارهای بدی که میتوانستیم بکنیم و نکردیم حالی عطافرما بس غیرمنتظره !!!! آمیییین :)))) بیشتر »
“هوالقادر” دلم می خواهد، صدای زنگِ دربِ خانه بلند شود . دوان دوان با عجله درب خانه را باز کنم و با دیدن پستچی تعجب کنم! پستچی نامم را به زبانش بیاورد و بسته ای به دستم بدهد . . . با دقت بسته را نگاه کنم و ببینم فرستنده اش آشنایی دور و یا… بیشتر »
“هوالمحبوب” تا ماهِ شب افروزم پشتِ این پرده ها نهان است باران دیده ام همدمِ شبم، یارِ آنچنان است جان میلرزد که ای وای اگر دلم دیگر برنگردد ماهم به زیرِ خاکُ دلم در این ظلمت زمانه اس . . . ای باران از غصه ام آگاهی . . . بزن نم به خاکش ،… بیشتر »
“هوالرحمان” بیشتر »
“هوالمحجوب” روز قبل در خیابان دخترکی را دیدم که چهره اش فوق العاده برایم اشنا بود چند دقیقه ای به مغز مبارکم فشار آوردم که بدانم کیست . کاشف به عمل آمدم که هم باشگاهی کودکی هایم است ! این دخترک از ما چندسالی کوچک بود . سِنسی خواست که ما… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوست رفته بود دانشگاه تهران و ساعاتی را برای کارهایش آنجا بود . تا دیدمش گفتم از دانشگاه چه خبر چیزی نگفت خندید ! پرسیدم: چرا می خندی ؟! گفت: هیچ جا به صورت مطلق درس نیست من فکر میکردم حداقل تهران -دانشگاهِ تهران-درس خواندنش… بیشتر »
“هوالمحجوب” حساب کردم دیدم نصف غیبت های واحدها را پر کرده ام در این یک هفته و اندی شروع کلاس ها ! :/ خواستم از همین جا احسنت بگم به این استارتِ پر از انرژی ام ! D: پیغام تبلیغ دوره سطح یک دانشگاه امام حسین علیه السلام در مورد یکی از شاخه… بیشتر »
“هوالخالق” دردانه صدایم کرد : خاله ماریا ا ا ا با همان لحنش گفتم بلهههه . . . فرمودند : نه بگو جااانِ خاله :/ ******* هر چه میخواست بخورد نصف میکرد و نصفی از آن من میشد و نصفی از آن خودش ! ****** هر چند دقیقه یکبار برایم شکلاتی می… بیشتر »
“هوالمحبوب” انقدری که من در نمازهای یومیه شک میکنم پیرزن هفتادساله نمی کند! بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی دوست دارم اينجا يه حرفهایی بزنم، بعد میبینم میشه قضیه جلو قاضی و ملق بازی. . . سکوت میکنم بیشتر »
“هوالمحجوب” تنها یک دیوانه مثل من میتواند شماره افراد را با اختصار کردن نام خانوادگی در گوشی همراه ذخیره کند و بعد با تماس گوشی و افتادن نام خسرو ! سکته بزند که خسرو کیست که شماره اش را دارد و بعد از کلی دودوتا جواب بدهد با شنیدن صدای… بیشتر »
“هوالمحبوب” دم ظهر گوشی ام با شماره ناشناسی صدایش بلند شد . تا جواب دادم دیدم یکی از هم کلاس های قدیمی که فقط یک ترم با من بود است . قطعا تعجب کردم از این تماس . بعد از حال و احوال چه بگوید خوب است ؟! بیا بریم تهران . . . گفتم برای چه… بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی وقتها یک تصمیماتی بعدها عواقبی نشان آدم میدهد که در همان حال و دیدن آن عواقب دوست داری خودت را تا حد مرگ کتک بزنی و بد و بیراه بدهی که چرا آن تصمیم را گرفتی !!!! بیشتر »
