“هوالمحجوب” قبل تر ها ، هر روز وبلاگم به یک شکل بود ، قالب های متنوع در گردش بود . حالا بعد از یک ساعت کلنجار و دست کاری کردن قالب را تغییر دادم ولی به دقیقه نرسیده دوباره به روز اول برگرداندمش. انگار هر چقدر سن بالاتر می رود تغییر… بیشتر »
آرشیو برای: "فروردین 1396"
“هوالمحبوب” تغییر دادم ، دلیلش را هم واقعا خودم نمیدانم ! احساس میکنم خیلی بی رنگ و رو شده :/ زیاد تغییر دوست ندارم. :( شاید دوباره برگشت به همون اول . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” روی صندلی در آشپزخانه نشسته بودم که بی سر و صدا درب خروجی خانه باز شد و شخصی وارد خانه شد . چشم هایم را زوم کردم در چندثانیه تشخیص دادم کیست ، عکس العمل نشان دادم . و این عکس العمل چیزی جز شیرجه زدن نبود ! از روی صندلی چنان… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز صبح انقدر باران زیبایی میبارید که اگه چند دقیقه کوتاه زیرش می ایستادی موشِ آب کشیده میشدی :) هنوز که هنوزه نمیتونم حکمت اینکه چرا من فقط بارانِ پاییز را دوست دارم و حس خاصی نسبت به بارانِ دیگر فصل ها ندارم بفهمم !!!! بیشتر »
“هوالمحبوب” نشانه های روشن فکری : گوش دادن به موسیقی های کلاسیکِ غرب !!! امروز آنقدر در کتابفروشی با آن موزیک مستاصل شدم که نفهمیدم اصلا برای کدام کتاب آمده ام فقط حواسم به خستگی مفرطی بود که در یک ساعت پیاده روی نصیبم شده بود . و نماز… بیشتر »
“هوالمحبوب” همینکه میانه ام با تو خوب میشود ، شیطان مثل قاشق نشسته ها چنان خودش را بینمان می چپاند که تا می آیم جمع اش کنم ، پاک دیر میشود و تمام رشته هایم پنبه . دوباره تکرار میشود آنقدر تکرار میشود که چندباره از او میخورم . کجای کارم… بیشتر »
“هوالمحجوب” نکته »»»» مکالمات به صورت رسمی صورت گرفته است :/ نسخه استغفار نپیچید برایم لطفا ، قضاوت هم ممنوع! در تلگرام پرسه میزدم که بی هوا عضو یک گروه شدم آنهم با خط ایرانسلم که احدی نداردش ! یک گروهِ فوقِ مشروع بود! تا پیوستن من در… بیشتر »
“هوالمحبوب" اصلا لذتی که در پس گردنی زدن به پسر بچه ها هست در هیچ چیزی نیست! دلیل اینکه پدرها میزدن برای تربیت نیست! برای کیفش است مثل سیلی زدنی که به صورت بچسبد! شازده مدتی بود که موهایش را کوتاه کرده بود. پشت میز نشسته بود مثل شیطان ها… بیشتر »
“هوالمحجوب" سر خیابان مدرسه دبیرستان يک پاسگاه بود که سربازانش با نیت خالصانه، حمایت و حفاظت از ما دختر های دبیرستانی همیشه در خیابان پِلاس بودند! اینجانب کلا علاقه ی خاصی نسبت به کچل ها دارم! البته فقط کچل های سرباز :/ خلاصه هربار يک… بیشتر »
“هوالمحبوب” حرف زد ، فضای کلاس پر شد از خنده هایمان . . . خودش سُرخ شد ! خب مرد حسابی ، اصالت شما به ما چه مربوط است که وسطِ درسی عربی میزنی در خطِ توضیح شجره نامه ات ! پر حرفی و حَرافی همینش بد است . . . ***** خیلی بدم می اید یک… بیشتر »
