“هوالمحبوب” درِ کمد را باز میکنم و با دقت به لباس ها خیره میشوم ، چشمم میخورد به لباس طوسی رنگی که همین چند وقت پیش از کسی هدیه گرفته ام انروز که گرفتم تن زدم و از مدلش خیلی خوشم نیامد . از این لباس های گلِ گشادِ مدل رپی که یقه اش انقدر… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1396"
“هوالمحبوب” 1- اینایی که میان دایرکت آدم و به هر روشی دخیل میبندن تا باهاشون رابطه بگیری بعد که میبینن هیچ جوره راضی نمیشی میگن که قصدشون خیره ! خودشونو احمق فرض کردن یا مارو ! 2- احساس میکنم باید تصویر پروفایلم را بردارم ولی در… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی این تصویر را دیدم ؛ یادِ کودکی های خودم افتادم ، من هم از پله های خانه این استفاده را میکردم یادم نمی اید در کودکی از پله ها به صورت عادی پایین آمده باشم . یا به این صورت و یا روی نرده ها مایل به یک طرف مینشستم و سُر… بیشتر »
“هوالمحبوب” در فشاریم، کی میایی آرامِ جان؟! دیروز مرد و زن در خیابان میرقصیدند و فریاد آزادی سر ميدادند. ما که این روزها چشممان به همه چیز عادت کرده است ، در آن لحظه دلمان شکست چه برسد به. . . آه از جهل. ما خونِ دل میخوریم شما که جای… بیشتر »
“هوالعالم” یک عمر همه اش میگفتم اینی که از فلش آویزان است به چه دردی میخورد تازه کلی مخترعین را هم زیر سوال میبردم ! بعد فهمیدم ، هیهااااااات ! :/ اُف بر منُ این سن !!! پ.ن: اصلا نا امید شدم از خودم :/ از طرفی هم کلی ذوق مرگ شدم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” درازکشیده ام روی کاناپه و زُل زده ام به گوشی همراهی که در آن pdfهری پاتر نمایش داده میشود . اتاق به خاطر هوای گرفته تاریک است ، من طبق معمول هیچ تلاشی برای روشن کردنش ندارم . از کودکی اینطور بودم . تا آنجایی که چشمم میدید،… بیشتر »
“هوالحبیب” چهارسالِ پیش همین زمان پشتِ خطِ تلفن صدای بغض دار سید و چکه های اشکی که پشتِ همان تلفن حس میشد به گوش هایم تلنگر زد ! سید ساعتها اشک ریخته بود و زمزمه میکرد با این روند ظهور به تاخیر . . . آن روز عُمق فاجعه را درک نکردم ولی… بیشتر »
“هوالمحجوب” نگرانم ، هیجانِ زیادی دارم . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” 1- من امروز جایِ این کاندیدا ها و نامزد ها سکته کردم ! اینا خودشون چطور زنده میمونن بعدِ اینهمه استرس و نگرانی :/ 2- والله این کاندیدها این دوره واقعا ترکوندن ! من هر دو قدمی که تو شهر میذاشتم با یک کاندیدِ جدید آشنا میشدم… بیشتر »
“هوالقادر” امروز برای اولین بار صدایش را شنیدم . حسِ خوبی بود . . . خدایا فردا آنچه صلاح این مردم است محیا کن ، خودت خبر داری که این مردم چقدر نجیب هستند . پ.ن 1: إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا… بیشتر »
