“هوالعادل” ما حواسمان پرتِ دریبل های تند و فِرز فلان بازیکن است. ببخشید که رنگِ سرخی خونِ شما به زیبایی رنگِ پیراهنِ تیم موردِ علاقه امان نیست. ببخشید که شنیدن تشویق های تماشاچی ها شیرین تر از گریه های مظلوم وارِ کودکانتان شده! ببخشید ما… بیشتر »
آرشیو برای: "خرداد 1397"
“هوالمحجوب” خب به هر حال درسته زمان امتحانات هست و من باید عین چی بخونم! اما خب به هرحال نیازه که به خودمون یک کیفی بدیم. شازده این چند وقت اینجا بود. بدتر از خاله اش پر از فیلم. چندتا انیمیشن بین فیلم ها بود که من کوکو را انتخاب کردم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دانم دقیقا مشکل کجاست!؟ تا اندازه سرِ سوزن به زندگیت امید برمیگرده یهو این اوستاکریم میزنه هرچی مهره هست داغون می کنه… انصافا یکجا اشتباست بگو! دیگه چرا اینطوری ناجور بهم می زنی آخه!؟ + شروع یک دوره سخت! دلهره… بیشتر »
“هوالمحجوب” از یک داغدیده به تمامی خانم های کشورم ایران! با آمدن فصل گرما هستند کسانی که از کولرآبی استفاده کنند، لذا از مقابل پنجره های خانه با چارقد تردد کنید. وگرنه همچون من باید با رودررو شدن با آقای همسایه یک لبخند با چشم های گرد… بیشتر »
“هوالمحجوب” ساعت را گذاشتم روی زنگ دراز کشیدم. خواستم تهی بشم از فکر امتحانِ صبح اما خب صد صفحه باقی مانده اجازه نمی داد. تازه گرم خواب بودم که با صدای وحشتناکی از خواب پریدم انقدر صدا برایم گوش خراش بود که بلافاصله از جایم بلند شدم… بیشتر »
“هوالمحبوب” من اگر مرد بودم؛ همچون دخترکی ملوس سوار برگیسوان معشوقه ام، تاب می خوردم… + خداروشکر نشدم! وگرنه از این حال بهم زنا می شدم! بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی نوجوان بودم در اوایل کارِ وبلاگنویسی َم- البته نه به این سبک- در مورد سخنان نابِ دکتر شریعتی و کتابهایش پست زیاد می گذاشتم. یادم هست یکبار یک اقای روحانی ملبس خواست من را به راهِ راست هدایت کند. اصرار داشت که: -(( نه!… بیشتر »
“هوالمحبوب” “بعد از اون گیر دادن ها نشسته گریه کرده بعدشم گفته: من می دونم دیگه الان ماریا عین خیالش نیست. الان رفته نشسته ریلکس یا داره کتاب می خونه یا فیلم میبینه!” پ.ن: اممم راستش خوشم اومد، خیـــــــلــــی . اینکه انقدر… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا خدایاااا خدایااااااا من دارم زیر چادر عین بستنی آب میشم. حالا نمی شد تابستونات انقدر گرم نباشه؟!؟! + :( بیشتر »
“هوالمحبوب” از دور به سایه های تیره ای که سایبانِ چند کارگر شده بودند خیره شدم… هر چه نزدیک تر می شدم خاطره کاشتنِ درخچه ها در ذهنم زنده تر می شد. این دو درخت انقدر بزرگ شده اندُ شاخُ برگ داده اندکه حالا با سایه شان خنکی را به… بیشتر »
“هوالمحبوب” پدر آمدن داخل، به شوخی دستهامو باز کردم و با گفتن پدرررر پدررر رفتم استقابلشون و بغلش کردم، از اونور شازده کوچک با یک حالتی جدی گفت: - این هنوز بچه اس! بزرگ نشده… :/ *** مادر را صدا کرده بهشون گفته: این دختره تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیشتر »
“هوالمحبوب” سلام! این چند روز، چندتا دلیل دست به دست هم داد تا نتونم بيام اينجا و بروز کنم. فردا امتحان سختی دارم. برام دعا کنید یعنی برای همه دعا کنید ولی برای من مخصوص تر :) ان شاء الله بعد از امتحانم حتما سر ميزنم و نظرات را جواب ميدم. بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایی اصلا اشک تو چشمام جمع شد وقتی اون بازیکن مراکشی گل به دروازه خودشون زد! + بازم خداروشکر :) ++ ولی من بازم کبابِ اون بازیکنِ شدم. مخصوصا اون نگاهش! +++ عید همگی مبارک باشه :) امتحانات شروع شده، برای هم دعا کنیم.… بیشتر »
“هوالمحجوب” روابط برای من عجیب شده، یا واقعا عجیب شده؟! خب متاسفانه یا خوشبختانه یا هر اسمی که میشه براش گذاشت الان روابط دختر و پسر نسبت به قبل خیلی فراتر و راحت تر شده. کاری به خوب بودن و یا بد بودنش ندارم. اما یک رفتاری برای من خیلی… بیشتر »
“هوالمحبوب” خیلی دوست دارم پشتِ سرِ وبلاگ هایی که می خونم اینجا حرف بزنم. اما ترسِ اینکه خواننده تشخیص بده با وبلاگ اونم نمیذاره بنویسم. خلاصه اینکه کلی تو دلم ازتون غیبت می کنم! گفتم بگم که گفته باشم. + حالا چه نقد، چه حرف عادی، چه… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک وقت هایی هم هست، دلت می خواد زمان کش بیاد. انقدر کش بیاد که تموم نشه مثل امید داشتن به یک شخص که تا وقتی هست دلت قرصه! آخرین سحر، درست مثل آخرین شبِ اعتکاف دلم می خواست تمام نشه. دلم می خواست این درهایی که بازن بسته نشن.… بیشتر »
“هوالمحبوب” آقا و خانم عزیزی که یک طفل تو خونتون دارین. اگر نگرانِ جد و آباد خود هستید شماره همراه دیگران را به طفل شیرین سخنتان آموزش ندهید!!! + من مورد عنایت قرار گرفتم! من هر چند دقیقه باید جواب تلفن بدم! من هر دقیقه باید گزارش… بیشتر »
“هوالمحبوب” “در این دقایق آخر دست به دامانِ مهربانیت شده ام… ای مهربانِ مهربانان مسئلةٌ : 1- تسبیح خودمه بله! 2- انار طبیعیه! 3- بله… بیشتر »
“هوالمحبوب” مهمان ها همیشه دو دسته اند؛ عده ای آنقدر بهشان خوش گذشته است که دلشان نمی خواهد مهمانی تمام شود. عده ای هم آنقدر مهمانی برایشان کِش می آید که دلشان می خواهد هرچه زودتر همه چیز تمام شود. خُب دیگر برویم پیِ کارمان. چه شاد باشیم… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو کل این ماه مبارک شاید سرجمع ده تا برنامه ماه عسل را دیده باشم که اون هم نه کامل تکه تکه . امروز اولین برنامه ای بود که کامل نگاه کردم و با دیدن خانم آباد نگاهم را به کتابی که یادم نمیاد کی خوندم چرخوندم. یادم هست… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی صدای آهنگ ” سلام ” فریدون به گوشم می رسه، یاد آن شبی می افتم که با دوست، ساره زهرا، سید. از اتوبوسِ کاروان -که از بدو ورودمون تا انتهاش پر از حرفه- پیاده شده بودیم تا بریم سرویسِ راه.خنکی هوا و زمزمه ی همین… بیشتر »