“هوالمحجوب” رسیدم به آنجایی که امیر ایستاد و دید که به حسنِ وفادارِ زندگی اش تجاوز می شود ولی هیچ کاری نکرد فقط از روی ترسِ اینکه مبادا خودش هم به آن دچار شود راهش را کشید و رفت . آنجایی که حسن بادبادک آبی به دست پیش امیر رسید و امیر… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از کلاس منطق ، رفتم سراغ دوستانم فهمیدم قرار گذاشته اند بعد کلاسشان بروند استخر . . . پرسیدم چرا به من نگفتید ! گفتند تو که استخر دوست نداری . . . گفتم استخر دوست ندارم ولی نهار خوردن با شما را دوست دارم ! این را گفتم در… بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز رفتم داروخانه تا برای خودم ماسک صورت بخرم و چند وسیله بهداشتی دیگر شاید من آنطور فکر کردم ، ولی نگاه فروشنده بلوند و ارایش کرده یک طور خاصی بود خیلی خوب نفرتش را نسبت به خودم حس کردم . با یک حالت خاصی وسیله های خواسته… بیشتر »
“هوالمحبوب" خواهر : - سُلی بیا اینجا. سُلاله چشم ریز میکند : - عمه چِلا منُ سُلی صدا کَلدی؟! اسم من سلاله اس! خواهر با لبخند : - آخه من شما رو دوست دارم بخاطر همین! سلاله دست به کمر و متفکرانه : - یعنی اونايي که منُ سلاله… بیشتر »
“هوالمحجوب” احساس جدیدی در من زاده شده است ، ناشناخته است ، نه می شود حسادت نامیدش و نه رقابت ، نه می شود گفت خود کم بینی است و نه می توان آن را احساس حقارت شمرد، هر چه هست لرزه ای به تنم انداخته است که قدرتش از یک زلزله شش ريشتر هم… بیشتر »
“هوالمحجوب” ” خدایا اینطور پیش نرو ، می ترسم گوش هایم به اخبار بد عادت کنند . . . پ.ن: از خداوند برایتان صبر می طلبم . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” نماز ظهر را که خواندم با عجله برگشتم ، با خودم گفتم در ماشین دعا را میخوانم سوار ماشین که شدم ، آقایی در صندلی کمک راننده نشسته بود ، خانمی هم کنار من از اقایونی که مدام به هربهانه ای بر میگردند در ماشین خیلی بدم می اید . سرم… بیشتر »
“هوالحبیب” ادامه مطلب بیشتر »
“هوالمحبوب” دبیرستانی که بودم یک کتانی داشتم سفید و صورتی بود ، همکلاسی هایم به شوخی مرا کتانی صدا میکردند ! از بس آن کتانی ها سبک و راحت بود ، کیف میکردم . آن موقع ها نسبت به کفش خیلی حساس بودم خیلی زیاد ، اگر ذره ای کفشم لک میشد نمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین باری که موهایم رنگِ مو را به خود دید دبیرستانی بودم !!! خانمِ برادرم داشتند خودشان را خوشگل تر میکردند من هم وسوسه شدم و گذاشتم ! یک رنگِ فوق العاده قشنگی هم از آب در آمده بود فندقی بود گمان نکنم . بعد از اینکه موهایم… بیشتر »
“هوالمحجوب” از تپه ها میدویدم پایین و دستانم را تا آخر باز کرده بودم و جیغ میکشیدم و قاه قاه میخندیدم درست مثل همان کودکی شیرین . . . آن موقع ها ترس از پرت شدن و قل خوردن از تپه را داشتم ولی اینبار هرچه سرعت بیشتر میشد ، لذتم شیرین… بیشتر »
“هوالمحجوب” دنیایی لذت میبرم از دیدن این سریال ! مخصوصا عاشقانه های بیژن و لیلی . . . :) بیشتر »
“هوالمحبوب” میگویند مغرورم ؛ ولی اینطور نیست . البته برای هرکس نیمچه غروری لازم ، بلکم حتی ضروری است . در روابطم محتاطم ، دوست ندارم به بعضی ها اول خودم نزدیک شوم . نه اینکه آن فرد را کمتر از خودم ببینم ، نه ! صرفا بعضی ها را که از نظر… بیشتر »
“هوالمحبوب” از ماریا به ماهی ” چرا وبلاگت را قفل کردی !؟؟؟ “ بیشتر »
“هوالمحبوب” دیدم که دیگر پایم به روی این خاک نیست. غربت همچون مار دورم میپیچید و میپیچید دیگر راهی برای نفس کشیدنم نگذاشته بود دلم فریاد ميخواست. فریاد رسی نبود. تمام نگاهم را دوخته بودم به گوشی همراهی که در دستانم قفل شده بود. شاید… بیشتر »