“هوالقادر” هر روز که از مقابل آن ساختمان بزرگ با ستون های بلند مثل تخت جمشید رد می شوم . به خودم میگویم ماریا یک روز تو هم مشغول اینجا میشوی . . . خدایا ؛ من آنجا را به خودم قول داده ام ، من را شرمنده خودم نکن ! بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز سنم دو رقمی نشده بود ، ولی نزدیکِ دو رقمی شدن بود ! نمیدانم یادتان می آید یا نه ؟! یک تفریحی بود به این صورت که یک نفر وسط میخوابید و چند نفر اطرافش . بعد این تعدادی که اطراف نشسته بودند شروع میکردند به پچ پچ کردن . خیلی… بیشتر »
“هوالمحبوب” بگذار از اول بگویم ، از همان اولِ اول ! شروع همه یِ این سالها . . . از اتاقِ سمت چپِ خانه ای که تازه به آن نقل مکان کرده بودیم- برای خاطرِ کوبیدن خانه و تبدیل آن به قوطی مستطیلی شکل - وارد پذیرایی شدم . مادربزرگ مهمان داشت .… بیشتر »
“هوالمحجوب” توی جشن وقتی حواسم به اصطلاح پرت میشد خیره میشد به من زُل میزد به لباس هایم ، کفش هایم صورتم و زیورآلاتی که استفاده کرده بودم . مدام از دانیالش میگفت : دانیالِ من خیلــــــی خوش مشربه هرجا دعوت کنن میره ! مهمان هاشون کم نیست… بیشتر »
“هوالمحبوب” عروسیه عروسی، با فامیلا رو بوسی :))))))) بیشتر »
“هوالمحبوب” به دو پستِ آخرم که نگاه میکنم ، لبخندِ پهنی روی صورتم مینشیند . خانمی که دوست دارد چریک باشد و در کنار آن برای خاطرِ کشتار مورچه های کوچک گوله گوله اشک ریخته است . این همه تنانض در من ! گاهی واقعا به اینکه یک دیوانه هستم… بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی دوست داشتم يه چریک می بودم. . . خیلـــــــــــــــــــــــــی زیاد بیشتر »
“هوالطیف” گروهی مورچه روی زمین رژه می رفتند . جارو برقی را آوردم همه اشان را چپاندم در سیاهچالِ کیسه اش . . . حالا برای کُشتارِ جمعی که انجام داده ام نشسته ام در گوشه ای و های های اشک میریزم. خدایا من دیوانه ام . . . بیشتر »
“هوالشافی” ذهنم پر از تشویش است . تشویشِ مطلق . در یک لحظه تمام افکار و ذهنم معطوف میشود به چند سالِ دور ، آنقدر دور که با تمامِ پوست و خونم آن لحظات را حس میکنم . درست مثل زمانی که در یک لحظه ذهن شتاب میبرد به سال های دور در همان حیاطِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” شنیده ام که در جوانی اش خیلی زیبا بوده ، اصلِ این موضوع هم در حالِ حاضر نمایان است ، با اینکه سنی از او گذشته فوق العاده چهره جذابی دارد . پوستی سفید ، چشمانی تیله ای رنگ، ابروانی کمان و با فاصله از چشم و به هم پیوسته… بیشتر »
“هوالمحبوب” هشت سال پیش مقابل دربِ خاله جان : فریماه -دختر خاله ام - خطاب به مهسا : - به به مهسا خانم میبینم که نسیم امده نصف ابروهایت را برده است! مهسا : - بله، همینطوره! همان نسیمی که دو سال پیش از مقابل شما گذشته بود تازه به من رسید !… بیشتر »
“هوالمحبوب” چه فرقی می کند در همین لحظه و ثانیه دنیا به کام دشمنانم باشد و یا دوستانم مهم این است که در همین لحظه و ثانیه من دارم با اولین لحظاتِ دلتنگیِ طاقت فرسای 96 دست و پنجه نرم میکنم.. . بیشتر »