“هوالمحجوب” وقتی پرسید که مادرم این حرف را زده است یا نه!؟ با چنان اعتماد و ایمانی در جوابش گفتم نه. که خودش هم با اعتمادی که از قبل داشت سریع تایید کرد و گفت که او هم همین را در جواب شخصی که آن حرف را از زبان مادرم گفته بود، زده. یعنی… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی حرف ها باید غل و زنجیر شده، در گوشه ترین و بی خطر ترین قسمت مغز حبس شوند. تا نکند بیرون بیایند و جدای از دلِ صاحبشان دلِ دیگری را خراش بدهند… اما مگر می شود؟! مگر می شود با وجودِ کسی که با یک تای اخم تو، تو را به… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش آدم ها بدونن این وسیله ای که هست، فقط یک شیء نیست برای صاحبش. یک دنیا خاطره اس، یک دنیا احساس قشنگیِ که موقع خرید داشتی و الان با هربار دیدنش یادش می کنی و حس می کنی دقیقا تو همون مغازه ی عجیب و غریبِ سرِ موزه نادرشاهی و… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک ذهن عجیب و غریب هم دارم که یک دفعه یک چیزهایی را یادآوری می کنه که واقعا خودم هم در عجبم که از کدوم سوراخ سنبه ای اینارو میکشه بیرون! دم دمای افطار یکدفعه یادِ قضیه دخترهای فراری افتادم. اگه یادتون باشه دهه هشتاد خیلی حرفش… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک عدد خانمِ برادرِ دوست داشتنی داریم که با یکبار گفتنِ هوسِ فلان دستپختت را کرده ام دعوت می کند که بیا برایت فلان چیز که دوست داری درست کرده ام :))) + مگه نه اینکه خوشبختی یعنی داشتنِ آدم هایی که دوستشان داری و صدالبته… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک وقت هایی باید چشم هات را ببندی تا رویاهات را دستی دستی بعضی ها خراب نکنن! اصلا وقتی این نسخه را دیدم چند دقیقه نگذشته دلم می خواست تلوزیون را خرد کنم. با اینکه از طرفی هم دلم می خواست ببینم قسمت کارخانه را چطور ساختن اما… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش می شد تک تکِ لحظات و احساساتِ ماه مبارک را فریز کرد! آنوقت دلت که تنگ می شد و یا هوس آن را می کردی از فریز در می آوردی و می بلعیدی َش… + خیلی حالِ خوشی ندارم، به کلمات و جملاتم هر سرایت کرده! بیشتر »
“هوالمحبوب” باید چادر به سربکشم و روضه ی تمام شدنِ یک ماه حالِ خوش بخوانم… + :( بیشتر »
“هوالمحبوب” سریع در حال جمع کردن وسایل هستم که شماره ی ناشناس زنگِ گوشی همراهم را به صدا در می آورد. کمی نگاه می کنم، آشنا نیست. با اکراه جواب می دهم. صدای آشنا صورتی از یک آدم را برایم تداعی می کند. درست است که به گوشه ترین کُنج زندگی… بیشتر »
“هوالمحبوب” مادر شروع کرده بودن به تعریف از بچه ی همسایه! من هم که داغ دیده،اول تمامِ حرف ها را گوش دادم. می فرمودند: - مهمانی فلانی چنان دخترها همه باهم همه چیز را مرتب کردند انگار نه انگار که آنجا مهمانی برپا بود! :/ من: مادرِ من خب… بیشتر »
