“هوالمحبوب” باید رسما برم از خدا تشکر کنم که همچین چیزهایی هم تو دنیاش هست. منظورم کما رفتن و بیماری و… فلان! وگرنه این بندگان خدا از رو چی برای ما فیلم میساختن!!! بالاخره باید یه مرضی باشه شفایی باشه… یا قتلی باشه اعدامی… بیشتر »
آرشیو برای: "اردیبهشت 1397"
“هوالمحبوب” پیام داده عکس خانمِ برادرت را بفرست! راستش اصلا نمی تونم این میزان کنجکاوی را درک کنم. شاید هم من زیادی خنثی هستم. با وجود اصرار مادر و پدر تا آنجا که می شد از رفتنودوره آشنایی خانواده ها با هم، شرکت نکردم. اول از همه میلی به… بیشتر »
“هوالحبیب” و فراموش کرده ایم که اجابت تنها به دستِ تو خواهد بود. وگرنه مگر می شد دست به دامانِ تو باشیم و اجابتی در کار نباشد؟! + لا اَدعُو غَیرَهُ، وَلَو دَعَوتُ غَیرَهُ،لَم یَستَجِب لی دُعائی بیشتر »
“هوالمحبوب” دیروز روزِ پرکار و صد البته اعصاب خرد کنی داشتم، انقدر که پاچه همه را گرفتم و الان که بهش فکر می کنم نمی فهمم چرا انقدر سخت گرفتم! دلم می خواست خرخره یکی را بجوم و خیلی از آدم های جمع را مقصر می دونستم… خلاصه اینکه خیلی… بیشتر »
“هوالمحجوب” خدا به سر شاهده از ظهر دارم خودمو راضی می کنم این کتاب لعنتی را باز کنم و بخونم که فردا امتحان میان ترم را گند نزنم! مگه راضی ميشه!؟ تا همین الان که ساعت ده و نیم شبِ هنوز راضی نشده! رسما بدبخت شدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” از تابستان برای من فقط تعطیلاتِ نصف و نیمه اش خوش است. وگرنه با این هوا و منِ فراری از گرما، لحظاتِ جانکاهی رقم می خورد… + چرا نمیشه یه کولرگازی زیر چادر نصب کرد؟! بیشتر »
“هوالحبیب” قسم به زیبایی ات؛ از زشتی هايمان بگذر… بیشتر »
“هوالمحبوب” حرف از سیر شد! من: - خیلی دوستش ندارم بیشتر به خاطر بو و طعمش که مدتها میمونه. بعد رسیدیم به تُرشی سیر! من: -همراه با سبزی پلو و ماهی خیلی ترکیب خوبی میشه. اون: -نه اصلا دوست ندارم شیرینِ! جواب دادم: -مگه سیرترشی شیرینِ!؟!… بیشتر »
“هوالمحجوب” روزه دار که باشم، نه تنها دهانم از خوردن منع بلکه از حرف زدن هم منع می شود… دستِ خودم نیست بزور حرف می زنم. سخت به حرف زدن میافتم. خلاصه اینکه کم حرف می شود. + گمانم به اینجا هم سرایت کرده! ++ من این صبور شدنِ روزه… بیشتر »
“هوالمحبوب” نوشته بود: - برای کسانی که پس انداز کردن برایشان ممکن نیست بیکار شدن سخت است. سخت تر دو تایی بیکار شدن و … راستش یاد یکی از دوستان افتادم که همسرش همین یک ماه پیش بخاطر تعدیل نیرو از جایی که چند سال در آن کار کرده بود… بیشتر »
“هوالحبیب” این روزها وقتی ذکر می گوییم، وقتی قرآن از دستمان جدا نمی شود. وقتی مفاتیح از یک نقطه خانه به نقطه ای دیگر جابجا می شود. وقتی صحیفه سجادیه خاص تر باز می شود… این روزها وقتی انقدر پر از آرامشیم و همه روح و روانمان دارد سعی… بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم می خواد اونی که “عکس غذا گذاشتن تو نت” را رسم کرده فقط ببینم!!! + لعنتی! ++ یعنی یجوری اینجا از شکم بارگی هام تعریف کردم احساس می کنم تو ذهن همتون یه آدم چاق تصور میشم! البته که برام مهم نیست :) در ترسیم… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو در برابرِ من همیشه صبور و مهربانی… گویی که انگار، هیچ خطایی از من سرنزده! پ.ن: وَالْحَمْدُ للهِِ الَّذي يحْلُمُ عَنّي بیشتر »