“هوالمحبوب” پشت میز در حال خوردن شام نشسته بود روی منبر و مدام حرف میزد! از خودش تعریف میکرد. ميگفت دیگر نمی تواند ترکی صحبت کند و چند وقت پیش سر این موضوع فلانی اتمام حجت کرده که دیگر هیچکس حق ندارد با او ترکی صحبت کند!!! در حین همین… بیشتر »
“هوالمحجوب” کوچکتر که بودم از او میترسیدم، ترسی که حتی باعث ميشد تنم به لرز بيافتد. تا می آمد سراغ من را میگرفت. وقتی به زورِ ديگران در آغوشش می رفتم. چشمان سبزِ وحشی اش با آن موهای خرمایی که در نور خورشید برق میزد برایم بزرگترین کابوس… بیشتر »
“هوالمحبوب” کارخانه در بیابان بود، برایم تصویری فرستاد. یک مار در اکواریوم. گفت وارد دفترش شده بود او هم گرفته بودتش انداخته بود در اکواریوم. اسم مار را گذاشتم وروجک. هر روز برایش دل سوزاندم ازش خواستم رهایش کند. گفت جایش راحت است… بیشتر »
“هوالمحبوب” پر از استرسم همین /. بیشتر »
“هوالمحبوب” تشنگانِ مهر محتاجِ ترحم نیستند کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است . . . “فاضل نظری” تصویر نوشت : این گوشه را که دیدم ذوق کردم آمدم ثبتش کنم زینب خندید ، پرسیدم چرا میخندی ؟ گفت : شبیه کلانشهری هایی میمانی که… بیشتر »
“هوالمحجوب” خیلی توجه کرده ام ، خیلی زیاد . اکثر کودکانِ خانم های مذهبی و یا خانواده های مذهبی جذبِ خانم هایی میشوند که به خودشان میرسند ، رنگ های جذاب استفاده میکنند. خانم های مذهبی خیلی هایشان بنا به اینکه باید سرسنگین باشند از… بیشتر »
“هوالمحجوب” خوشبحالِ خانم ها ؛ هیچ مردی ، هیچوقت نمی تواند بفهمد : چه لذتی در گل گذاشتن به روی گیسوان -در فضای باز- نهفته است . . . پ.ن : وقتی گل های مختلف را امتحان میکردم بقیه میگفتند ، چقدر سوسولم !!! خداراشکر کسی را داشتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” انقدر دوست دارم يه سنسورِ دروغ سنج داشتم می ایستادم مقابل میزهاشان هرکس دروغ ميگفت کُلت را به طرفش میگرفتم و یک تیر حرامش میکردم!!! پ.ن: واقعا ديگه اعصاب برام نمانده! بیشتر »
“هوالمحبوب” روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران . . . پ.ن: عید مبارکمان باشد ، ان شاء الله به زودی روزِ ظهورش را جشن بگیریم . . . بیشتر »
“هوالحبیب” خیلی دلم میخواست انجا باشم، خیلی زیاد. قسمتم نبود. خواب دیدم مقابل همانجا ایستاده ام و از شوق گریه میکنم. میترسم این رویاها شیطانی باشند. بیشتر »
“هوالمحجوب” نمیدانم تا بحال وارد طبیعتی شده اید که زمینش شبیه پله های بزرگ باشد و شما مثل یک مورچه رویش باشید ؟! خب امروز تجربه حضور در این محیط را داشتم و همینطور روبرو شدن با پله های عجیب - البته شاید برای من - اینجا باغِ پدرِ پدرِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” یِ کوچولو خوشگلی های دنیا . . . بیشتر »
” هوالمحبوب” از من خوشش آمده بود ، مدام می آمد می نشست پیشم ! خدا نکند کسی به من از گل نازک تر میگفت چنان به طرف می غرید که همه صدایشان در می آمد . اصلا نمیدانم چه حکمتی است که پسربچه ها انقدر شیفته من میشوند ! عَلیار هم از آنها بود… بیشتر »
