“هوالمحبوب” بعد پنج سال تازه یادشون افتاده! کاش این سطحی نگری ها و تفکرات مزخرف برچیده می شد… + به فکر انتقالی هستم. اینبار جدی تر… بیشتر »
آرشیو برای: "مهر 1397"
“هوالشافی” دربه در دنبال دارو بود. تماس پشتِ تماس. اضطراب و فکر.. همه چیز با هم قاطی شده بود. پیدا شدن دارو از یک طرف. قیمت بالای دارو از طرفی دیگه… دعا کنیم برای همه ی مریض ها. برای همه ی همشون. همه ی کسایی که این روزها زنده… بیشتر »
“هوالمحجوب” چادرم را کشیدم جلوی صورتم خم شدم از روی نرده ها پایین. داشت پای چپش را مسح می کرد که یکدفعه با تغییر صدا و لحن گفتم: زهـــــرا خااااانـــــم! یک دفعه قد راست کرد و مثل این سربازها که محکم می گویند بله، بلند گفت: بله! تا چهره… بیشتر »
“هوالمحبوب” عوارضِ پیاده روی طولانی در انقلاب، دویدن در راهرو قطار، متر کردن ساختمان راه آهن می شود دو ساق پایِ قلم شده،که همچون قانقاریا از نوک انگشتان درد شروع شد و هم اکنون به زانو رسیده! از همینجا به خودم خداقوت می گویم. خداقوت گیجِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” کاش زبانی هم بود که از تو گفتن را، بلد باشد… خسته شده ست از بس که مُهروار از تو پاسداری کرده، این دل! + برای که هستی که از برای من نه؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” گذر از مقابلِ آن چهارچوب تنها چند ثانیه بود، اما عطر استشمام شده از داخلِ آن برای یک قرن دلتنگ شدن کافی بود… بیشتر »
“هوالمحبیب” نه احساسِ شرمی، نه احساس پشیمانی… به همین اندازه وقیح شده م خدا! به همین اندازه سرکش و جسور، خودم را به خودت سپردم.. بیشتر »
“هوالمحبوب” نسیمِ دلنواز می آمد، داشت نازمون می داد. یک نگاه به صورت جدی و تخسش کردم یک نگاه به دختر و پسرایی که اونطرف تر از ما کنار هم بگو بخند داشتن و یک نگاه به رفت و آمد ماشین ها. سرم را کمی خم کردم و با دقت به پایین نگاه کردم.… بیشتر »
“هوالمحجوب” خسته و کوفته، له لوردیده رسیدم راه آهن. از صبح نه صبحانه نه نهار ، حتی دریغ از خوردن آب! توی مسیر هر رستوران و یا فست فودی می دیدم کمی وسوسه می شدم برم چیزی بخورم اما تا داخلش را نگاه می کردم منصرف می شدم. تا اینکه آخر از ترس… بیشتر »
“هوالمحبوب” جدیدا هر راننده ای که من را سوار می کنه برای بچه ش مشاوره تحصیلی میگیره! :/ فکر کنم بهتره مشاور سیار بشم. من که شغل شریفِ مشاوره دادن در هر امری را دارم. حداقل یک اسم بذارم پسوندم دهن پرکن بشم! + اصلا کسی هست راضی بشه… بیشتر »
“هوالمحبوب” روی صندلی کناری َم نشسته بود، وسطِ بگو بخندهایم یکدفعه دست کشید به موهایم: - خاله ت بمیره! چرا انقدر موهات سفید شده! + خندیدم! همین… ++ بی دلیل سرم شلوغ بود، بی دلیل فرصت نوشتن نداشتم. بی دلیل تا می آمدم بنویسم یا… بیشتر »
“هوالمحجوب” مثلا قلم به دست بگیری ُ چند کلمه ی شورشیِ ناخلف را از تهِ وجودِ بی ثباتِ این روزهایت بیرون بریزی که چی بشود؟! که از حجمِ ناگواری حرف ها آن چند انارِ تک درختِ حیاط ترک بردارند؟ یا که پرنده ها از صدای جیغ وارِ جملاتت لال شوند و… بیشتر »
“هوالمحبوب” عادتَ ش بود! زیرِ باران، بدونِ چتر و زمزمه ی؛ یا غفورُ یا رحیم… بیشتر »