“هوالمحجوب” دخترها هرچقدر فلاکت زده و بدبخت. پادشاه ها و پولدارها و سرمایه دارها به همان اندازه عاشق آنها!!! لعنتی چه تراژدی جذابیست، مثلا در بدبختی خفه بشوی و یک نفر اینطور جنتلمن بیاید و تنفس … بدهد! همین چیزهارا نشان میدهیدکه… بیشتر »
“هوالمحبوب” وسطِ حرفهایش خیلی نرم گفت که فلانی از من دلخور است! در آن لحظه فقط درگیرِ ان شدم که دقیقا چه رفتاری از من سرزده تا فلانی دلخور بشود. هرچه گشتم چیزی ندیدم! بعد از کمی توضیحِ خواهر تازه دستم آمد که خدای من چقدر لقمه را پیچانده… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش یاد بگیریم با اجبار و رودربایستی قرار دادنِ خلق، آنها را به زور به راه راست هدایت نکنیم. راهی که بااین دو راست شود به دوراهی نرسیده کَج می شود!!! + هیچوقت فراموش نمی کنم چقدر مرا از خودم دور کردی… با همین رفتار!… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک وقت هایی زبانت یک حرف می زند ولی دل و عملت حرفی دیگر… خدا نکند یک روز دلت پشتِ ظاهرت قایم بشود. شاید هر روز به تمام حرف ها و عمل هایی که تضاد عجیبی با حرفهایت دارند فکر کنم و از خدا بخواهم هر دو را یکرنگ کند، چه برای… بیشتر »
“هوالمحبوب” غریبه شده اند روزهایم، تو آشنایی کن و من را از این غربت نجات بده! بیشتر »
“هوالحبیب” مِنْ اَيْنَ لِيَ الْخَيْرُ يا رَب؛ به کجا چشم بدوزم برای خیری!؟ وقتی که تمامِ خیرها در تو خلاصه می شود… بیشتر »
“هوالمحبوب” آغازِ یک ماه در آغوشِ خدا بودن مبارکمان باشد… :))) + برای هم دعا کنیم. ++ احساس می کنم همچون کسی که بینایی اش را ذره ذره از دست می دهد. زمان و زندگی ام را ذره ذره دارم از دست می دهم… +++ خدایا سخت محتاج هر… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی صدای اذانِ آشنا در خانه پیچید، تمام ذهن و قلبم رفت به سمتِ روزهای خوشمان! همان روزهایی که لحظه شماری می کردیم تا اذان بدهد،سریع چادرچاقچور کنیم و برویم سمتِ مسجد. شب و روز نداشت. اگر تنبلی نبود حتما نماز صبح را هم آنجا… بیشتر »
“هوالمحبوب” دارم به گذشتِ زمان فکر می کنم. به اینکه انگار همین دیروز بود که روزه دارِ ماهِ مبارک بودیم… پ.ن: امسال ترس عجیبی دارم. از شروعش تا… بیشتر »
“هوالمحجوب” پیج شخصیِ اینستاگرامم را دلیت اکانت کردم. حالا هرچقدر فکر می کنم اون چندتا فالور عزیزی که پیجشون را دوست داشتم پیدا نمی کنم :/ + سرِ بی فکریم ناراحت شدم :( بیشتر »
“هوالمحبوب” غزه هر روز فرزندانی از خویش را به خاک می سپارد تا که عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون طعم آزادی را مزمزه کنند! تصویر نوشت: چیزی نیست! تمرینِ شهادت می کنند… + روزی می رسد همه ی خیابان ها و کوچه ها برای آزادی شما چراغانی… بیشتر »