“هوالمحجوب” گمان نمیکردم یک روز به جایی برسم که حتی برای تقدیر شدنم هم شرمنده خودم بشوم . هرکسی وقتی تقدیر میشود فوق العاده شاد میشود و تلاش هایش افزون تر . اصلا به خودش میبالد . . . ولی من !!! بیشتر »
“هوالمحبوب” راننده با سرعت ميراند و لایی می کشید میان ترمز هايش به جلو پرت میشدم پرسیدم: - شما عجله دارید؟! با تعجب گفت : - نه! گفتم : خوب است، من هم عجله ای ندارم پس آرام برانيد!!!! بیشتر »
“هوالمحبوب” میان منطق و بحث های کلانش نميدانم چه شد که سخنانش به سکولار رسید کمی از سکولار صحبت کرد و بعد مثل همان دویدن یکهویی در این بحث از بحث خارج شد! همین که رفت همه او را متهم کردند که یک شخص سیاسی است! گفتند که او موافق با سکولار… بیشتر »
“هوالمحبوب” امشب چشمانم نمی خواهند کور شوند! نمی خواهند پرده هايشان را پایین بکشند و تا ساعتها در تاریکی محض فرو بروند. امشب چقدر عجیب است احساسات. کاش ميشد، کاش ميشد برای این چشم ها لالایی میخواندم و آرام در گوششان نجوا میکردم اگر… بیشتر »
“هوالمحبوب” لذت یعنی اینکه دوستِ طفولیتت تا به اکنون را در رخت سپید عروس ببینی. . . چقدر خودم را کنترل کردم که اشک شوق نریزم. الهی که همه جوان ها خوشبخت بشن.. . بیشتر »
“هوالمحجوب” به نام خدای مستضعفان؛ خیر نبیند، خیر نبیند کسی را که می توانست برای مردم کاری کند و بجایش دست روی دست بگذاشت. . . خیر نبیند کسی را که بجای خدمت به خلق خدا، پست و مقام چشمانش را بگیرد. خیرنبیند کسی را که فقط برای منافع… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیدنِ دوباره ی ِ دیــگران . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” به نظرم هیچ لذتی بالاتر از آن نیست که مقابل آینه یک خانم بایستد موهای بلندش را روی شانه اش بریزد ، بُرِس به دست موهایش را آرااام تیمار کند و بعد با دیدن موهای مرتبش لبخند روی لبش بنشیندُ زمزمه وار بزند زیر آواز . . . توجه… بیشتر »
“هوالمحبوب” کلا شعبان از اون ماه خوشحال هاست :) حیفِ روشو نبوسیم !!! از بس که خـــــــوبــــه . . . اعیاد شعبانیه مبارکمون باشه :))) محضِ این روزها آدم بشیم صلوااااات D: بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم می خواهد یک پیر داشته باشم . از آن پیرهایی که یک حرف میزنند و چنددقیقه در خیال میبرندت . از آنهایی که لبخندشان پر است از عِطر گلِ یاس . . . دلم از همین پیرها می خواهد ! هروقت که متواری شدن نیازم بود بروم سراغش و فقط… بیشتر »
“هوالمحبوب” از دور شناختمش با همان تیپ همیشگی اش، قدی کوتاه که به زور پاشنه های بلند کفشش به شانه های من میرسید، بالای مقنعه اش را تیز کرده بود کلا طوری سر میکرد که صورتش شبیه یک لوزی -لوذی :/ - میشد. عینک افتابی بزرگِ- من به ان مدل… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفتم غصه نمیخورم برای چیزهای پوچ، همچنان پای حرفم هستم. فقط نميدانم چرا این روزها برای افکار و عملم غصه میخوردم. افکار و عمل مگر پوچ است؟! هلویی در گلویم گیر کرده و راه نفس را گرفته. . . حالا که بهانه هورمون ها را دارم با… بیشتر »
