“هوالمحبوب” باور کنیم؟! وقتی قبلی ها را باور کردیم و این شد! چطور می توان به رجزخوانی های انقلابی ت احسنت گفت!؟!؟… + هستیم ولی فراموش نمی کنیم. بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1397"
“هوالمحبوب” من از تمامِ این روزها اتاقِ نیمه تاریکم را می خواهم همراه با صدای آهای خبردارِ شجریان… همین! + به همین اندازه توقعات را پایین آورده ایم… بیشتر »
“هوالمحجوب” می بینی؟! زندگی تا به این اندازه بی ارزش شده که دختر 15 ساله برای تنبیه و تو اتاق بودن بخاطر یک پسر خودش را از پنجره اتاقش پرت کنه پایین و به همین راحتی مرگ را در آغوش بگیره! کاش اول از همه برای بچه هامون از قداست زندگی حرف… بیشتر »
“هوالمحبوب” دوست حرف خوبی زد؛ ((اینکه آدم های دیندار بیشتر تو معرض خطر هستن. یعنی وقتی دین گریز بشن. میشن و دیگه هیچ امیدی به برگشتشون نیست. اما وقتی کسی که دیندار نیست وارد دین میشه سخت تر ازش جدا میشه)) می دونید چرا؟! چون کسی که از اول… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز یک پیج تو استوری پرسیده بود بزرگترین خیانت/نامردی که در زندگیت کردی را بگو. اگه درصد قرار می دادی درصد بالایی از آدم هایی که جواب داده بودن خیانت و نامردیشون مسائل جنسی بود. یکی نامزد داشت بعد با کسی که بهش علاقه داشت… بیشتر »
“هوالمحبوب” ایشون بچه ی دلبندِ جین آستن هستن :))) و از جمله کتاب هایی که رهبر برای مطالعه پیشنهاد دادن… بخوانید و آگاه باشید که غیر از این اندوخته های کتابی چیزی به دردتان نخواهد خورد… بیشتر »
“هوالمحبوب” تنها دَفِ خانه را از اعماق کمدِبایگانی بیرون کشیدم. بچه ها را در سالن خانه جمع کردم و با نیشِ باز گفتم: بیایید سور داریم. میکروفون هیئت آقاجان هم شد تریبونِ پخش صدای خشدارشان. هر کدام نوبت به نوبت وسطِ خانه می ایستادند، ژست… بیشتر »
“هوالمحبوب” می دانی؟! یکجای کار بالاخره دلت می گیرد از جایی که هستی و برای تو نیست… بیشتر »
“هوالمحبوب” تمامِ آن روزهای پر تکاپو را به شوقِ این روزها گذارندم. گذراندم که برسم به این روز، اما… اما راستش نبود آنچه فکر می کردم. اگر بزرگی به قیمتِ از دست دادنِ شادی های کوچکِ تابستانه ام است نمی خواهم ش. با این همه اما دلم،… بیشتر »
“هوالمحبوب” با یک ایمیل ایشان فرمودند پستی در مورد فشارهای مسائل جنسی بنویسید. جوانی که نه ازدواج دائم براش مقدوره و نه موقت تکلیفش چیه. متدین ها هم نگاه خوبی نسبت به این قضیه-موقت- ندارند، پس جوان ها چه کار کنن؟! اول از همه اینکه جنابِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” به نظر من ما همیشه یک قدم در کار فرهنگی عقبیم. البته شاید هم چند قدم عقب تر. چند روز پیش همینطور اتفاقی برنامه وقتشه را کامل نگاه کردم. بنظرم جالب آمد. البته همین یکبار بود دیگه فرصت نشد پیگیر این برنامه ی تلوزیونی باشم. خیلی… بیشتر »