“هوالمحبوب” به فالِ نیک می گیریمت :) تولدجانم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اخراج شد! پ.ن: بهشون گفتم به دلم افتاده منم رفتنی ام، یکیشون گفت: بچه ها خوب نگاش کنید!!! پ.ن2: دارم با خنده نصیحتش می کنم : -برای چی انقدر تو حاشیه ای؟! من و ببین! ساکت میام و میرم فقط تنها چیزی که دارم نفرتِ نصف بیشترِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” صدای من را پشتِ گوشی شناخته و با ذوق میگه: - از صداتون شناختمون صداتون خیلی قشنگه، برای همین یادم مونده بود. شده قضیه اون خانم سوئدی که بعد از صحبت کردن باهام، کلی معذرت خواهی کرد بخاطر حرفی که می خواست بزنه و گفت: صداتون… بیشتر »
“هوالمحجوب” فقط یک دیوانه مثل من می تونه کلی مسیر را با ماشین گز کنه که برسه به یک بازار داغونُ از اون بامیه های درازِ چرک و چیلی مرد دوره گرد -که تو یه شیشه چیده- دوتا بخره عین قحطی زده ها شروع کنه با ولع بخوره و بعد از تمام شدن… بیشتر »
“هوالمحبوب” تبصره جدید: دختران بالای 28 دارای مدرک ارشد، پنج سال سابقه کار با بیمه می توانند بدونِ اجازه پدر ازدواج کنند. همین یک تبصره جدید که اصلاح ماده 1044و1043 قانون مدنی است امروز کل کلاس را به چالش کشاندو طبق معمول در بحث متهم… بیشتر »
“هوالمحبوب” دستش را گرفتم و رو به باد چرخاندم ش: - بو کن، بو کن! با چرخش مان باد چادرهایمان را هوا کرد. چند ثانیه بعد رو به باد و عطر گل هایی که سوار بر باد بودند، ایستاده بودیمُ هر دو ذوق زده نفس می کشیدیم و عطر گل ها را می… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از دو روز بدوبدو، یک دیدار، یک دوش آب گرم و بعداز آن ماسکِ صورتو رسیدگی به خودت… اصلا انگار همین الان سبک بار با ماسکِ روی پوست و حوله ی پیچیده روی سر و لباس گَله گشاد، یک عدد بادکنک هستم که از سبکی تو آسمون داره… بیشتر »
“هوالمحبوب” اصلا تورو نگهداشتم که آینه دق َم باشی! هر روز هر روز بیام ببینم و هی آه بکشم هی آه بشکم… پ.ن: این داستان ؛ یک عدد بیمارِ روانی. . بیشتر »
“هوالمحبوب” وی عاجزانه تقاضا دارد برای مفلوکینِ گیر کرده در منجلابِ امتحانات دعا بفرمایید! + الان فقط باید ذکرِ “خدایا تورو خدا” را بجا بیاوریم :/ ++ چهار درس نخوندم :/ اما هنوز نمردم :) بیشتر »
“هوالمحبوب” یک چیزی درونم هست که تا کتاب باز می کنم برای خوندن درس ميگه: نخون!نخون!بیخیال! :/ + خدایا حس درس خواندن را بر من عطا فرما… بیشتر »
“هوالمحبوب” هیچوقت علاقه ای به نمایشگاه کتاب رفتن نداشتم! یعنی به اندازه ی بعضی ها که روزشماری می کنند تا نمایشگاه برگزار شود ذوقی نداشته و ندارم. در واقع اگر نیازی به فلان کتاب را داشته باشم.آنقدر دسترسی به کتاب برایمان راحت شده که… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند وقتی می شود که موقع حرف زدن کلامم تغییراتی کرده.کلماتی که استفاده می کنم کاملا با شخصیتم متضاد شده است. خوب که دقت کردم عامل اصلیِ این افتضاح را پیدا کردم. مدتی هست که وبلاگی را دنبال می کنم. نویسنده ی وبلاگ مذکور… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواب چه شیرین مرگ کوتاهی ست… تا زمانی که در آن مرده ای فراموش می کنی چه مصیبت هايی که باید در بیداری با آن دست و پنجه نرم کنی! + لعنتی امتحان،لعنتی امتحان ++ نگذاشت کشِ و قوس بیداری را به بدن بدهم! تا چشم باز کردم یاد… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از فروشگاه های شهر تمامِ اجناسش با سلیقه من جور است. آنقدر که وقتی وارد فروشگاه می شدم دلم می خواست از هرکدام یکی بردارم و سرخوشانه بروم طرف صندوق. با خانم برادر در حال گشت و گذار، خرید بودیم که به آن فروشگاه رسیدیم. طبق… بیشتر »