“هوالمحجوب” عروسِ جدید افاضه فرموده اند که برای لباس عروس و آرایشگاه با بنده خواهند رفت! می توانید تصور کنید با شنیدن این خبر چطور صورت خراشیدم و مثل مرغ پرکنده بالا و پایین پریدم و گفتم: چـــــرا مــــــــن؟! مــــــن نمــــــی خواااام!… بیشتر »
“هوالمحبوب” روی 19 گیر کرده، تاریخ گوشی همراهم را می گویم. حتی او هم برای تسلی دادن نمی رود روی 20 که یادم بیاورد. که 24 ساعت درد بی درمان دلتنگی را با هربار دیدنش تشدید کند. حتی تاریخ هم دل ش برایم به رحم آمد، اما تو! نه… +… بیشتر »
“هوالمحبوب” پدر از مادر پرسید: برای تشییع نمیای؟! داشتم قاشق اول را می ذاشتم دهنم که میخکوب شدم: - کی مُرده؟! خواهر شانه ای به نشانه اهمیتی ندارد بالا انداخت و گفت: عروس فلانی! اسمِ فلانی را فقط چندبار از زبان مادر و پدر شنیده بودم. اما… بیشتر »
“هوالمحبوب” هاجر تازه انتقالی گرفته بود، از تبریز به اینجا. دختر دوست داشتنیُ ساده و خونگرم. وقتی فهمید اصالتا تبریزی هستم از همان بدو بدون اینکه حتی بپرسه من تُرکی را خوب بلدم یا نه! زبان گفت و گوش با من را از فارسی منتقل کرد به زبان… بیشتر »
“هوالمحجوب” دور خونه می گشت با زبان بچگی می گفت: فرید! فریــــد! کجایی؟! همه متحیر منتظر وجود یک دوست خیالی جدید بودیم که با وارد شدن مادر دیدیم رفت طرفش و گفت اینجایی! :/ کاشف به عمل آمدیم که داشتن مادرجانمان را صدا می کردن! لذا جای… بیشتر »
“هوالشافی” شیشه ی ماشین پایین بود و باد به صورتم می خورد. نفهمیدم باد به چشم ها می خورد واشک توش جمع می کرد. یا اشک تو چشم ها جمع شده بود و باد باعث می شد پر بودنش را حس کنم. +خوب میشم، خوب میشم،خوب میشم. بیشتر »
“هوالمحبوب” زنگ زده با ذوق میگه: +خاله ریما و حسام آمدن بیا اینجا! میگم: -صدات چرا گرفته مریض شدی؟! لوس میشه و صداشو آروم تر میکنه: +آره خاله جون.مریض شدم. - دکتر رفتی؟! قرص می خوری؟! با تحکم و تاکید: + قرص چیه خالـــــه من شــــــربت… بیشتر »
“هوالشافی” یک بغض و خشمی تو درونم هست که دلم می خواد تخلیه بشه اما نمیشه اما نمی تونم. دلم می خواد هر چی هست بزنم بشکونم. جیغ بنفش بکشم. بلند بلند گریه کنم. اصلا به مرحله ی خودزنی برسم. دلم می خواد این چیزی که تو گلوم مونده را بریزم… بیشتر »
“هوالشافی” دلم می خواد از سین سلامِ 28 مرداد تا خ خداحافظی 18 مهر را بالابیارم! بالا بیارم و فراموش کنم. بیشتر »
“هوالمحبوب” اینایی که وقتی سوار ماشینشون میشی ، با دیدن کتابو مطالعه ت سریع موزیکُ عوض می کنن و بی کلام می کنن را باید درسته قورت داد. از بس که فهمیده ن! + دقیقا موقع خستگی وقتی ماشین اون میخوره به پستم فقط و فقط برای انرژی مثبتی… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز پرچم متبرک شده ای را آورده بودند که وقتی دستم رسید فقط بوش کردم فقط نفس کشیدمش و هربار محکم تر از قبل عطر دل انگیزِ حرم را توی بدنم فرو خوردم. + دیر رسیده بودم ولی پرچم توی باکس مخصوص خصوصی وار رسید دستم :) روزی نفس… بیشتر »
“هوالمحجوب” مثل صدای آوازُ ولوله ی گنجشک ها در صبح روشن، مثل نور تازه تابیده ی روی نیمکتهای کلاس،مثل نسیمِ خنکِ سحرگاه و مثل صدای اشک های روضه ای که در چند قدمی برگزار است، مثل درد های تکراری هرماه که خون بجگرت می کند. مثل روحی که طبق… بیشتر »