“هوالحبیب” سرد و خشکم چون زمستان آفتابا ؛ بر زمینم پهن شو . . . بیشتر »
“هوالمحبوب" نوشته بود: تو فقط قیافه ی عاشقی ام باش رديفش با من! :/ قیافه ی عاشقی؟؟؟؟؟!!!!!!! بیشتر »
“هوالمحبوب" هیچوقت فکر نميکردم انقدر راحت کم بیاورم، انقدر زود واکنش نشان بدهم. . . چقدر جسمم لوس است! دیشب فشارم انقدر پایین آمده بود که رنگم گچ شده و حالت تهوع داشتم سرم سبک شده و منگ شده بودم. این اولین تجربه ام در فشار بود! خب… بیشتر »
“هوالمحبوب" دلم یک لحظه چسبیدن به رکن یمانی را خواست. . . همانی که وقتی جدا میشدی دستت تا چند وقت بوی کعبه را میگرفت. . . دلم آن چنگ زدن کعبه را خواست. آن شلوغی و صدای ذکر گفتن های مُحرِم ها حتی آن تُرک های ترکیه که به چراغ میرسیدند… بیشتر »
“هوالشافی” امروز شاید ، دلم برای هزارمین بار برای خودم سوخت . . . پ.ن: از بغض هایی که گلوپاره میکنند ولی بیرون نمیریزند متنفرم بیشتر »
“هوالشافی” مسیر را اشتباه امدم ، راه را بد انتخاب کردم . . . جرات برگشت ندارم جرات رها کردن ندارم جرات از نو شروع کردن ندارم . . . جرات ندارم بکوبم به دهن اشتباهاتم ! جرات ندارم بایستم مقابل کسایی که هر روز توی گوشم میخوندن این مسیر که… بیشتر »
“هوالشافی” وقتی آروم میافتی تا میای دست بذاری روی زانوهات یه یاعلی بگی وپاشی یکی از راه میرسه از پشت چنان میزنه به پات که با صورت میای زمین . . . خدایا چرا خودتو نشون نمیدی ، من فقط یبار ازت یک چیز دنیایی خواستم اصلا شده تا بحال من بهت… بیشتر »
“هوالمحبوب" این ترم دارم به مرز سکته می رسم از دست کارها. . . خدایا اندکی کمک لطفا! بیشتر »
“هوالمحجوب" غره شدم، نمرات این ترم کلا ناپلئونی شد :/ خدایا حداقل قصد کوبیدن آدم را داری قبلش يه آمادگی بده چرا این مدلی!!!!!!؟؟؟ عین خمیربازی قشنگ مالیدی منو زمین!!!! پوووووف بیشتر »
“هوالمحبوب" ميگه: غذام خیلی کم شده، خوابم که ندارم تلوزیونم اصلا نگاه نمیکنم، فقط موقع نماز میرم مسجد و ميام با کسی هم رابطه ندارم رفت و آمد کنم جدیدا حوصله کتاب خوندن ندارم هر از چندگاهی ذکر میگم . . . گفتم: آفرین یذره ديگه زور بزنی ان… بیشتر »
“هوالمحبوب” یه دوست دارم همیشه ميگه خدا در حق من سه تا ظلم کرده : 1- منو دختر آفریده 2- من تو خانواده ترک گذاشته (طفلک کاملا از لذات دنیا محروم بود) 3- من و تو دهه هفتاد گذاشته. . . گزینه 3 را منم باهاش موافق بودم و همیشه میگفتم من… بیشتر »
“هوالمحبوب” گویند دل به آن بُتِ نامهربان نده دل آن زمان رُبود که نامهربان نبود . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” ازم میپرسه: - دوره مدرسه شلوغ بودی ؟! میگم : - آره ولی نه شلوغِ زیاد بیشتر شلوغِ موذی( ممنون عین کاف جان) . . . یهو میزنه زیرخنده و میگه : - چه راحتم میگه موزی بوده !!! نمیدونم منظورش این بود باید اون لحظه حرفش را انکار… بیشتر »