“هوالمحبوب” مثل کودکی که از ترس به آغوش مادر پناه برده؛ همان اندازه به آغوشت نیاز دارم… بیشتر »
“هوالمحبوب” سعی کنید وقتی سر به سر کسی میذارید اول چک کنید اطراف را تا مانعی برای فرار نباشه! انقدر سربه سرش گذاشتم و چندتا هم ضربه نوش جان کردم که آخرینبار دیگه نور علی نور شد. آمدم فرار کنم که پای عزیزم به طرز وحشتناکی خورد به… بیشتر »
“هوالمحجوب” بیشتر »
“هوالمحبوب” فکر کنم تقریبا همه ی ما در کودکی از خواندن برخی کتابها منع بودیم. کتاب هایی که براساس سن تقسیم بندی و اغلب در قفسه ها لابه لای بعضی کتابهای دیگر قایم می شدند! و یا در آخرین قفسه طوری که مثلا دستمان به آن ها نرسد قرار می… بیشتر »
“هوالمحبوب” “دیروز تو رفتی. امروز، یادت در خاطرمان همچنان باقی ست… + وقتی وسطِ تلوزیون تماشا کردن دستی روی موهایم کشیده می شد شوکه نمی شدم. عادتش بود. بین این دیدن ها می آمد دستی روی سرم می کشید. نازم می داد و بعد طبق… بیشتر »
“هوالمحجوب” من هرچقدر فکر می کنم می بینم ترامپ از همه ما مسلمونترِ! هرچی وعده داده بود داره دونه دونه بهش عمل می کنه… :/ پ.ن: حالا خودش شاید ندونه مسلمونِ برم بهش بگم ؛) بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم می خواست جای این آشفتگی در خواب، رویای خوبی رقم می خورد. نه اینکه گیسو باشد، حاء باشد، دو شخص ناشناس باشند. برف باشد جاده باشد. مسیرِ ناآشنا باشد. و کسی که مدام خودش را به من تحمیل کند! آشفته بازاری شده است خوابهایم… بیشتر »
“هوالمحبوب” مثل کسی که در انتظار خبری از گمشده اش است هر روز پیام هایم را، ایمیلم را… با امیدی ناشناخته چک می کنم. و هر بار دست از پا درازتر به دیواری بسته می خورم. گمشده دارم انگار! گمشده ای که نه می دانم چیست و نه خبری از آن… بیشتر »
“هوالمحبوب” بوی نمِ خاکِ باران خورده، هوای گرفته و منُ این آهنگِ دلبر… پشتِ پنجره ای بارانی به تماشا ایستاده ایم! پ.ن: خیلی بیشتر از ریتم آهنگها شعر برای من اهمیت داره :) پ.ن2: این آهنگ برای من رنگِ انتظار داره. وقتی اولین بار… بیشتر »
“هوالمحبوب” من از همینجا اعلام می کنم ترکیبِ: پفک گوجه ای، ذرت بوداده بدونِ پوسته، چیپس ساده و سرکه ای، همچین بستنی و چند قاچ هندوانه جز حالت تهوع نتیجه ای نخواهد داشت! + به همین برکت احساس می کنم همشون تو معده ام دارن دعوا می کنن… بیشتر »
“هوالمحبوب” به نظرم این بخش از زندگیِ ما باید تو تاریخ با سر فصلِ: ” از رنجی که برده ایم…. یاد بشه! بیشتر »
“هوالعالم” اصلا وقتی ایشان گفتن: ((مردم ایران نگران نباشید هیچ مشکلی نخواهد بود)). من تن و بدنم لرزید! لامصب عین “دیوی” می مونه. همه حرفاش برعکسِ :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” از پله ها با ذوق بالا رفتم و تا دیدمَ ش محکم بغلش کردم. چندبار ناخواسته، کاملا ناخواسته گفتم: باورم نمیشه، باورم نمیشه… راستش با اینکه سعی کرده بودم نبودنش را برای خودم عادی کنم اما باز هم با این حال خیلی می شد که دلم… بیشتر »