"هوالمحجوب” خیلی اعتماد به نفس می خواد بعد از چند سال راهِ رفته را برگردی و با کسایی که ازشون گذشتی و یا ازت گذشتن رودررو بشی. حالا خودت اعتماد به سقف داری جهنم! یک فکری به این بیچاره ها بکن که کفن پیچت کردن و یا چه می دونم اصلا دلشون نمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” جمله ی معروفِ او بود! وقتی زنگِ خانه به صدا در می آمد و ما با همان حالتِ لباس راحتی و موهای افشون در را باز می کردیم و با دیدنِ مهمانِ آقا مثل فرفره در خانه دنبال سنگر می گشتیم. اگر شانسی داشتیم و چادری دمه دست بود همانجا… بیشتر »
“هوالمحجوب” دیگر پیرمردِ پابرهنه ی عزاداری ها را نخواهم دید! + روحش قرین رحمت الهی :( بیشتر »
“هوالمحبوب” آقا این پسره هست تو فیلمِ رهایم نکن… آهان! یحیی. خواستم بگم اصلا ازش خوشم نمیاد، زیادی دیگه خوبه :/ + پسرم انقدر مثبت آخه. اَه اَه اَه بیشتر »
“هوالمحبوب” من مقاومت را در روپوشِ سفیدِ پرستاری دیدم که ناگهان در خون غوطه ور شد… + القدس لنا ++ و دوباره فریادِ مظلومیت سر می دهیم… بیشتر »
“هوالمحجوب” به بالحجه رسیده بودیم که دخترک عقب عقب آمد خورد به کوله ی ساره و تاق، با پُشت پَختِ زمین شد.حالا من از پنجمین بالحجه با نیش باز و چشم های خیس به سمتِ دهمی می رفتم! + می فرمان که زمانی هست وسطِ احساس معنوی یک چیز حواستان را… بیشتر »
“هوالمحبوب” از آن خوابهایی که دلم می خواست، هیچوقت در آن لحظه بیدارشدنی در کار نباشد! + کاش حقیقی بودی… بیشتر »
“هوالشافی” ” به همان خدای کعبه قسم که آزاد شدی… رستگاری گوشه ای از همان رهیدن بود! بیشتر »
“هوالمحبوب” این نهایتِ بی انصافی ست که با وجود کریم الصفح بودن ش، باز هم دستِ ترسِ “بخشیده نشدن” را بگیریم و همراه خودمان از مجلس خارج شویم. کسی که می بخشد و در آخر به اصطلاح عامیانه ضرب المثل"شتر دیدی ندیدی” را به نحو… بیشتر »
“هوالمحبوب” خم شد به طرفش و گفت: - خوب است که حالا دوتا از صفات را از این دعا برداریم و تلاش کنیم به آن نزدیک بشویم. حرفش تمام نشده بود که فراز یاجمیل به گوش رسید، کاملا جدی نگاهش کرد و در جوابش گفت: - خب من اولی را پیدا کردم!!! +… بیشتر »
“هوالمحبوب” از مسجد آمده بودیم و دوست تدارک سحری من را می دیدید. سفره ی ترمه ی خوش رنگ با غذاهای خوشمزه خوشگل تر از همیشه به چشم می خورد. با اینکه عادت به سحری سنگین نداشتم ولی بازهم بخاطر دوست چندقاشقی خوردم. حین خوردن سحری در حال… بیشتر »
“هوالمحبوب” ما هنوز به آن درک عظیم نرسیده ايم، وگرنه در طی خواندن تک تکِ صفاتِ خوبی که تنها برای یک نفر هستند، باید از شوق و درکِ داشتن همچين کسی قالب تهی می کردیم! بیشتر »
“هوالمحبوب” خدایا به بندگانِ روزه نگیرت بیاموز که شب های قدر وقتِ دورهمی و مهمانی گرفتن نیست! +پرسید: سختم نیست! جواب دادم: در کنار آنها خدا را بیشتر حس می کنم… بیشتر »
“هوالمحبوب” شما هم مثل من زمان خوردن میوه های نوبرانه حس معنوی دارید؟! انگار که مثلا قرار است یک چیز متبرک را نوش جان کنید! قبل از نوبرانه دعا می کنم، چشم می بندم. آمین می گویم و یک گاز لذیذ می زنم… + دنیا را دوست دارم، چون خالقش… بیشتر »
“هوالمحبوب” ناگهان اُمتی یتیم و لبخندی پدرانه خاموش شد… + ر ح ل ت ، آنروز خیلی ها بعد از تو رحلت کردند… ++ برای شادی روح امام و شهدا چندتا صلوات لطفا :) بیشتر »