“هوالمحبوب” تکرارِ دوباره یک نگاه ، از جنس همان نگاه ها . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” دوست ندارم وقتی کسی با تعجب به ظاهرم و رفتارم خیره میشود و میپرسد چه کاره هستم قبل از اینکه خودم دهانم را باز کنم و جوابی را بدهم که در آن لحظه صلاح است شخص همراهم زبانش را باز کند و بگوید ! امروز مجبور شدم چند دقیقه برای… بیشتر »
“هوالمحجوب” آهای خانم بارداری که احساس خوشتیپی میکنی . . . خدا به سر شاهده هیچکس با دیدن تو شکم گنده ات نمیگه : وای عجب خانم زیبایی چه اندامی و چه تیپی . . . نیاز نیست با بیرون انداختن شکمت جار بزنی بارداری ، کسی هم با دیدن وضعیت تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی چنان بی فکرانه رفتار میکنم که دردسرهای بعد از آن همچنان باقی می ماند حتی چند ماه بعد از آن و یا شاید کشیده شود به یک سال . . . من تا بحال خیلی کم و معدود نانوایی رفته ام و اصلا خیلی وقتها خرید نکرده ام شاید عجیب باشد… بیشتر »
“هوالمحجوب” دوست میگفت که در اعتکاف امسال برای یک دختر جوان مداحی گذاشته ، دختر متعجب پرسیده است این چیست ؟! و بعد اظهار کرده که تا به اکنون به گوشش مداحی نرسیده ! من هم تعریف کردم که دختر 13 ساله از اتاقش خارج شده و پس از پرسش اینکه… بیشتر »
“هوالمحجوب” آدم فوق مزخرف منم که هر بار از جمع و یا بیرون به خانه بر میگردم. چشم می خورم و مثل میت گوشه خانه می افتم. دیروز فوق العاده حالم خوب بود اصلا چیزی نبود تا از مهمانی برگشتم کل تنم و سرم سنگین شد، افتادم. اينبار خیلی خوب حس… بیشتر »
“هوالمحبوب” گفته بود کتابهایش از جانش هم برایش با اهمیت تر است. دو کتاب برایم امانت آورد اولین بار بود از صادق هدایت میخواندم اصلا اصرار خودش بود که آن ها را بخوانم و نظرم را بدهم. بخاطر حساسیتش و امانت داریم کتابهایش را لای روزنامه… بیشتر »
“هوالمحبوب” بشقاب را برداشتم غذا ریختم نشستم روی صندلی، بحث داشت کم کم به دعوا ختم ميشد. این وسط چند مورد خودزنی و کولی بازی هم شد. یک قاشق پلو در دهانم میگذاشتم و رویم را به طرف صحنه جنگ میکردم آرام میجویدم و بعد قاشقی دیگر. غذایم… بیشتر »
“هوالمحبوب” یه عده ای هستن مدعی ان که منطق دارند . ولی زمان پذیرفتن حرف حق که می شود چنان بر موضع خودشان می ایستند و فرد مقابل را احمق میخوانند که . . . مدعی اند که از همه بیشتر داناهستند.ولی متاسفانه نیستند . مدعی اند که همه بدن اونا… بیشتر »
“هوالمحبوب” ميگم : -من برم فعلا، فردا امتحان دارم چیزی نخوندم. ميگه: -تو موفق میشی تو مدرسه ام همینطور بودی میگفتی نخوندم بعد با نمرات خوب قبول میشدی!حنات ديگه رنگی نداره برام. من: - :/ حالا بیا به این انسان حالی کن درس مدرسه کجا و… بیشتر »