“هوالمحبوب” داستانش را خیلی دوست داشتم. چنان با شور و شوق در مورد عشق حرف می زد اصلا آدم دلش می خواست عاشق بشه ؛) . خب این کتاب در مورد عشقِ یک پسر سنی به یک دختر شیعه صحبت می کنه. برخلاف داستان های دیگه که تو محوریت عشق میگذرن این کتاب… بیشتر »
“هوالمحبوب” ترامپ:(( آمریکا از برجام خارج شد)) پ.ن: چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟! + جاداره سلامی عرض کنیم به کسایی که تا همین چند دقیقه پیش امیدوارانه چشم دوخته بودن به شبکه های خبری:… بیشتر »
“هوالمحبوب” در عرض یک ساعت انقدر خبرهای ناراحت کننده به گوشمان رسید که هم انگشت به دهان ماندیم. هم ندانستیم اشک بریزیم و یا از حیرت دیوانه وار بخندیم! خبرِ جدایی های مختلف. آن هم بعد از پانزده بیست سال در کنار هم بودن. نه یک زوج نه دو… بیشتر »
“هوالمحبوب” هر آدمی در حالِ حاضر خروجیِ کلکسیونی از اشتباهاتِ گذشته اشِ. در نتیجه گفتن اینکه من اگه برگردم گذشته فلان کار را نمی کنم شاید یک انتخابِ احساسی باشه ولی واقعیت اینِ که منِ الان حاصلِ همان اشتباه دیروزه. و اگه آن اشتباهات نبود… بیشتر »
“هوالمحجوب” بدو بدو از پله ها آمده پایین به فاطمه که جلوی در منتظر بوده، گفته: - دنبال خونه بودید پیدا کردید؟! فاطمه با بهت گفته: - ببخشید توام درگیر مشکل ما شدی. دوباره با همان زبان کودکانه گفته: - شوهرت می خواست بره جبهه شهید بشه، رفت… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دانم تا چه اندازه حضور من در اینجا مثمر ثمر بوده، اصلا نوشتن من اینجا سودی داشته یا نه… ازتون می خوام در مورد وبلاگم نظر بديد. انتقاد کنید سوالی دارید بپرسید.حتی شده ناشناس. با جان و دل می پذیرم و اگر نیاز به جواب… بیشتر »
“هوالمحجوب” یک دوره ای از زندگیم همیشه دنبال کش مو بودم! دوره ای دیگه دنبال جوراب! این دوره هم همه اش دنبال گیره ی روسری ام! + اصلا بحث نظم نیست. به جان خودم هم جاجورابی هست. هم انواع کش مو هم انواع گیره… من میدونم اینا دست به… بیشتر »
“هوالمحبوب” تابه حال شده از خودتون بپرسید چرا تو این چندسال همه ناامید شدیم؟! چرا تا حرف از مملک میشه همه شروع به گفتن منفی ترین ها می کنیم؟! چرا هرجا هر جمعی باشه اول از همه تلاش می کنیم همدیگه را از وضعیت ناامید کنیم؟! اصلا تابحال… بیشتر »
“هوالمحجوب” گاهی وقت ها احساس می کنم تافته ی جدا بافته ام. آنقدر که در میان جمع حس می کنم زمان ایستاده و همه جمعیت خیره شده اند به من. وقتی با عجله همه به سمتِ سرویس می رفتند. تا نمازخانه را دیدم گفتم من میروم نمازم را بخوانم. برگشت رو… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی کنارم می ایستاد تا عکس بگیریم. سریع می گفت: - یک لحظه. بعد شروع می کرد تند تند موهایش را داخل روسری بردن. با خنده می گفت: - آدم خجالت می کشد کنار تو این وضعی باشد… می خندیدم: تو با من چکار داری، خودت باش!!! +… بیشتر »