“هوالمحبوب” امروز وسط کلام مردد گفت: خواهرانه نصیحتت می کنم انقدر وارد جزئیات رفتارها نشو! من هم صادقانه و خواهرانه بگویم: من بیمارِ جزئیات هستم. جزئیات برای من حکم یک اکتشاف را دارند. عادت دارم به این دقت. دستِ خودم نیست. از طرفی هم لذت… بیشتر »
“هوالمحبوب” 27 تیر دختری بود که تا چشم باز کرد احساس کرد باید از این خانه و دیوارها فرار کنه! + به دوست پناه بردم. مثل همیشه… بیشتر »
“هوالمحجوب” گاهی بعضی نوشته ها باعث می شن احساس کنم طرف مقابل قشنگ منِ خواننده را فلان فرض کرده. و یا اینکه کلا خودش از نظر عقلی مشکل داره. قشنگ میاد زندگیش را حالتِ یک رمان تو وبلاگش ردیف می کنه و در آخر. هرچی درد و مشکل و مرض که باعث… بیشتر »
“هوالمحبوب” آدمی به امید زنده س و ما هم به کتاب های جدیدِ صف کشیده برای خواندن! بیشتر »
“هوالمحبوب” ” این چت نکردن شما با آقایان قابل تقدیره!” خواستم در جواب بنویسم این حس و تلاش مضاعفِ شما برای چت کردن با خانم ها هم قابلِ تقدیره!!! ننوشتم، فقط چتش را حذف کردم! کاش می نوشتم و می فرستادم انقدرم سکوت خوب نیست.… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز رفتم برای خودم جایزه بخرم :) طبقه ی بالا هنوز در حال مرتب شدن بود. خواستم منصرف بشم برگردم که آقای الف آمدن و گفتن: نــــه بفرمایید اشکالی نداره. مام گفتیم دیگه اینهمه اصرار داره بریم کتابی که می خوایم را پیدا کنیم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش اصلا کرواسی قهرمان می شد! اگه از این میزان محبت رئیس جمهور کرواسی خبر داشتم قطعا بجا پیروزی فرانسه، برای کرواسی دست به دعا می شدم. ایـــــــنهمه م خونگرم آخه؟! نذاشت حتی یک نفر هم از آغوش ش محروم بشه، لهنتیِ مهربون (خنده) بیشتر »
“هوالمحبوب” فرانسه پیروزی این جام جهانی را مدیون و مرهون منه! تو این چندسال عمری که از خدا گرفتم یکبارم سر فوتبال نشستم. اونوقت اَد تو این فینال نشستم و قبلترشم گفتم فرانسه می برده! همین جمله من باعث پیروزی شد(نیش باز) وگرنه از شما چه… بیشتر »
“هوالمحجوب” تولدم را اول به خانواده م بعد به دوستان و همه ی آشنایانی که با من برخورد دارن تبریک میگم! میدونم داشتن من خیلی لذت بخشه. لذا برای همین موقع فوت کردن شمع ها از خدا خواستم منو ازتون نگیره! پ.ن: تا همین دیروز فکر می کردم… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشتم وب گردی می کردم که یک دفعه یاد یکی از وبلاگ های بلاگفا افتادم که چندسالی از روزهاش می نوشت. عاشق یک آقا پسری بود و مثل یک نامزد با هم گردش داشتن خلاصه نخوام لفظ قلم بیام دوست بودن و رابطه عاشقانه ی خیلی خیلی قوی داشتن.… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی فیلم شروع شد، خوشم آمد. دلم می خواست ببینم آخرش چی میشه. اما وقتی به آخر رسید انقدر خورد تو ذوقم که هرچی از اول فیلم لذت برده بودم کاملا ریخت پایین! یک فیلم هالیوودی بود که مضمون فیلم یادمه متاسفانه اسم یادم نیست. این… بیشتر »