“هوالمحبوب” در خواب عمیق بودم، با صدایی بیدار شدم، با تعجب گوش هایم را تیز کردم سری به تاسف تکان دادم و گفتم این صدا! این چه اعتکافیست! ساعت 2 نصف شب صدای مناجات مسجد معتکفین کل محل را گرفته بود! یعنی واقعا یک معتکف نبود بگوید مرد… بیشتر »
“هوالمحبوب” شعرِ خان ننه را می خواندم . . . تصویر مقابلم عوض شد چند روزی بود خبری از مادر نبود ، تا سراغش را میگرفتم میگفتند حسین بابا - پدر مادر- حالش خوب نبود مادر با عجله رفت تهران خانه دایی . خوشبین ترین فرد عالم بودم من ، معتمدانه… بیشتر »
“هوالمحبوب” سید روز قبلِ ولادت گفت که روز ولادت میاد پیشم ! گفتم سرم شلوغه و روز پدر اگه امکانش هست پنج شنبه بیا ، گفت نه چهارشنبه میام ! گفتم بیا خوش آمدی . . . یعنی واقعا حواسش نیست این سه روز ایام بیض و احتمال نود درصد من روزه دارم… بیشتر »
“هوالمحجوب” میام ، می نویسم ، پاک میکنم . غر میزنم ، حرف میزنم ، درد و دل میکنم . بعد یهو میزنم همه رو داغون میکنم :) این روزها خود درگیری نوشتاری پیدا کردم ، موضوعات همه به سرم در یک لحظه هجوم میارند و باید همان لحظه بنویسم ولی وقتی… بیشتر »
“هوالمحبوب” زنگِ خانه را زدند ، پدر رفتند باز کنند در همان حین زنگ طبقه بالا را هم زدند ! مادر گفتند : حتما از امور خیریه اس ! پدر با ندیدن کسی پشت زنگ مجبور شدند بروند جلوی درب بعد از چند دقیقه دست خالی برگشتند و گفتند کسی نبود . مادر… بیشتر »
“هوالمحبوب" و من دلتنگت میشدم از دور دست ها. . . قلبم بی قرار ميشد و تاب نمی آورد، صدایم پر از غم ميشد نگاهم موجِ مبهمی به خود می گرفت! و دلم ، و دلم چون سیر و سرکه بهم میجوشید.. . اینگونه بود که حس کردم من برای خودم نیستم و نخواهم شد!… بیشتر »
“هوالمحبوب" چقدر بد است برای ندیدن کسی ، هزار بهانه بچینی. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” دو روز است با نامزدشان تشریف آورده اند اینجا ! گویا که از اینجا تا تهران خیلی مسیر طولانـــی است !!! بعد هم تشریف برده اند باغ ها و گشت و گذار و غیره . . . الحمدلله خانه بزرگ است و اتاق خالی برای دو کبوتر عاشق موجود ! ولی… بیشتر »
“هوالمحجوب” داشتیم با لورا از خاطرات کودکی میگفتیم که رسیدیم به ” ورپریده ” ! خانه ی لورا و ورپریده توی کوچه بود از آنجایی که ما خانمان از هر دو درب خروجی به خیابان وصل بود نمیتوانستم مثل آنها بازی کنم . و نهایت بازی ام ختم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگر بپرسند پدر ؛ من می گویم : - پدر ، همان مردیست که تا عینک مطالعه و کتابخانه و قرآنِ مخصوصش را ببینی لبخندی عمیق روی صورتت بنشیند . - پدر ، همان مردی است که اهل کشتی گرفتن با دخترش باشد حتی در بزرگسالی اش :) - پدر ، مردی… بیشتر »
“هوالحبیب” چادرم را به سرکشیده بودم و اشک میریختم . . . یکی با تعجب خیره ام میشد . دیگری با نگاهی مرا دیوانه میخواند. هر که گذرش به من میخورد میگفت چرا گریه میکنی؟! ان شاء الله دوباره می آیی . ” هیچ کس نفهمید جاماندن چه حسی… بیشتر »
“هوالشافی” کاش قدرت این را داشتم ، وقتی از راه بیراهه رفت. انگشت بیاندازم و از حدقه در بیاورمشان تا دیگر دوباره آن بیراهه تکرار نشود . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم سکوت میخواست ، مدام حرف میزد . . . به شوخی گفتم : - درست را گوش بده ! به اسمان نگاه کرد و گفت : - خدایا ما درس گوش میدیم این قبول میشه !!! خندیدم ! بیشتر »