“هوالمحبوب” با دیدنِ فراخوانِ “استادِ محبوبِ من” تمام فکرم مشغول به این شد که کدام استاد را فوق العاده دوست داشتم. چه رفتاری و یا کاری کرده اند تا مثلا من مسیرِ فکری ام کمی بلغزد و منحرف شود به مسیرِ درست. اصلا کدام استاد… بیشتر »
“هوالمحجوب” زمانِ زیادی نیست که پیج اینستاگرامِ وبلاگ را درست کردم. حُسن زیادی که برای خودم داشت این بود که فارغ از آشنایان و اقوام راحت هرچی دلم خواست پست کردم و هرکس را که دوست داشتم فالو. اما تنها نقطه ای که از این پیج برای من… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه بگم با دیدن این دوتا منظره چندروز خوش خوشانم بود، دروغ نگفتم … اصلا شب باشه ارتفاع باشه، نگاه نباشه؟ مگه میشه!؟ مگه داریم؟! + طلوع جان هستن بدونِ فیلتر :) ++ مناره های مسجد تو عکس دوم مشخصه، روستا بود ولی… بیشتر »
“هوالمحجوب” امروز همسر یک بنده خدایی را دیدم که تازگی ها نامزد کردن. جریان نامزدی این ها خیلی برای من عجیب بود. مثلا اینکه آقا اصرار دارن برن سوریه و از طرفی هم اصرار دارن ازدواج کنن. بعد من با خودم فکر می کنم چرا یک مرد باید دختری را که… بیشتر »
“هوالمحجوب” داشتم فکر می کردم چی میشه اگر دختری عاشق شد بیاد به برادرش بگه من عاشق شدم! برادرها هم همینطور. این شدنیِ ولی دخترِ شدنی نیست! مثلا انگار پسره اصلا عاشقِ خواهرِ یکی دیگه نشده… -یک اقا بیاد بگه چرا انقدر تعصب دارید؟!-… بیشتر »
“هوالمحبوب” مدام می فرمودند: آقا فرزندتون هر عیبی که داره، بگید! جواب گرفتن: نه! اینطوری نمیشه! شما ببر یک ماه خونه ات نگهدار اونوقت دستت میاد اخلاقش… + بعضی ها واقعا بلد نیستند چطور صحبت کنند! *** خدایی چقدر پروسه ازدواج سخت و… بیشتر »
“هوالمحجوب” بی بهانه، بهانه ات را می گیرد. تو کمی خواسته ای، او اما بیشتر… دل ت خوش شده است به یک کار. تماس می گیری، سیب سرخ می خواهی، مقوا، روبان های رنگارنگ، خودکارهای رنگ و بارنگ حالا می ماند چند متن. دو روز تمام متن ها را خودت… بیشتر »
“هوالمحجوب” می فرمایند که: بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی… چندتا تجربه کوتاه ولی کم مفید تقدیم می کنم. باشد که لال از دنیا نروم! اسب سواری: 1- وقتی قصد اسب سوار شدن دارید، البته با چادر. زمان سوار شدن حتما آقای محرم کنارتان باشه!… بیشتر »
“هوالمحجوب” زنگ زدم به پریِ قصه هایم.همان خنده ها، همان نیش ها، همان حرف های دوستداشتنی بود… خیلی خوشحال شد. هر از چندگاهی یادی از رفیق های قدیمی تون کنید. همونا که همه ی اخلاقیاتشون دستتون هست. هم اونها شاد می شن، هم خودتون. خلاصه… بیشتر »
“هوالمحبوب” فکر می کردم اگر یک روز از وبلاگ دور باشم و یا اصلا بهتر بگویم چندروز از نوشتن جدا شوم. مرگ که نه! ولی لااقل از این اعتیاد بدن درد خواهم گرفت… اما خب هیچ کدام از این ها اتفاق نیافتاد. به طرز وحشتناکی هشدار می دهم احتمال… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینجانب در یک مسافرت اجباری به سر می برم… پ.ن: فکر نکنم بتونم تا دو روز پستی بذارم :( بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم می خواست الان به جای این مسیر تو راه جمکران بودم :( بیشتر »