“هوالمحجوب” یادتونه می گفتم برق میره فرصتیه برای به خود آمدن!؟ آقا چِرت گفتم. مورد عنایت واقع شدیم بابا!!! اصلا نباید گفت برق میره، باید گفت به تعداد ساعاتی محدودروزانه برق داریم(چشم غره) بیشتر »
“هوالمحبوب” برگه ی امتحانی را روی میز گذاشتم و از سالن خارج شدم، تا خارج شدم یک دفعه یادم افتاد که سوالات تستی را جواب ندادم. از همان مسیر برگشتم که برگه را پس بگیرم یکی از دخترها دیدتم گفت چرا برمیگردی؟! گفتم حواسم نبود سوالات تستی… بیشتر »
“هوالمحبوب” داشتم ازشون عکس می گرفتم که بلند صدام کرد: - عمه جان! رو دستت مورچه داره رد میشه! با تعجب گفتم: - مورچه؟!؟ یک نگاه به دستم کردم! با دیدن خالِ دست زدم زیرِ خنده! + به همین سادگی بود کودکی هایمان! بیشتر »
“هوالمحبوب” هرچقدر هم تقلا کنی تا از درونت چیزی فاش نشود،ریزه کاری هایی پیدا می شود که حالت را فاش کند.درست مثل همان اولین نقاشی خاک خورده اش، که بعد از یک سال نبودنش روی کمد لباس هایت چسب کاری کردی! + وقتی دیدم نقاشی را دلم برات کباب… بیشتر »
“هوالمحبوب” وسط غر زدن هایش انگار که یک چیز ناگهان به ذهنش رسید رو به من گفت بستنی نوتلا! لبخند زدم و گفتم:- خب؟! گفت: بریم کافه؟! بعد نگاهی به غزل -که روز پرکاری داشت-کرد. منتظر تاییدیه از سمتِ او بود.غزل روی کاناپه ولو شده بود تا متوجه… بیشتر »
“هوالمحبوب” مادر داشتن تلفنی با عروس جدید صحبت می کردند، کسالت داشتن و احوال پرسی می کردن. من هم تو آستانه ی در ایستاده بودم و ناخودآگاه نیشم باز بود از شنیدن مکالمات. هرجا که مادر شدیدا قربان صدقه ی عروس می رفتن نیش من باز و بازتر می… بیشتر »
“هوالمحجوب” تو این دو روز که هیچ پستی از من بیرون نیامد: 1- ککمم نگزید! این یعنی خطر، سقوط وبلاگ نزدیک است. 2- دلم می خواست بنویسم اما دل و دماغ نداشتم. 3- یک حس سردرگمی دارم. 4- فعلا همینا باشه! :/ یادم رفت اصلا چی می خواستم بگم. بیشتر »
“هوالمحبوب” حالا که خوب فکر می کنم تو اصلا دلت نمی خواد منو ببینی! نمی دونم چرا… ولی انگار یک چیزهایی داره دست به دست هم میده تا دلم ازتون چرکی بشه! نرسه اونروز… ولی نزدیک تر نزدیک تر داره میشه! بیشتر »
“هوالمحبوب” تو این چند روزی که برق مدام میره و با توجه به شواهد جیره بندی شده رفته! بنظرم فرصت مناسبیه که از دنیای تکنولوژی و ارتباطات جدا بشیم و بریم تو جلد خودمون. مثلا اینکه کمی از این گوشی فاصله بگیریم و یا از تلوزیون دل بکنیم اصلا… بیشتر »
“هوالمحبوب” می بینی!؟ خیلی راحت می تونم ببوسمت و بذارمت کنار… + مرگ تدریجی بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی تمایل به دیدن خنداونه ندارم. اما با وجود مسابقه خنداننده شو دارم تو این دوشب دنبالش می کنم. متوجه شوخی های 18+ کمدین ها شدین؟! اینکه خیلی راحت یک کلماتی را استفاده می کنن که… دیشب یکی از کمدین ها یک حرف خیلی زشت… بیشتر »