“هوالمحبوب” نگاهش کردم بی اختیار زبانم باز شد ، صوتِ خارج شده از دهانم به دو صدا تبدیل شد ناگهان دو صدا باهم آمیخته شدند و تبدیل شدند به جمله : چه زیبا ! از اینکه دوستِ همراهم هم مثل من زُل زده بود به خانمی -که آرایشی لایت و محو ولی… بیشتر »
“هوالحبیب” " وقتِ آن رسیده به ریسمانی که خودت برایم از آسمان فرستادی چنگ بزنم. برسم به تو ، و یا شاید ، به خودم . . . ! پ.ن : چه فرخنده روزیست ، روزِ پدر شدنت :) میلادش برایمان مبارک است ، قطعا . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” در باغ ، وقتی بچه های مش حسن به طرفمان می آمدند وقتی با یک نگاهی خاص خیره می شدند . . . وقتی برایشان از نهار روزانه ای که بویش تمام فضا را گرفته بود میفرستادیم . دلم از همه ی این تفاوت های طبقاتی بهم خورد . آن نگاه ها .… بیشتر »
“هوالمحبوب" دیشب قبل خواب فکر میکردم فردا را برای خودم باشم فیلم ببینم بخندم ، ناز کنم، بخورم و بخوابم. . . این دو روز تعطیلی را اصلا خوب نگذراندم همه اش در حال درد کشیدن بودم اصلا نفهمیدم از کجا آمد و رفت. حالا فکر میکنم اگر امروز را… بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم میخواهد حالا که در زمانِ ممنوعِ به سر میبرم . تمامِ ناخن های دستم را رنگی رنگی کنم هر انگشت به یک رنگ . تصور اینکه ناخن های کوتاهِ کوتاهم هر کدام به یک رنگ در بیاید لذت بخش و شیرین است ولی وقتی یادم می افتد که هر روز می… بیشتر »
“هوالمحبوب" در گروه دبیرستان سید از زیبا پرسید: دختر خاله من عروس شماست؟! چند دقیقه نگذشته پیغام آمد: من همسر زیبا هستم پیغامتان را بهش میرسانم!!!! همه بهتمان زد دیگر هیچکس هیچ حرفی نزد، فقط سید از همسر زیبا معذرت خواهی کرد این معذرت… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از خوبی های تلگرام ، شناختن حالات و روزگار افرادِ عُضو است . مثلا خودِ اینجانب اعتراف میکنم هروقت بیکار می شوم سری به مخاطبینم میزنم و تصاویر پروفایل - آواتار- اشان را چک میکنم و مفهمم : - فلانی شکست عشقی خورده است -… بیشتر »
“هوالمحبوب" انقدر که شیر تو شیر شده، انقدر که فشار زیاد شده، انقدر که مغز هايمان به خواب رفته گاهی دلم از تمام اینها میگیرد و دوست دارم بگویم : آره موافقم بیا از ایران بریم. . . پ.ن1: لعنت به هر حُبی که تو را میخکوب خود کرده!!!… بیشتر »
“هوالمحبوب" اگر از من بپرسند، میگویم همه شکلات ها را خالص با حرارت داغ کن، بعد در یک فنجان نوش جان کن!!!! پ.ن1: همین آدمی که از صبح تا به بعداز ظهر در رخت خواب بود با خوردن فراوان شکلات به حد انفجار رسیده! و هم اکنون در حال ورجه… بیشتر »
“هوالقادر” خدایا ؛ میشه خواهش کنم شکلات های تلخ و شیرین و متنوع خانه ما را غیب کنی !!!؟؟؟ من نمیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتونم جلو شکمم را بگیرم. . . پ.ن : وحشتناک ترین حالت این خوردن ها رسیدن به چای خور شدنــــــِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” نهایت یک دردِ بدن ؛ چشم ها که باز شد شروع پیچیدن بدن مثل پیچیدن یک مار به خود است . . . نهایت و اوج فرسودگی حال از این رخت خواب افتادن و پتو پیچیدن به خود دیدن و گشتُ گذار در چاله چوله های هارد فیلم های قدیمی خواهد بود . . .… بیشتر »