ارسال شده در 17 مهر 1397 توسط . . . ماریا . . . در دلتنگ نامه, روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحبوب” و سه شنبه هایی که دلتنگ می شوی، هوای نیمکت همیشگی را داری، هوای با نگاه حرف زدن هوای بدونِ روضه اشک ریختن. هوای غُرهای ریزِ دلتنگی هایت. هوای جمکران. هوای نورهای سبزِ دلنواز. هوای مناره هایی که عِطر مسجدالنبی را دارند.… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی حتی چند درصدِ کم احتمال میدید که نتونید نخواید هیچ رابطه ای را شروع نکنید هیچ امیدی را زنده نکنید. جوری نرید جلو که دل طرف را قرص کنید و بعد سرِ بی فکری هاتون با یک بمبِ رفتن خُردش کنید. نمی تونید قبولش کنید؟! خب اسباب… بیشتر »
“هوالمحجوب” دقت کردید تو هر کلاسی یک نخاله هست؟! و از همه مهم تر اون نخاله باید بیافته گیر من :/ خب امروز طبق همه ی شروع ترم های جدید برای ترم اولی ها کارگاه داشتم یک ساعت. ساکت کردن و مدیریت کلاس به کنار. حرف های بی اساس قوزبالاقوز. من… بیشتر »
“هوالمحبوب” ببین یکی از لطف های خدا اینه که برای چیزهای تکراری غصه نمی خوری… یعنی هربار یکی میره کنار یک چیز جدید میاد جاش! تازه از همه مهم تر وقتی جدیده میاد با خودت میگی اووو اون قدیمیه چی بود که سرش من غصه می خوردم. خوب که فکر… بیشتر »
“هوالمحجوب” بلاخره امروز پیام دادم. نمی دونم چندوقت شد چند روز اما انقدر طولانی آمد که… راستش تقصیر میم شد. می گفت بذار کمی خلوت کنه. الان با این مشکل قطعا اعصاب جواب دادن نداره. منم فکر کردم گفتم اگه برای من هم پیش می آمد قطعا یک… بیشتر »
“هوالحبیب” یادش آمد دیگر صدایت را ندارد. ناگهان همه جا ساکت شد… بیشتر »
“هوالمحبوب” طرف آمده پشت تریبون گفته ما هیچ ضمانتی نمی دیم با تصویب این لایحه وضعیت درست بشه. یکی نیست بگه داداش سر برجام ضمانتت چه گلی به سرمون زد که الان بدون ضمانت امید داشته باشیم. وقتی خودتم خبر نداری چندچنده شکر می خوری اینطور برای… بیشتر »
“هوالمحبوب” به چهارچوب در رسیده بودم که صدای آرامش را شنیدم؛ + امسال هم میری؟! برگشتم به سمتش، انقدر سوالش برایم عجیب و یکدفعه ای بود که… امسال هم؟! خبر داری هیچ سالی نرفته م. چرا امسال هم؟! دست گذاشتم روی سینه م مثل آن دانش… بیشتر »
“هوالمحبوب” -چرا همیشه کتاب دستته!؟ + چون فقط کتاب این روزها آرومم می کنه.. بیشتر »
“هوالمحجوب” نَقل از تسلسل بود. استاد مقابل برد ایستاده بود و حکایت انواع تسلسل را با رسم شکل به مغزهای منجمد یک عده طالبِ علم می خوراند. هر عقلِ سلیمی می داند تسلسل محال است اما اینکه چرا انواع برایش ساخته ند…!؟ حکما برای چند عقل… بیشتر »
“هوالمحبوب” کل مسیر را پیاده رفتم، موش آب کشیده شدم. اما دلم نیامد ماشین بگیرم دلم نیامد چتر بگیرم نه اینکه باران به همون اندازه عزیزه، نه! فقط به این فکر می کردم شاید این آخرین بارانی باشه که می بینم! بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی از کلاس خارج شدم یکی از سال پایینی ها گوشی همراه بدست ایستاده بود. اول فکر کردم قصد تصویربرداری داره اما با تذکرش نسبت به اینکه کنار برم متوجه شدم یکی از ته سالن با یک کیک تولدبزرگ تو دستش و نیشِ باز داره میاد اینور و آن… بیشتر »