“هوالمحبوب” قسم به قلم -و هرآنچه می نویسد- ؛ که تو قلم را وسیله ای برای آرامش قراردادی و چه قداستی بالاتر از آرامش روح؟! + این روز به همه قلم بدست ها تبریک میگم. ++ امروز سالروز ربوده شدن حاج احمد… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از تمام شدن امتحانات به روال طبیعی زندگی برگشته ام. صبح ها با لذت از پتویم دل می کنم. کتابی برمی دارم و روی کاناپه لم می دهم و ساعت ها در آن غرق می شوم. گوشی همراهم کمتر گرمای دستانم را می چشد. ورزش عصرگاهی ام با لبخندها… بیشتر »
“هوالمحبوب” این زن ها! این موجودات شکننده، جرمشان احساساتی ست که هرلحظه حکم جام زهر دارد. جام زهری که -با مزه کردنِ شورِ عشق- به لبها نزدیک و نزدیک تر می کنند. * پیش تر هم گفته ام، شاید با زبانی دیگر… * چند دقیقه ی پیش… بیشتر »
“هوالمحبوب” با من باشه ، من می گم حضرت آدم زردآلو از درخت چید، نه سیب! وگرنه سیب در حدی نیست که حضرت آدم بخواهد با چیدنش همچین ریسک بزرگی را به جان بخرد!!! پ.ن: بوخودا یک سیب در حد هبوط نیست! :/ پ.ن2: اصلا هر زردآلو را که قورت می دم یک… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی با یک مرد-یک زن-زندگی زیر یک سقف را آغاز می کنی، نفر سوم زندگی ت غرور لعنتی ت نباشه! اشتباه کردی؟!معذرت خواهی کن.این مرد-زن-عمری در کنار تو خواهد بود.خصوصی ترینها را کنار هم دارید پس این غرور چرا باید باشه؟! مگه مذاکرات… بیشتر »
“هوالمحبوب” چادرت را روی صورتت کشیدی که نشناسمت، صدایت چه؟! جثه ی ریزت را چه می کنی؟! برایم سخت بود دیدن آن وضعیت. درست است که من تنها یک آشنا بودم که نهایت ارتباط ما در یک سلام بود که آنهم این روزها، قطع اش کرده ام. ولی این دلیل نمی شد… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرسید من می توانم مقابل خواهرزاده ام که پسر است راحت لباس بپوشم. گفتم از نظر شرعی ایشان محرم شما هستند و مشکلی نیست. ولی اگر ممیز شده باشند باید رعایت کنید. گفت بیست و دو سالش هست و چون دانشجو است با او و مادرش زندگی می کند.… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین باری که با این مسئله روبرو شدم، پیج شخصی ام بود. وقتی آن اوایل وارد دنیای اینستاگرام شده بودم گیسو دلیت اکانت کرده بود و من جویای دلیلش شدم. گفت : می بینی که خیلی وارد دایرکت می شوند. راستش من در عرض آن چندماه حتی یکی… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند ماهِ پیش یکی از وبلاگنویس ها در مورد این کتاب صحبت کرده بود. انقدر این طفلک را کوبانده بود که من با خودم گفتم: بزرگ علوی را با خاک یکسان کرد! خیلی ها این کتاب را خوانده اند. اکثریت هم بنا را گذاشته بودند بر دوست نداشتن. اما… بیشتر »
“هوالمحبوب” خداحافظ امتحان! ســــــــــــــــلااام زندگـــــــــــــــــــی… + با اینکه آخری را خیلی گند زدم، اما خب همین که تموم شد، سرخوشم :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” می نویسم و پاک می کنم. می نویسم و پاک می کنم. می نویسم و پاک می کنم. کاش من هم چند حرف بودم که با یک فشارِ روی دکمه، پاک می شدم و اثری ازم نمی ماند. بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی خیال می کنم منتظر نشسته ای تا من دهانم را باز کنم و تو، گوش هایت را بگیری… چقدر فریاد بزنم تا بفهمی که خسته ام؟! بیشتر »