“هوالمحبوب” مهمانِ تو کسی بود که یک ثانیه از این روزها را به دور از یادو فکر تو وقت نگذراند کسی بود که هر لحظه برای رسیدن به تو تلاش کرد، نه من که از تمامِ این مهمانی ات تنها زبان بستن و لب به نعمت های دنیایی نزدن، فهمیدم. می دانی کجای… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواستم بگویم اینبار بگو هرچه خودت می خواهی قدر کن! اما دیدم دو درک متضاد دارم از این خواستن. خدایا؛ یا مرا آنچنان مطیع رضای خودت کن تا که دربرابر تلاطم های زندگی سر از شکوه بلند نکنم، یا که قدرتِ درک ِحکمتِ اتفاقات ناخوشایند… بیشتر »
“هوالمحبوب” این روزها آسمان هم بی قرار شده. انگار که همه نیاز به دستِ نوازشَ ت داریم… نوازشی که تمامِ خروشِ درونمان را آرام کند! بیشتر »
“هوالمحبوب” تا شماره ناشناسی -که برای ایران نبود- دیدم سریع پیام را باز کردم و با دیدن وُیس فرستاده شده. قلبم شروع به تپش کرد. تا آن وُیس چند دقیقه ای دان بشه و گوش بدم فکرم هزارجا رفت. انگار که منتظر باشم یک گنده بزرگ جمع بشه و یا چه… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونم چرا وقتی که نباید بخندم می خندم. وقتی که باید بخندم، نمی خندم!!! + داشت از مصائب کودکیش می گفت. بعدها که به عمقش رفتم دردناک بود! ولی من به جای همدردی خندیدم. نه اینکه بلند ولی خب بزور خنده هام را ریز کردم… بیشتر »
“هوالمحبوب” زمانی که زمزمه های سند 2030 به اندازه یک رعدو برق مو به تنمون سیخ می کرد کوچک ترین کاری که می شد انجام داد دوره افتادن تو اقوامِ مبارکی بود که کم مونده دیگه روی لاییک ها را ببوسن!هرچقدر با آنها در موردش حرف زدیم و گفتیم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” چشم هایم را باز کردم، نورِ خورشید مستقیم تابید به صورتم. خواب آلود دست چرخاندم و ساعت گوشی را نگاه کردم. با دیدن ساعت عین برق گرفته ها پریدم! - وای خدای من، دیر شد خواب موندم، موسسه… آمدم سریع آماده بشوم که گوشی را با… بیشتر »
“هوالمحبوب” همین هایی که الان فریاد مظلومیت مردم سر دادن و در نهایت یک کاسه سوپ و یک بشقاب پلو نخوردن! اونایی ان که سینه چاک کرده و دم از فرداهای بهتر با این انتخاب می زدن… بله! به هر حال این دوره هم تموم میشه، ولی خب باید به فکر… بیشتر »
“هوالمحبوب” شازده جا پای عمه اش گذاشته، درست در همین سن بود که من به آن آموزشگاه ورود کردم. داشتم کتاب های lets go starter را نگاه می کردم. بعد از 15 سال هیچ فرقی نکرده بود. کلمات، نوع چیدمان حروف، مکالمات… حتی کتاب homework هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” در روز خانه فقط زمانی خالی می شود که وقت نماز باشد. پدر و مادر طبق معمول به نماز جماعت می روند. اتاق برادر خالی از او می شود. خلاصه اینکه خانه پرنده هم پر نمی زند! تا به حال فسنجان یخ نوش جان کرده اید!؟ من اینکار را کردم.… بیشتر »
“هوالمحبوب” دو روزی هست که مشغول خواندن خاطرات “آن فرانک” هستم. راستش عجیب با این خاطرات عجین شده ام. شاید دلیلش بخاطر واقعی بودن آن است. وقتی چند برگ اول کتاب را شروع کردم اضطراب عجیبی داشتم. هیچوقت دلم نمی خواهد ته مانده -… بیشتر »