“هوالمحجوب” از یکجا به بعد دیگر باران زنگِ یادآوری خاطره ها نیست، روضه یست که در هر چکه ش چند قطره اشک خوابیده. +اولین قطره های باران با قطره های اشک آمیخته شد. ++ حسی ندارم به تو پاییز، سعی کن مهرت را دوباره در دلم بندازی بیشتر »
“هوالمحبوب” این آهنگ “خدا به همرات” پازل باند که برای شهدای مدافع حرمه بدجور دل آدم را ریش می کنه! انگار دقیقا داره قصه ی عاشقانه ی یک زنِ عاشق را شرح میده که مَردش را از دست داده… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرسید : چند سالته خاله؟! جواب دادم: 24 با چشم های گرد: اَاَاَ بزرگ شدیا!!! + وی خودش تنها 14 سال دارد :/ __________ در طی بلبل زبانی های بنده شازده کوچک فرمودند: همه ی ته تغاری ها پررو هستن! :/ + وی تنها 10 سال… بیشتر »
“هوالمحجوب” این چندروز بخاطرچندتا اتفاق همه ش به یادشم ومدام فکرمی کنم چندبار سرِبی بخاری هام دل ش را شکستم. چندبار با پخش کردن هدیه هایی که برام می فرستاد اشک تو چشماش آوردم. چندتا شب بخاطر بی توجهی هام خواب را از چشم هاش گرفتم. چندبار… بیشتر »
“هوالمحبوب” فریدا خانم- مادرم را میگم- در طی کتف درمانی بنده کمر مبارکم را سوزوندن، قشنگ یک تکه از پوستم اندازه یک تخمه ی مشکی شمشیری بزرگ سوخته وسوراخ شده! هرچقدر بهشون میگم مادر خانم ببینید قشنگ سوخته قبول نمی کنن :/ می فرمان: برووو… بیشتر »
“هوالمحجوب” خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار… + افسارگسیخته م، کنترلم را بدست بگیر.. ++ هیچوقت فکر نمی کردم یک روز به اینجا برسم، خدایا نگاهی، نظری، رحمتی، رحمی، لطفا لطفا لطفا بیشتر »
“هوالمحبوب” دیشب خواب سید را می دیدم. چندبار پشت سرهم دقیقا یک خواب. بیرون وسط مرکز شهر با همان لبخندهای کشدار صدایم می کند، دست تکان می دهد و بعد می آید آغوش می کشد و با خنده حرف از پیامی که به او دادم می زند. بعد هم انگار قرار است ما… بیشتر »
“هوالمحجوب” مطمئن باشید نه کلاس های هر روزی من را از پا درمیاره، نه امتحان و درس من را داغون میکنه! ولی این سوال مزخرفِ لعنتیِ شما که((کی درس ِت تموم میشه!؟ چرا تموم نمیشه!؟))داره مدام به جسم من چاقو فرو می کنه. لعنتی به تو چه ربطی داره… بیشتر »
“هوالمحبوب” حتی اگه غم داری، حتی اگه خسته ای، حتی اگه از پرسش های مداوم عصبی شدی. حتی اگه مشکل انقدر بزرگه که فکر می کنی حل نمیشه و دنیا رو سرت آوار شده و هزار حتی دیگه وقتی نزدیکات جویا هستن جوری رفتار نکن که فکر کنن مزاحم هستن. اونا هم… بیشتر »
“هوالمحجوب” قبلترها وقتی هرکس فقط تو مشکلات و غصه هاش بهم رجوع می کرد با خودم می گفتم خدایا شکر که منُ وسیله ی کم شدن و یا تسکین دهنده درد دیگران قرار دادی. ولی حالا وقتی ازم استفاده ابزاری میشه. وقتی احساس می کنم قشنگ دارم به عنوان یک… بیشتر »
“هوالمحجوب” می دونی نباید باشی، اما باز دل دل می کنی برای گوشه نگاهی… + مزخرفترینم من! ++ زیارت یادتونه؟! به تعویق افتاد… زنده باشمُ کنسل نشه صلوات! بیشتر »