“هوالمحجوب” هرچقدر هم که دو تیله صورتت را به چپ و راست بچرخونی و نگاهت را بدور بچسبانی چاره ای جز باریدن نداری… پس ببار و هر دوی ما را راحت کن،فشار این سنگینی را از قلبِ پر از تشویش بردار. بگذار یک شنبه ای که با شنبه فرقی ندارد… بیشتر »
“هوالمحبوب” لعنتی یادت هم مثل خودت می ماند! بدونِ انتظار می آید و ناگهان، غیب می شود… بیشتر »
“هوالمحجوب” پرسیدم اسم بچه را چه گذاشتید؟! گفت: -اسم مذهبی اش را می گذارم زینب، اسم دیگرش را نیلا!!! جدیدا مد شده؟! یا از قبل همچین چیزی بوده؟!حکما تو ماه رمضان و ماه محرم قراره طفل زینب صدا بشه، تو ماه های دیگه هم نیلا :/ دقیقا ماذا… بیشتر »
“هوالمحبوب” جناب یک کاره تو سخنرانیشون فرمودن: -شما بگید ما چه کار کنیم؟! ما دیگه ذهنمون به جایی نمیرسه! عامو اگه قراره من بگم تو چیکار کنی پس تو رو اون مسند چه می کنی :/ ؟؟؟ + به کدامین دیوار سر بکوبیم؟! ++ از رنجی که می… بیشتر »
“هوالمحجوب” اولین باری که رسیدم به وبلاگش سرِ یک جمله احساسی ای بود.برای همسر آینده اش نوشته شده بود. بعدها که وارد وبلاگ شدم و ریز و درشت ش را خواندم پرسیدم که “جوان هم انقدر ازدواجی!؟” خلاصه ما اینستاگرام این بنده خدا را هم… بیشتر »
“هوالمحجوب” باید هر روز مستندات قدیمیِ تاریخِ گذشته را مقابل چشم هایمان بگذاریم تا به یاد بیاوریم یک تصمیم احساسی چه نتیجه ای برایمان خواهد داشت. باید هر روز تاریخ را از نظر بگذرانیم تا به یاد بیاوریم که چه ها کشیدیم تا به اینجا رسیدیم.… بیشتر »
“هوالمحجوب” اینکه پیگیر درس فرزندتان باشیدخیلی خوبه، اصلا من می گم"خیلی"شما بیشتر از خیلی برداشت کنید. اما قبل از آن تعریف پیگیر بودن را در ذهن خودتان بالا و پایین کنید. نه آنقدر بحث درس را برای فرزندتان بزرگ کنید که ابعاد دیگر زندگی… بیشتر »
“هوالمحبوب” میگن بهشت درخت هایی داره که ازش مارش مالا آویزونه هرچقدر هم بخوری دلتو نمیزنه :))) + وقتی این هست چرا پاستیل خورید :/ خجالت نمی کشید؟! بیشتر »
“هوالمحجوب” از اول شروع تماس تلفنی نالیدند، ای وای گفتند، هیجانی صحبت کردند. هرچه اخبار بد بود به هم منتقل دادند و خداحافظی کردند. وقتی تماس تمام شد به طرفم آمد و گفت:((ماریا خبر نداری وضعیت چقدر وحشتناک شده)) همین یک جمله شروع تمام… بیشتر »
“هوالمحبوب” دو روزه دلدردهای عجیب دارم… یک حدسهایی زدم. اما دوست دارم زودتر تمام بشه! + باید سریعتر برم چکاپ احساس می کنم وضعیتم خیلی حاد شده :( ++ وقتی تو فشار باشم و استرس داشته باشم این درد تشدید میشه، احتمال میدم بخاطر این… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی کسی را از زندگیت پاک می کنی و اجازه نمیدی حتی سایه ی این آدم به ثانیه ای روی زندگیت بیافته. درست زمانی که فکر می کنی دیگه بود و نبود اون شخص برات فرقی نداره با یک تلنگر می فهمی که نه! هنوز اونطور که باید دورش ننداختی.… بیشتر »