“هوالمحبوب” دارم میخونم :/ خوندن که چه عرض کنم بیشتر رو خوانی و کسرتکلیف. از همین الان بوی خاک برسری فردا میخوره به مشامم. خسته ام حوصله ندارم اصلا. ظهر وداع با فلوت زن بود، کلی ناله و فغان و اشک و زاری دیدم. زور زدم یک قطره اشک هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” انقدری که من خواب رهبری را می بینم! هیچکس نمیبیند :/ پ.ن1: هوا بس عاشقانه بارانیست :))) پ.ن2: خدایا شکرت، فقط لطفا يه دستی سرما بکش آدممون کن :| پ.ن3: بی سابقه! همچنان بر سرکتاب بادبادکبازم.رسیدم به قسمت حضانت گرفتن… بیشتر »
“هوالمحبوب” ابتدایی که بودم هرکس میپرسید ميخوای چه کاره بشی؟! میگفتم معلم! فقط به یک دلیل، اونم روز معلم :) اصلا لعنتی خیلی جذابه! بیای ببینی چندتا فسقل جشن گرفتن و کلی هدیه جور و واجور ریختن رو میز… آدم ذوق مرررررگ میشه :))))… بیشتر »
“هوالمحبوب” میزد به شانه من میپرسید: خدایی برادر من خوشگل نیست؟! گفتم: متوسطه! چشماشو باریک کرد: متوسطه؟!؟ واقعا روم نشد بگم متوسط رو به پایین!!!!!!!!! ولی عجیب دلم ميخواست بگم. پشت هر تعریفش میگفتم: تو داری با مهر خواهریت برادرت را… بیشتر »
“هوالمحبوب” این خانم هايي که تا آدم را میبینند یاد تمام درد و مرض هايشان می افتند هدفشان از این مظلوم نمایی چیست! انقدر بدم می آید از این زنها که همیشه خدا خودشان را مریض نشان میدهند تا محبت دیگران را بخرند! هربار که من را میبیند یک چیز… بیشتر »
“هوالمحبوب” انگار همین دیروز بود که در اتاقش نشسته بودم و زیر نگاه های پرشوقش زبانش را تکمیل میکردم. انگار همین دیروز بود که برایم هرچه ميخواستم میخرید! انگار همین دیروز بود که بی غرض همه با هم یکجا مینشستیم و گل میگفتیم گل میشنیدیم!… بیشتر »
“هوالمحجوب” مقابل آینه ایستاده بودم خیره شده بودم به صورتم، موهایم ، لبخندم و . . . . از همان زمانهایی بود که باید مقابل آینه قربان صدقه خودم میرفتم . و یا به شوخی میخندیدم ، چشمکی نثارِ خودِ در آینه میکردم و میگفتم : فتبارک الله احسن… بیشتر »
“هوالمحجوب” ای کاش کسی باشد و کابوس که دیدی درِ گوش تو ارام بگوید ، خبری نیست شاعر : ؟؟؟ پ.ن :به یک رویای خوب نیازمندم . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” راهنمایی که بودیم خبر ازدواجش مثل بمب تو مدرسه ترکید! ديگه ندیدیمش یعنی وقتی خبر انقدر پخش شد نیومد مدرسه که ببینیمش. بعدها هر از چندگاهی خبر های ریز و درشت ازش به گوشمون میرسید. مثلا لورا یبار با آب و تاب همون دوره گفت… بیشتر »
“هوالحبیب” تو آمدی و رفتی . . . من اما ؛ همچنان در خوابِ بهاره خود خفته ام . چه غریبانه در زندگی ام کم رنگ شده ای ، و من چه ذلیلانه غرق این مهنت شده ام . پ.ن: هرگز ، هرگز باور نکنم عهد و پیمان ما شد فراموش . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” کوچکتر که بودم ، زن عموجان برایم یک عروسک بافته بود ، چیزی شبیه به چارلی چاپلین! یک کلاه دراز روی سرش داشت ، دستهایش را در جیب شلوارش کرده بود . و به من همیشه لبخند میزد . . . تا همین چند وقت پیش در انباری خانه دیده بودمش .… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو راهِ برگشت پرسید : -درس خوندی ؟ گفتم: - نه نمیشه گفت خواندن بیشتر با چشم نگاه کردم در واقع الان صفرم . یک :" هییییع ! ” کشید و گفت : ماریاااااا بشین بخون فردا دوباره ترم پیش نشه امتحانت را خراب کنی بشینی گریه… بیشتر »