“هوالرزاق” مدل های خریداری شده :) البته از مزون برداشتم عکس هارو از طرفی هم از نزدیک قشنگتر از عکس اند . . . دوخت و خریدش یکی در میاد به نظرم البته به خیاط و کارمزد خیاط داره . . . و صد البته پارچه و جنسی که خریداری میشه !و اگه از همان… بیشتر »
“هوالمحبوب" هرچقدر فکر کردم دیدم نميتونم از اون لباس بگذرم و رفتم خریدم جدیدا خیلی خوش خرید شدم! یعنی سریع تصمیم بر خرید میگیرم و در انتها هم خریدم به یک ساعت هم نمیکشه! متنبه شدم انگار! قبلنا کمی سخت گیر تر بودم. . . البته دلیل بر سخت… بیشتر »
“هوالحبیب” ملاصدرا (رحمـة الله علیه ) یا همان صدرالمتالهین در حکمت متعالیه اش سفر چهارگانه ای دارد : 1- سیر من الخلق الی الحق 2-سیر بالحق فی الحق 3- سیر من الحق الی الخلق 4-سیر فی الخلق بالحق من همیشه و همیشه معتقدم که امام خمینی (رحمة… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا دو احتمال بیشتر نیست : 1- یا دنیایت عوض شده . . . 2- یا ماریا آن ماریای پیشین نیست. . . پ.ن : نه اینکه نباشی هستی ولی کجای زندگی ام نمیدانم کجا ایستاده ای نمیدانم . یا من گم شده ام در این دنیا و تو را پیدا نمیکنم .… بیشتر »
“هوالرزاق” الان میز غذای مهمانی ها طوری شده ، که اگه یک هفته هم گشنه بمانی باز هم توان نداری از همه غذاهای رنگ و بارنگ روی میز تست کنی ! دیشب خانم برادر کلی دسر و غذاهای رنگابارنگ درست کرده بود با اینکه بنا به دلایلی نهار نخورده بودم فقط… بیشتر »
“هوالمحبوب" کل دیشب را دنبال صندلیم در جلسه امتحان بودم و مدام از همکلاسی ها میپرسیدم فلان چیز چه بود توضیح اش و. . . در وسط این گشتن ها استادی که اصلا با او درس نداشتم مرا دید و بطرفم آمد و گفت ماریا دو شدی! برگه ات را ببین. . . یعنی… بیشتر »
“هوالمحبوب” در مغازه به خریدن بقیه دقت میکردم ! همه با عجله همانجا خرید میکردند و در مغازه هم کاغذ کادویی انتخاب میکردند مغازه دار هم خیلی ساده کادو میکرد و تحویلشان میداد . با خودم فکر میکردم که چقدر هدیه خریدن و چطور دادنش برایم مهم… بیشتر »
“هوالمحجوب” فردا تولد سلاله اس :) نزدیک ساعت هفت سریع رفتم و برایش هدیه ای خریدم هرچه قدر در مغازه میچرخیدم چیزی چشمم را نمیگرفت تا اینکه آقای فروشنده یک کار را معرفی کرد و من خوشم آمد کارتون را باز نکرده حساب کردم و سریع خارج شدم :/ به… بیشتر »
“هوالمحبوب” همان لباسی که خوشم امده بود را در گروه دبیرستان گذاشتم گفتم میخواهم این را بخرم امروز خبر رسید الی و لورا و ریحان و . . . رفته اند جفت همان لباس را خریده اند ! کاملا لباس از چشمانم افتاااااد :-| نتیجه میگیریم از هرچه خوشت… بیشتر »
“هوالمحبوب" لباس مورد علاقه ام آف خورده بود! تصمیم داشتم امروز حتما بروم و بخرمش، قيمتش فوق العاده مناسب شده بود. . . ولی با بارش برف و سرما نمیتوانم بروم :( شاید هم تماس بگیرم ببینم مزون باز است اگر باز بود با ماشین سریع بروم خرید کنم و… بیشتر »