“هوالمحجوب” 1- سرکلاس منطق ، بعد از مدتی که مغزت آکبند مانده ، هیچ توقعی جز این نمیرودهمچون جُغد گردنت را کمی مایل کنی و با آن عینک گردِ مضحکانه روی صورتت با بُهت و حیرت زُل بزنی به- استاد و بُرد !!!! 2- مثل یک استاد تُخس رفتم و خُشک… بیشتر »
“هوالمحبوب” در خیابان که قدم میزنم ، اگر وسیله ای در ویترین چشمانم را به تورش بگیرد . دلم می گوید چقدر خوب میشد اگر فلانی این را برایم میخرید . . . نه اینکه خودم نتوانم بخرم نه ! صرفا آن لحظه آنقدر آن وسیله در چشمانم قشنگ می شود که دلم… بیشتر »
“هوالمحبوب" فردا برایم حُکمِ اول مهر را دارد! هم دوست دارم بروم کلاس و هم دوست ندارم بروم! هم یک اضطراب خاص دارم و هم دلم کمی قیلی ویلی می رود مانده ام چه کنم!!!!!!!! بیشتر »
“هوالمحبوب" منطق را باز کردم، سکته خفیف زدم! کمی بعد شروع کردم به امیدواری دادن! - تو میتونی ماریا - هنوز دیر نشده وقت هست بعد از یادآوری امتحانات نیم ترم - بدبخت شدم یعنی ميتونم!!! - خدایا غلط کردم بعد از یادآوری پنج شنبه ها و… بیشتر »
“هوالمحجوب” در پیاده رو قدم میزدیم ، سید حرف میزد و من سرم به پایین بود . گاهی غرق میشدم در حرفهایش و گاهی خودم را بزور از آن آبی که برایم درست کرده بود بیرون می کشیدم . در همین اثنای نجات غریقی ام . . . توجه ام رفت سمتِ کفشِ دوست… بیشتر »
“هوالخالق” از باغ های شهریار که میگذری گویی که از شهرِ یار میگذری ! هذیان های ماریا :/ پ.ن: حوصله ی چینش ادبی اش را نداشتم ، همین شهریار و شهرِ یار برایم جذاب بود :/ بیشتر »
“هوالمحجوب” خوشبختی یعنی ، یک روز صبح چشمانت را باز کنی یک پیغام ناشناس ببینی ! کسی که سه سال پیش تو را فقط چند روز متوالی دیده ، پیغام داده و بگوید همچنان که همچنان است بیادت هست :) این یعنی آنقدر خوب بودی در ان لحظه که لحظاتِ خوب برایش… بیشتر »
“هوالمحبوب" طرف تو اینستا پیج درست کرده برای سگش ، از زبان سگِ حرف ميزنه! مثلا تو دست يه آقا و خانمِ متن نوشته: من تو بغل مامانی و بابایی :/ بعد یه عده آدمم میان زیر عکساشو قربون صدقه سگِ میرن!!!! بعدترش سگه مياد جواب کامنتها را میده و ميگه… بیشتر »
“هوالمحبوب" خیلی دوستدارم چغلیت را بکنم. مثلا از تمام آنها یک اسکیرین شات بگیرم و به ثانیه نکشیده بگذارم کفِ دستِ کسی که تا آنها را ببیند خونت را حلال میکند. ولی حیف که نه دلِ حاشیه سازی برای خودم را دارم. و نه حوصله جنگ و دعوا را، نه… بیشتر »
“هوالمحبوب" متاسفانه درس های تخصصی ام افتاده با یک عده آدم به تمام معنا مزخرف!!! تصمیم دارم 14 و 15 را کلاس نروم. بنا به دلایلی.. . اما میدانم یقین دارم همین یک عده فردا مثل کانگروها پرواز کنان بیخِ ریشِ کلاسند! و قطعا کلاس برگزار میشود و… بیشتر »
“هوالمحبوب” قرص های خواب آور میخورم، بعد از چند دقیقه مست و خرامان چشمهايم را میبندم و به خوابی هوشیار فرو میروم. هر از چندگاهی هم با صدای دیگران همچون معتادانِ نعشه بلند میشوم با چشماني نیمه باز یک:” هومي “میگویم دوباره… بیشتر »
“هوالمحجوب” یک عده ای هستند؛ شلنگ به دست ، شیر آب را تا آخر باز کرده اند ، گرفته اند روی جانمازشان . استغفرالله و ذکر گویی اشان در مقابل دیگران است . زبان درازی و تکه انداختن هایشان به ما . آن روی مبارکشان به طرف ماست ، روی ملکوتی اشان… بیشتر »