“هوالمحجوب” واقعا دارم نگران خودم میشم ! دیشب خوابِ یکی از دوستانِ وبلاگی را دیدم ! کسی که تابحال واقعا ندیدمشون و از ذهنیتی از ظاهر نداشتم . تو خواب کاملا مشهود بود همین الان هم میتونم ترسیمش کنم ! :/ بیشتر »
“هوالمحجوب” فلوت زن یکشنبه از ایران میرود ! قطعا دیگر برنمیگردد . . . دنیا در حالِ گردش است ، ولی اینکه این گردش عزیزهایت را قاره به قاره پرت بکند خیلی بد است . شب پیش برایم فلوت زد ، به چشمانش نگاه میکردم در حین زدن . . . چیزی بین غم… بیشتر »
“هوالمحبوب” باز نزدیک انتخابات شد وای فای ها ترکیدن!!!! :( وای فای همه اش در حال قطع و وصلِ متاسفانه و نميشه پست گذاشت ! بیشتر »
“هوالمحبوب" خدایا قدرتی بده که علم را فقط بخاطر تو بياموزم نه برای نمره! پ.ن: چرا اینطوری شدم؟! چرا همه اش به فکرشم؟! چرا تلاش بیهوده میکنم! من که اینطوری نبودم! من که فقط میگفتم بفهمم درک کنم برام کافیه! لعنتیا چه کار کردید با… بیشتر »
“هوالعالم” دارم تلاش میکنم فردا خاک برسری برام پیش نياد! اصلا از بس بهم درس خوندن نمياد امروز که کتاب گرفته بودم دستم سلما از انور سالن دید گفت: نبینم درس بخوني! فعلا در حال خواندنم. . . بعدا نوشت : الحمدلله امتحان خوب بود . و… بیشتر »
“هوالمحبوب" من چرا اینطوری ام، چرا اینطوری شد؟! امروز قرار بود درس بخونم چرا اینطوری پیش رفت. ای خدااااا از دست خودم کلافه ام ديگه حوصله خودمم ندارم. دست به همه کار زدم الا درس! باید میخوندم بااااااید. یعنی واقعا میرسم فردا بخونم!!؟؟… بیشتر »
“هوالمحجوب” اینکه لذت جانانه ی باران را از من گرفتی برایم تلخ نیست . تلخ آن زمانی است که بخشی از خاطراتم را تصاحب کردی . . . پ.ن: هیچ لذتی بالاتر از دیدنِ رقصِ درخت به دست باد و باران نیست . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتِ نهار دستِ جمعی دوستانه امان بود ، خوشبختانه رستوران غذا را به موقع رساند همه در جای همیشگی اطراق کرده بودیم . یادم آمد فرشته کلاس دارد ، رفتم صدایش کنم . بعد از یافتنِ کلاسِ مربوطه. در کلاس را زدم ، منتظر اذن دخول شدم.… بیشتر »
“هوالحبیب” از کوچه هایی که ساختمان های اطرافش رختِ سایه انداخته اند به رویش میگذری ، می رسی به بازارچه ای مفلوک با اجناسی عجیب ، همهمه ای برپا میشود! در ذهنت کلمات عربی نقش میبندد ، حواست پرت نمی شود ، مسیر را میگذری و بالاجبار هر چند… بیشتر »
“هوالقادر” شیشه را کشیدم پایین ، ماشین طبق معمول با سرعت می رفت . باد محکم روی صورتم سیلی میزد . فارغ از هر چیز سعی کردم بدنم را ریلکس کنم ، چشم هایم را بستم تنم را آزاد کردم با آن سستی تن و بادی که محکم به روی صورتم کشیده میشد فکر کردم… بیشتر »