“هوالمحبوب" دلم ميخواد آن دسته آدم هایی را که با گذاشتن هرپست زیرش مینویسند این پست چندتا احسنت داره و یا چندتا لایک داره را دستم بدهند تا یک دل سیر بزنم!!! از بس که اینکار برایم منفور است. . . شبیه گدايی میماند! بیشتر »
“هوالمحبوب" گاهی خواب هم بی بهانه کوله بارش را جمع کرده و به یکباره چشم را ترک می کند، بلکم برای یک شب هم که شده چشم قدرش را بداند. . . ” هذیان های ماریا. . . پ.ن: بی خواب شده ام، از آن بی خوابی های نادر! :( بیشتر »
“هوالمحبوب” آسمان سرخ شد و تکه برفی بارید ، از سرمایش دلمان گرم شد :) پ.ن: بلاخره از سوزِ سرمای بارش برف شهرهای اطراف خلاص شدیم ماهم خود برف نصیبمان شد . . . (من همیشه بین نسیب و نصیب شک میکنم :/ ) بیشتر »
“هوالمحبوب" وای که من چقدر این سریال را دوست دارم عااااشق شخصیت امیرم :)))) چقدر با خواهر این سریال را دیدیم و خندیدیم. . . دوباره از آی فیلم داره پخش ميشه تنها تفاوتش اينه فقط باید تنها ببینم :( بیشتر »
“هوالمحبوب” آمده بود ملاقات و موهایش تا به کمرش از روسری اش بیرون بود . . . اینکه در چه وضعیتی و تیپی بود اصلا برایم مهم نبود ! مهم آن موهایش بود !!!! هرچقدر فکر میکردم با خودم میگفتم خدایا من تنها این شخص را دو ماه کمتر دیده ام چطور در… بیشتر »
“هوالمحجوب” خوب به یاد دارم زینب را - دوست خواهر- میگفت وقتی برگشتم به بخش و تختِ خالیِ پیرمردِ دوست داشتنی ام را دیدم چیزی در وجودم خالی شد . . . آن زمان در تمامِ آن بخش آن پیرمرد شده بود پدربزرگ نداشته ام و هرروز برایم حرف میزد ، حتی… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرستار که می شوی برایت فرقی نمیکند بیمار عزیز خودت باشد و یا عزیز دیگری . . . پرستار که می شوی باید برای کودک بخش دلقک شوی تا قرص و آمپول تجویز شده را قبول کند . . . پرستار که می شوی یاد میگیری همیشه انسان ها در کنارت نمی… بیشتر »
“هوالمحجوب” خیلی بد است بدانی که خواهر دوستت پناهنده کشوریست و مدام به پناهندگان فحش و بد و بیراه بدهی که چه! مثلا پوزِ دوستت را به خاک بمالی ! حقارت تا کجا ؟! اینکه بیایی در این سن در خصوصی آدم و بگویی بیا فلانی را دست بندازیم و از حرص… بیشتر »
“هوالمحبوب" وقتی خبر رسید که بین چند نفر قبول شدم و بقیه قبول نشدن آمدم بگویم الحمدلله، ترسیدم. . . ترسیدم فقط برای خودم خوب بخواهم و برای ديگران نه! فقط گفتم کاش بقیه هم قبول میشدند، همین. . . خجالت زده شدم از خودم، خیلی زیاد. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از دانشجوهاي قزوین بخاطر تشابه اسمی برام پیغام اشتباه فرستاده بود با این مضمون: ((سلام ماریاجان، من و آقا مهراد آمدیم کیش جای شما سبز برگشتیم شام تشريف بياريد منزل )) فهمیدم اشتباه فرستاده سریع معذرت خواهی کرد و بدون… بیشتر »
“هوالمحبوب” مرا به یاد بیاور ، همان که تازه شدم ! از عدم تا به عدم . . .نیست شدن ! مرا به یاد بیاور که دانم از چه شدم . . . چگونه تا به کجا تا به کی با تو شدم ! مرا بیاد بیاور ز لبِ لعل خودت . . . همان که تا به دو چشمم بدیدم ، نیست شدم… بیشتر »