“هوالمحبوب” به مادر گفتم: رفتید برای آشنایی دختر چه جوری بود!؟ -منظورم چهره و توصیف چهره اش بود- گفتن: آدم بود ديگه!!! من: :/ تازه متوجه شدم این خنثی بودنم و کنجکاو نبودنم به کی رفته!!! با خاک یکسان شدم از جوابشون(خنده) بیشتر »
“هوالمحجوب” واردِ تونلِ وحشتِ امتحانات می شیم، دعا کنید برای همه ی طالبِ علم ها… :) دعا کنیم علم اصلاحمون کنه، نه دانشمندمون! پ.ن: لبخندِ عزیزم، تولدت مبارک مهربون ترین دخترِ نادیده :))) حتما الان تو بهشتی، شاید بین الحرمینی،… بیشتر »
“هوالمحبوب” - حالِ برادرت چطوره؟! - همونطوره! نمی تونه حرف بزنه و درست راه بره. - آخی، طفلک خیلی سخته واقعا. - اوهوم، خیلی. - تک پسرم هست. چهارتا خواهر یه پسر. - چی بگم. - اصلا آدم جوان را می بینه اینطور دلش کباب میشه! کلی آرزو داره آدم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” ایستاده بودم گوشه تا رد بشوند، نگاهم به روبرو خورد. اول از همه دو شکم دیده شد بعد از چند ثانیه بدنها! چرا باید شکم و چاق بودن شاخصه یک روحانی باشد؟! چرا باید جامعه با دیدن این وضع بدنی روحانیان آنها را با صفت: تن پرور، صدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” سرکلاسِ فلسفه داشتم به “من” فکر می کردم. به اینکه هرجا باید فراموش کند، نمی کند. هرجا که باید فراموش نکند، می کند. در تمامِ این سال های زندگی ام عزت نفس برایم بزرگترین و مهم ترین چیز بود. اگرذره ای حس کردم حضورم… بیشتر »
“هوالمحبوب” دست در جیب ش کرد و هر چه داشت بیرون آورد. تنها یک اسکناس ده هزار تومانی و یک اسکناس هزار تومانی! نااميد سرش را پایین انداخت و گفت: - اینبار قسمت نیست. راه برگشت به خانه را گرفت. در راه چشم ش به صندوق صدقات خورد فکری به سرش… بیشتر »
“هوالحبیب” ” آمدنت مبارک باشد جوانترین جوانمرد… پ.ن: انقدر که شعبان دوست داشتنی و پر از آمدنِ خوبترین هاست آدم دلش می خواد از اول تا آخرش را جشن بگیره. پ.ن2: روزِت مبااااارک جَوون. پ.ن3: یه قربون صدقه ی ریز برای پدر شدنت تو… بیشتر »
“هوالمحجوب” نمی دونم چرا از سرِ ظهر بیادِ زخم های دستت َم… پ.ن: چرا من انقدر سخت فراموش می کنم!؟ چرا انقدر مزخرفم… پ.ن2: دیگه امروز رسما تمام کردمت، هفت پشت غریبه، خودت کردی که … پ.ن3: غمگینم. کاش این چند روز زود تموم… بیشتر »
“هوالمحبوب” هفت اردیبهشت دخترِ خسته ای بود که از خوابِ آشفته بیدار شد. هفت اردیبهشت دخترِ تخسی بود که بخاطر شرایط حوصله ی هیچکس را نداشت. هفتِ اردیبهشت منم که هم دلتنگم. هم بی حال و هم کسل. هفتِ اردیبهشت دلدرد های بگیر و نگیرِ، سردرد از… بیشتر »
“هوالمحبوب” ای کاش چشم توانایی عکاسی داشت. منظره هایی که چشم می بیند کجا و لنز دوربین ها کجا… بیشتر »
“هوالمحبوب” ماریا هستم یک عدد هزارپا… منم وقتی ظاهرش را دیدم دلم نخواست پا بزنم (خنده) بعد که پا زدم با این روبرو شدم: بیشتر »
“هوالمحبوب” بی شرف یعنی تو که تو شلوغی ها ناموس مردمو یکی پشتِ هم لمس می کنی هرهر می خندی! بدبخت یعنی اون دختری که با حرکت تو کُپ می کنه و نمی دونه فریاد بزنه یا بگذره… بیچاره یعنی ما که با دیدن اون صحنه تنها تونستیم داد بزنیم سرش… بیشتر »