“هوالمحبوب" در خواب دیدمش برایم چند بیت شعر خواند، نصیحتم کرد دوستش حرفهای خوبی زد گفت همه را میگیرم گفت حالش خوب است گفت بعضی ها نمیخواهند او بیاید. . . بیشتر »
“هوالمحجوب” بدون هیچ شرحی : ادامه مطلب بیشتر »
“هوالمحجوب” تا بحال بارشِ شکوفه های گیلاس را دیده اید ؟! باید بگویم خیلی خوشبخت بودم که امروز زیرِ گلبرگ های شکوفه ها قدم زدم . . . همیشه دوست داشتم ریخته شدنِ آرامِ شکوفه های گیلاس را ببینم . ممنون خدا :) بیشتر »
“هوالمحبوب” من در تمامِ خاطرات کودکی ام ، یک شخصِ مریض داشتم که همیشه باعثِ آزار و اذیتم میشد . نه اینکه شکنجه ام بدهد و یا کتکم بزند ، نه ! بیشتر از نظر روانی رویم خیلی بد تاثیر میگذاشت . . . آن شخص کسی نبود جز . . . ادامه مطلب بیشتر »
“هوالمحجوب” انگار همین دیروز بود با ذوق مقابل هفتسین ایستادم تا عکسی برای اینجا بگذارم ادامه مطلب بیشتر »
“هوالمحبوب" ما اساساً موجودات خاصی هستیم! هیچ چیزمان سر جای خودش نیست! مثلا شب یلدا را جابجا می کنیم و چند شب جلوتر و یا چند شب عقب تر جشن میگیریم! و یا سیزده بدر های ما اغلب دوازده به در میشوند! خدا به سر شاهد است اگر جا داشت تحویلِ سال… بیشتر »
“هوالمحبوب" یکی از سخت ترین های سرما خوردگی آبریزش بینیِ که متاسفانه الان دارم ولی خیلی کم! اما آزاردهنده! دیروز مثل میت افتاده بودم، و با آن حال نذار هم روزه گرفتم! کلی هم غر شنیدم از میم در هر ثانیه تقاضای - حالت بدتر شده بریم دکتر - را… بیشتر »
“هوالمحبوب" از همينجا به اولین سرماخوردگی سال 96 خوش آمد ميگم :| پ.ن: گلو درد، بدن درد، سردرد، ای بابا ای بابا بیشتر »
ارسال شده در 11 فروردین 1396 توسط . . . ماریا . . . در یادآوری, خوشبختی های زود گذر, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحبوب" سه سال پیش، همین زمان ، همین شب مقابل کعبه ، نماز لیلة الرغائب را خواندیم. . . من و همای سعادت! غُر میزد و می خواند ، ذکر ميگفت و پشت بندش کی تمام می شود!؟ سه سال پیش همین صبحی که گذشت محرمت شدم. دل کندم و پشت مقام ابراهیم… بیشتر »
“هوالمحجوب” هرچه قدر فکر میکنم ، نمی فهمم که معماری سنتی ایرانی چه هیزم تری به ما فروخت که اینطور ناجوان مردانه از زندگی امان دورش کردیم !!! همه امان چپیده ایم در قوطی های کبریتی که خودمان هم رضایت قلبی از بودن در آن نداریم. به ثانیه… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتت را زیاد نگرفتم ! چند چِکه اشک ریختم ، چند کلام حرف حساب زدم . این تو ، این کَرَمت. . . تو را با خودت طرف میکنم ! بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی کنج ها فریاد میزنند : بیا همنشینم شو ، کتابی به بغل بگیر ، زمزمه کن . . . نرمی و گرمی و آرامش از من ، تمامِ حس های قشنگ آن ثانیه ها برای تو ! ” خانه ها هم احساس دارند . . . بیشتر »
“هوالمحبوب" دلم می خواست امروز را روزه باشم، ولی انگار نميشه! باید بریم قزوین نميشه هم تا اذان ظهر صبر کرد و بعد رفت :( دوست داشتم واقعا روزه باشم اول رجب را. . . چقدر من کم سعادتم خدا :((( پ.ن1: خاله نامزد دوست به رحمت خدا رفت، با… بیشتر »
“هوالمحبوب" هر دم و باز دمم در تو ؛ برایم حکم جاودانگی دارد. . . پ.ن: میشود من هم باشم؟؟؟!!! بیشتر »