“هوالمحبوب” امروز با حرف ف.ع به این رسیدم که ما آدم ها ساخته شدیم که حسرت ظواهر دیگران را بخوریم. شماره صندلی من با شماره صندلی اون تو یک سالن بود. وارد سالن شدم دیدمش گپ کوتاهی زدم. وسط گپوگفت می خندیدم و می گفتم احساس می کنم هیچی… بیشتر »
“هوالمحجوب” تو این چند وقت تمام حواسم معطوف شده به رفتار بقیه با من، در واقع یک حس سرکوب شدن دارم. مثلا هروقت بخوام در مورد رفتار و یا تفکرم حرف بزنم وقتی به میمیک صورت شخص مقابلم دقت می کنم قضاوت و یا قبول نداشتن را خیلی روشن میبینم و… بیشتر »
“هوالمحجوب” اون اشک ها را فقط کسی می فهمه که کلی تلاش کرده ولی به نتیجه دلخواهش نرسیده! + کلا دیدن اشک آقایان تو دلِ آدم را خالی می کنه! شاید چون همیشه نقش کوه را برامون ایفا کردن بخاطر این :) بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی قائل به بازی با الفاظ نیستم. علاقه ای هم به تغییر حکم و یا به مجاز مشغول شدن ندارم. ما باختیم! تمام. اینکه الان همه می گویند این باخت اندازه پیروزی می ارزید حرف مفت می زنند. خوب می دانند که طعم برد کجا و این کجا. فوتبال… بیشتر »
“هوالمحبوب” آدم یهو دلش میگیره، یهو هوس غذا های مختلف میکنه با دستپخت خودش، یهو گل های قالی جذاب میشن، یهو حس بدبخت بودن دست میده، یهو بغضت میگیره، کلا یهو دلت می خواد نباشی… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی مردم جنوب کشور آب ندارن، آدم خجالت می کشه از آب استفاده کنه! + راست میگن بنی آدم اعضای یک دیگرن؟! ++ از یکجا به بعد باید فقط بگی خدایا خودت به فکر بنده هات باش! بیشتر »
“هوالمحبوب” ازش خواستم تا طلوع خورشید یادی از تو در من باقی نمانَد. به طلوع نرسیده فراموش شدی… به همین راحتی می شود یادها را کُشت یا که خدای من تا این اندازه قادرترین است؟! + پرسیدن نداشت، خدایی دارم که حتی صفات هم در وصفش عاجز… بیشتر »
“هوالمحجوب” توی اینستاگرام هر کسی را که می بینم تو استوریش داره با نفرت تمام از تیرماه حرف میزنه! هیچ وقت فکر نمی کردم تیر تا این حد بین مردم منفور باشه و غیر قابل تحمل :/ این اولینباره اصلا می شنوم. + خدایی خوشتون میاد یکی از ماه… بیشتر »
“هوالمحجوب” همیشه یک ماه قبل از تولدم، و یا اصلا با آمدن فصل بهار به تکاپو می افتادم که آخ جون کم مونده به تولدم. اما حالا با وجودِ قدم گذاشتن تو ماه تولدم هیچ حس خاصی ندارم. یکجور بی حسی. نمی دونم خوبه یا نه! نمی دونم این احساسات متضاد… بیشتر »
“هوالقادر” خدایا! هیچکس را محتاج غیر خودت نکن… + پول هنگفت داره جابجا میشه، دلم به درد میاد وقتی انقدر برای پول حرص می زنه آدمیزاد. نمیدونم شاید اگه خود منم صاحب یک پول درشت بودم و یا خودم با دسترنج خودم پولی را ذخیره می کردم… بیشتر »