“هوالحبیب” گاهی فکر می کنم تو اگه بزرگ بشی خودِ من میشی!؟ اخلاقت رفتارت، حتی شوخی ها و سر به سر گذاشتن هات. و از همه مهم تر چهره ات، با کوچک ترین تفاوت همه اش شبیه به منِ. دوست دارم ماشین زمانی بود تا به آینده می رفتم تا ببینم تو چه جوری… بیشتر »
“هوالمحبوب” طوفان دیشب به اینجا هم سرایت کرد!!! آمدم پاک کنم پست ها را، بعد گفتم این هم بعدی از منِ در نتیجه بمونه… خنده دارترین بخشِ این شب ها اینِ که صبح بیدار میشی و چهره ات تو آینه شبیهِ… امممم نمی دونم به چی تشبیه کنم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” ” مرگ یعنی بی رویا شدن!… + شکرالله آخر نمازم حذف شد… خواستم بگويم اما دیدم نگفتنش از گفتنش بهتر است. بیشتر »
“هوالمحبوب” گاهی فکر می کنم داری باهام لج می کنی! چی می خواي!؟ درسته اوني که می خواستی نبودم اما بدِ بد هم نبودم. بودم!؟ چرا… چرا… کاش من هم اندازه خیلی ها زیاد می خواستم ازت، خیلی زیاد! باهات قهرم… بیشتر »
“هوالمحبوب” نشسته بود روی تخت و زانوهاشو بغل گرفته بود.با جمله ی ” تو که نمی دونی” همه چیز شروع شد. از اولِ اولش، اون می گفت من می شنیدم. اعتراف می کنم که توی آن لحظه اگر می خواستم بهش راهنمایی بدم. فقط می گفتم نمون! تمام… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه می خواید بخاطر زن بودنتون از زندگی سیر بشید برید این فیلم را ببینید! چنان زن را ضعیف و بدبخت نشون میده که من موندم چرا کسی که اعتقاد به فمنیست بودنِ خودش داره همچین فیلمی بسازه. درسته شاید از هزارتا یک نمونه اینطوری در… بیشتر »
“هوالمحجوب” این آدم هایی که مدام در حالِ پاچه خواری هستن حسِ بدی نمی گیرن؟! من امروز بر حسبِ کارِ بزرگی که کرده بودم - از بُعد پتانسیل یعنی همان تنبلیم- به مدیریت گفتم که فلان کار را فقط بخاطر ارزش قائل بودن به آنها انجام دادم. بنده خدا… بیشتر »
“هوالمحبوب” چی بهتر از این که بعد از یک روز خسته کننده وقتی ديگه آماده ی خواب میشی بهت یک صدا فرستاده بشه و باز کنی ببینی خواهرزاده ات با زبان شیرینِ تازه باز شده اش داره اولین خاله صدات کردن ها را نثارت می کنه هي می ذارم پخش ميشه، هي تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” شرحِ وقایعِ مولودی خوانی یک مجلس خانمانه: 1- دو عدد خانمِ دَف زن 2- یک عدد هم خواننده ( البته من یک اصطلاح خاص برای این اشخاص عزیز دارم که صلاح نیست اینجا مطرح کنم) دف زنان محترمه در میان حُضار می گردند،بالای سرِ هر خانمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” سرکلاس عمومی یک دفعه، بدونِ مقدمه گفت: - پایان نامه ی من را بنویس، در عوض هر مبلغی که بخوای بهت میدم!!! من قاطعانه: - بشین سرجات! **** قبلا بهش مشاوره می دادم، در مورد موضوعی که انتخاب کرده، منبع هایی که در نظر داره ازشون… بیشتر »
“هوالمحبوب” بدیِ اینکه در کلاس هیچوقت حضور نداری همین است. منظورم حضور روحی ست! بعد از وقت استراحت برای تایم بعدی کلاس تا استاد وارد شد شروع کردم به مثال گفتن. همین که دهان باز کردم و گفتم: استاد برای مثال لغیره… کل کلاس یک دفعه زد… بیشتر »