“هوالمحبوب" یک ترس بزرگی که امشب در وجودم افتاد، ديدنِ برقِ نگاهِ تصمیمِ رفتن از ایران بود. . . خدایا من جنبه و ظرفیت مهاجرت به بلادِ کُفر را ندارم! این منم منم هایم را نبین که دل لک میزند برای دیدنی های جهانت من فقط میگویم ببینم و بعد… بیشتر »
“هوالمحبوب" یکی از اقوام پدری که دقیقا نفهمیدم چه نسبتی با پدرجانمان دارند ولی شدیدا دردانه پدر هستند. در پی یکی از کارهایش مدام در جاده و سفر بودند. از قضا یکبار از کنار ویلایشان در یک شهری رد میشدند تصمیم گرفتند که شب را در آنجا بخوابند… بیشتر »
“هوالمحبوب" حالا که چشم باز کرده ام! حالا که نماز صبح را همچون کلاغِ در حالِ دون خوار به کمر زده ام! یک طورِ خاصی ام. . . دلم پیچ و تاب عجیبی دارد! انگار که شکست عشقی خورده ام. . .! بیشتر »
“هوالمحجوب” سالِ دیگر تولدش را در بلادِکفر میگیرند . . . چقدر این مهاجرت ها جان گداز است . . . بیشتر »
“هوالمحبوب" اینکه مدام فکر کنی چرا نیستی ولی هستی! نه یک تفاوت بلکه گاهی تناقض است. . . چه شد اینجا را جدی گرفتم نميدانم! چه شد همچنان مانده ام و خرده تراشه های مغزم را اینجا میریزم نميدانم! چرا نیستم ولی انگار هستم را نمی فهمم. . . هست و… بیشتر »
“هوالمحجوب” نگاهم میکرد ، ریز لبخند میزد و میخندید ! پرسیدم چرا اینطور نگاهم می کنی ؟؟؟ گفت : هرچقدر هم بزرگ و بزرگتر بشی بانمکتر میشی و نمکی می مونی !!! **** اعصابم را خرد کرد ، با خنده گفتم : میام میزنمتا . . . گفت : بخوای هم نمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” شازده بعد از مدتها مرا دیده بود ، مثل کسی که تخم کفتر خورانده باشندش مدام حرف میزد ! از دوستانش ، دردل هایش ، اتفاقاتی که جدیدا افتاده بود ! یک لحظه هم تنهایم نمیگذاشت هرکجا میرفتم پشت سرم در حال حرف زدن می آمد ! دلم هم نمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” اعتراف می کنم وقتی در وبلاگی که خواننده اش هستم نظری میدهم مدام سر میزنم تا ببینم نویسنده وبلاگ جوابی برای نظرم گذاشته است یا نه ! و اگر جوابی برای نظرم داده نشده باشد و حتی عکس العمل کوچکی هم نبینم . در کل نظرم کاملا خشک خشک… بیشتر »
“هوالمحبوب” اعتراف میکنم ، آنقدر نسبت به نام وبلاگم علاقه مند هستم که با همین نام درهر سروری که مورد علاقه ام بود با این آدرس وبلاگ درست کردم ! :/ تا اگر روزی دلم خواست از اینجا بروم اطمینان داشته باشم که نام وبلاگم مختص خودم است! وقتی… بیشتر »
“هوالمحبوب" سوم راهنمایی بودم، بچه های یکی از کلاس ها نمایش داشت جشن پیروزی انقلاب بود. داستان نمایش را دقیقا یادم نمياد! آنقدر مسخره بود که اصلا ارزش دیدن نداشت. من و چندتن از دوستامم روی زمین حیاط از کسلی درازکش شده بودیم! دو تا از… بیشتر »
“هوالمحبوب" خواب میدیدم پرده اول : برای یکی از استادهای کلام تو یه رستوران جشن گرفتن اوني هم که بانی جشنِ یکی از همکلاسی های دوره راهنماییمِ خیلی دختر ِِ آشمالی (پاچه خوار - نمیدونم واقعا اصطلاحش مودبانه چیه فکر کنم همین باشه -) بود.… بیشتر »
“هوالمحبوب” یادِ هما افتادم ، فراموش کرده بودم تبریک رسیدن سال نو بگویم. پیغام دادن تبریک سالِ نو من همانا ، درد و دل کردن همای سعادت همانا . درست مثل من بود با این تفاوت که طفلک آنقدر پتانسیل خرج کرده بود که اصلا توان نداشت به خودش و… بیشتر »