“هوالمحبوب” نشسته بودن بحث این می کردن که حضرت زینب پوشیه داشته یا نه! یاد اون یارو افتادم که می پرسید امام زمان زن داره یا نه!؟ حالا ببینم داشته یا نداشته را بدونید چی عایدتون میشه!؟ یعنی الان گیرتون به داشتن یا نداشتن پوشیه و زن داشتن… بیشتر »
“هوالحبیب” + تُف به ریا هر از چندگاهی از این دست نوشته ها هم درست می کنیم :) ++هرچند درست و درمون نیست. ولی همین که عکس و متن از خودمون تولید میشه یک نَمه امیدی هست، نیست!؟ بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچوقت حاضر نشید با این سایز لیوان بادکشتون کنن! :/ من اولش شیر شدم گفتم بنداز ببینم چطوریه به پنج دقیقه نکشیده منی که اصلا صدام در نمیاد صدادار شدم و با التماس می گفتم بکش نمی تونم! :/ البته لازمه ذکر کنم محدوده ای که… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه تو این ساعت بیدارم معجزه س! این روزها ساعت سه از کلاس به خونه می رسم و درست مثل جنازه میافتم و بعد هم بدون اینکه تنم خستگی را در کنه میرم سراغ یک وظیفه ای که همینطوری بیخود و بی جهت افتاده گردنم. بعد از چندساعت انجام… بیشتر »
“هوالمحبوب” کلا تو بحث موزیک طالب آهنگهایی هستم که نوای آرومی دارن و بیشتر از همه مضمون برام مهمه. امروز یکدفعه یاد یکی از آهنگهای رضا صادقی افتادم، همون که شعرش این بود: داشتم فراموشت می کردم اما باز دوباره دیدمت تو غم ها غوطه ور شدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اصلا حواست هست که برای آمدنِ پاییز شادی نکردم؟! بیشتر »
“هوالمحبوب” روحانی وسط سخنرانی مکثی کرد، صدایی خفیف که برای مداح مراسم بود به گوش رسید که خطاب به روحانی گفت: امشب می ترکونیم. روحانی هم در جواب گفت ان شاء الله. راست هم گفت ترکوند! منتهی باندهای مجلس و گوش های ما را با فریادهایش…… بیشتر »
“هوالمحبوب” تقریبا به آخرهای کتاب رسیده م. امروز تو پیج یکی از کتاب فروشی های تهران که این کتاب را تبلیغ می کرد کامنت آقایی متعجبم کرد.آقایی در وصف این کتاب فرموده بودن: ((این کتاب افتضاحه افتضاح!)) حالا فکرش را بکنید در مقابل کتابی که… بیشتر »
“هوالمحجوب” خاک سرخ داره دوباره از شبکه آی فیلم پخش میشه. نه تنها داستانش را دوست دارم بلکه عمیقا عاشق موزیک متن فیلم و تیتراژش هستم… اصلا حاتمی کیا همه ی فیلمهاش دوست - داشتنیه. همه… بیشتر »
“هوالمحجوب” طول کشید تا سفارش را بیاره آخر هم آب طالبی ساده همراه با بستنی آمد! دیگه حال نداشتم بگم عوضش کنه ترسیدم ببره ده ساعت بعد بیاد. موقع حساب کردن پرسیدن سفارشات چی بود تا رسید را پیدا کنه-از بس قاطی پاطی بود- گفتم: آب طالبی بود… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین روز کلاس از ترم نقش والای یک جغد را ایفا کردیم که هرچه استاد از فلسفه حرف می زد فقط دو چشم گشاد بودیم که: عجب! آهان. همان… بعد از چندماه بایکوت کردن مغز بری سر کلاس اصول و فلسفه بریزی! بوخودا که ظلم بزرگی در حق ما… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی میگه: حرف زیارت که میاد وسط، ناز نکن. برو… تو دلم قند آب میشه. + دعا کنید که بشه :))) بیشتر »
“هوالمحجوب” نه شادم، و نه غمگین! خالی َم خالی، حتی از فکر تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” نبودی، خودم خودم را از زیر قرآن رد کردم… بیشتر »