“هوالحبیب” بیا جایمان را عوض کنیم. تو دلبری کنُ من ، عاشقی . . . پ.ن: دلم گرفته بیشتر »
“هوالمحجوب” میدونه ، خبر داره ! ولی برای اینکه حرص بده مخاطب را انکار میکنه ! وقتی یکی تعریف میکنه از کارهایی که کرده چشم نازوک میکنه با لحن خاص میگه : آرهههه !!!؟؟؟ یعنی اینکه دروغ داری میگی . یا لبخند کج و یه ابرو میده بالا: اوهووووم!؟… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرسید: - تا قاصدک به دستت میرسید به او چه میگفتی ؟! مکث کردم ، آرام گفتم : - هیچ فقط لبانم را نزدیکش میکردم انگار که شاید گوشی سمتِ راستش داشته باشد زمزه میکردم سلامم را بهش برسان . . . بعد نفسی بود که او را از دستانم جدا… بیشتر »
“هوالمحجوب” کشیده شدم به همان طرف ، خیره ، چشم به چشم . نگاه پشتِ نگاه . سردرگمی را خوب حس میکردم مثل اینکه چیزی را گم کرده باشم . دوست پشت سرم در چند قدم آنور تر ایستاده بود ، فقط من هستم که در پسِ دغدغه هایی که هیچ کدامشان توجیهِ بر… بیشتر »
“هوالمحبوب" استرس امتحان توی خوابهام هم رخنه کرده! دیشب تا صبح فقط خواب استاد را دیدم، نمیدونم نمیتونمم بفهمم چرا من شب امتحانی ام! چرا باید همیشه خودم را آزار بدم. واقعا نمیفهمم بیشتر »
“هوالمحبیب” بن بستی بساز بی هیچ روزنه و مرا ؛ گرفتار خویش کن . . . تصویر : سرای سلطنه . . . سه سال پیش پ.ن: از گذاشتن استیکر روی صورت متنفرم ! بیشتر »
“هوالمحبوب" بلاک شده بود! خودم بلاک کردم با دستای خودم! پیام داده بهم سلام من فلانی ام ( اسمش)!!!!!!!!!!!!!!!!! سریع اسپم و ریپورت و بلاک :/ چه غلطی کردم جواب دادم، الکی الکی خودم را انداختم تو دردسر. . . :((( (رجوع شود به پست خانم جلسه… بیشتر »
“هوالمحبوب" داشتم میگفتم چشمام این روزها خیلی دارن اذیت میشن مخصوصا اینکه کتاب دانلود کردم و همه اش گوشی دستمه از عینک هم بدلیل تنبلی خیلی کم استفاده می کنم. خلاصه اینکه مثل افراد مسن شروع کرده بودم به ناله کردن، چشمام به شدت زود خسته میشن… بیشتر »
“هوالمحجوب” داشتم مسیر همیشگی را میرفتم که خانمی صدایم کرد : ماریا ! صدایش برایم خیلی اشنا نبود . تا برگشتم و تصویر را دیدم ، شناختم . ظاهرش تغییر کرده بود ، مثل قبل نبود . . . لبخند زدم و احوال پرسی کردم . به دختربچه ای که کنارش… بیشتر »
“هوالمحجوب" با ناز و عشوه ميگه من همییییییشه به آقامون ميگم ، ميگم: آقا محمد بعد از علی تو مردی! (علی منظور: امیرالمومنین) نگاهش میکنم خندم گرفته ميگم: گيسو جان البته بعد از حسن و حسین و سجاد و . . . مهدی !!!! پ.ن: گاهی اصلا حواسم… بیشتر »
“هوالمحبوب” آخر مکالماتِ صد من يه غازش گفت: نور به قبر رضاشاه بباره مَرررررد بود. من هم گفتم: ان شاء الله اون دنیا با شاه محشور بشی. (خنده) بهش بر خورد! گفتم: - چرا برمیخوره بهت مگه نمیگی خیلی مرد خوبی بوده پس چرا ناراحت میشی؟!… بیشتر »