“هوالمحجوب” باید اعتراف کنم ، در این عمرم اولینبارم است شبها ساعت دو خوابم میبرد و روزها ساعت ده و یا یازده و یا حتی دوازده بیدار میشوم . . .و این فوق العاده برایم ازار دهنده است. من عادت به خواب روز ندارم . هروقت خورشید بیرون می آید و… بیشتر »
“هوالمحبوب" آقای میزبان رفته بودند روی منبر و بلند بلند میگفتند : من همیشه گفته ام اگر همسرم مطیع ام نیست از نادانی خودم بوده تا به قسمت اقرار نادانی اش رسیدیم من با خنده آن سر پذیرایی: طیب الله انفاسکم! یعنی علنن به نادانی طرف رای دادم… بیشتر »
“هوالمحبوب" نرسد آن روز که به روزهایی که گذشت نگاه کنم و با حالتی افسوس بگویم : این بود زندگی؟!؟!؟ بیشتر »
“هوالمحبوب" بادام هندی ها تمام شد! نیمچه پیتزای قارچ و مرغی هم فرو رفت! سیب زمینی هم که نباشد خطاست! دو تا هم رُل شیرینی خامه ای بلعيده شد! نوشیدنی تا دلت بخواهد، شکلات نعنایی تخم هندوانه و در آخر شرمساری شکم! خدایا خودت رحم کن، شیطان… بیشتر »
“هوالمحجوب” روزها دارن همینطور میدون و من ؟! همچنان در خمِ باز کردن کتابهای درسی عقب افتاده ام !!! خدایا اندکی ثانیه های زمان را کندتر کن ! گناه دارم :( بیشتر »
“هوالمحبوب” از آن سر پذیرایی بلند میپرسد : ماریااااااا هر خانمی نمازش را پیش نامحرم بلند نباید بخواند ؟! من نمازم را بلند نخوانم به دلم نمی چسبد !!! از همان فاصله یک نگاه به ظاهرش می اندازم ، مژه های کاشته شده . . . گریم صورت! ناخن… بیشتر »
“هوالمحجوب” هنر نزد دیوانگان هست و بس !!! پ.ن1: چقدر گذاشتن فیلم سخته :( پ.ن2: اگه نیومد تا ببینید میتونید از نماشا ببینیدش. . . پ.ن3: به هنرمندان برنخوره !!! بیشتر »
“هوالمحبوب" می گویند مسکرات عقل و هوش میبرند و حرام اند. من مانده ام در این بین عِطر وجود تو جزو کدام است!!! هذیان های ماریا بیشتر »
“هوالمحبوب" ادم ها از چشم که می افتند، از دل هم رانده می شوند. . . حتی برای این آدم ها محبت کردنت هم خصیصانه می شود! دیدمش! سلام کردم با لبخند، خوش آمد گفتم تبریک عید گفتم. . . خیلی عادی صحبت کردم. انگار که از فاصله و زمان دور شخصی که… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از لذت های عیدانه ، شمارش عیدی هاست ! پ.ن1: فکر نکنم خیلی پولکی باشم ! اما وقتی پس انداز داشته باشم خیالم راحت تر است . پ.ن2: اعتراف نوشت : وقتی میخواستم این تصویر را بندازم میم کلی مخالفت کرد و گفت کارم اشتباه است .… بیشتر »
“هوالمحبوب” آنموقع ها که لاین خدابیامرز در گوشی ام نصب بود ، در یک گروهی که خانمها فقط عضو بودند ، دوست یک مطلبی فرستاد در مورد یک مشکل خاص خودش . من هم به شوخی یک پیغام فرستادم و گفتم بیا خصوصی من تا راهنماییت کنم . این حرف همانا و آمدن… بیشتر »
“هوالمحبوب" تا رفت پشت سرش صفحه گذاشت صاف در چشمانم نگاه کرد گفت نميداني چه فرصت طلبی است تو هنوز مانده تا بشناسی اش ، تا آنجا که توانستم دفاع کردم سعی کردم حُسن ظن پیدا کند به او. . . تماس گرفت پرسید پشت سرم چیزی نگفت؟! گفتم نه! همین که… بیشتر »
“هوالمحبوب" شده ام مثل مجسمه ای که چشمانش را به دهان مهمان دوخته! خودم هستم،توجه ام هست، اما فکرمُ روحمُ ذهنم جایی هستند که باید باشند! به خودم که می آیم میبینم تا آخر حرفهای تکراری و زیاده ی فرد مقابل نشسته ام بعضا حتی سری به نشانه تایید… بیشتر »