“هوالمحبوب” + آمدم بنویسم نشد، دیدم همه چیز در نامت جمع شده است! ++ عیدی می خوام!!! +++ مبارک باشد پدر شدنت! مبارک باشد آمدنش… بیشتر »
“هوالمحبوب” حدس می زنم حالا که صدایش را اینطور لطیف و مظلوم کرده چهره اش چه شکلی شده باشد. از تصور آن تمام تنم مور مور شد. اولینبار است که اینطور به یک شخص آلرژی می گیرم. از صدایش گرفته و یا حتی قدم هایش… دارد خودش را برای همسرش… بیشتر »
“هوالمحجوب” نمی دانم این فیلم را دیدید یا نه! یکی از نوستالژیهای بچگی من بازی کامپیوتری این فیلم بود. بچه هم که بودم عاشق آن خرس بودم. وقتی موگلی به رودخانه می رسید روی شکم آن خرس سوار می شد، از رودخانه رد می شد. داشتم نسخه جدید این فیلم… بیشتر »
“هوالمحبوب” لعنت به تمامِ گرفتگی ها، از جمله دل! بیشتر »
“هوالمحبوب” خوب شد شاهزاده را زن دادن! وگرنه کی الان نماد انسانیت و اخلاق می شد؟! تو هر سوراخ سنبه ی-سمبه- فضای مجازی می چپیم یک فیلم هست از اخلاق و سکنات این شخص. رفتار شاهزاده با کودک… رفتار شاهزاده با روزه دارانِ مسلمان! یکجوری… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو پیج ایستاگرامش تصویر پدهای بهداشتی را گذاشته و روز جهانی بهداشت و قاعدگی را تبریک گفته!!! بعد هم می فرمایند که در فلان دوره زندگیش دوستی در خارج از کشور میگفته برای این دوره های قاعدگی پیکسل دارن و هروقت تو این حال باشن… بیشتر »
“هوالمحبوب” خب امروز اولین روز موسسه بود… قبل از همه آنجا بودم و به سکوتِ موسسه لبخند زدم. به دیوارهای رنگارنگ که حضور بچه ها را نشان می داد. به تصاویرِ صورت های خندانشان. به شلوغ کاری هایشان همه و همه را قبل از ورودشان از چشم… بیشتر »
“هوالمحبوب” آخوند انقدر جوشی میشه؟! + خوبه که مسجد را محل رفع مشکلات و اختلاف مردم نشون میدن، چیزی که خیلی وقته فراموش شده. اما حقیقتا خوبتر از این می تونست دربیاره. ++ بعضی مشکلات هستن که راحت میشه حل کرد، نیازی به شکایت و آژان… بیشتر »
“هوالشافی” مقابل آینه ایستاده ام و به چشمان گود افتاده ام خیره می شوم. ناگهان انگار که به یاد آورده ام چه شبی را گذرانده ام قلبم شروع به تپش می کند… دست می گذارم روی شکمم آرام است انگار. کمی راه می روم، آهسته! کمرم هنوز درد های ریز… بیشتر »
“هوالمحجوب” کافیست از شلوغی استفاده کنی و روی پنجه هایت نرم پله ها را بالا بری… سکوت سالنِ خالی از آدم های پرهیاهو بغلت کند. باد از پنجره ای باز شده صورتت را نوازش بدهد. بدنت ناخواسته کنار پنجره بایستد و چکه های باران همراه با بادی… بیشتر »
“هوالمحبوب” داری تمامِ سعی ات را می کنی بگویی به یادم هستی! و من دارم سعی می کنم بگویم … می دانی!؟ نه! هیچی نمی دانی هیچی… فقط پیِ زندگیت باش. خیالت تخت نمی گویم بی معرفت بودی! + اشتباه! یعنی می بخشی؟! یعنی مثل من فکر می… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرسیدم: -قرآن دارید؟! از سوالم خنده ام گرفت، خندیدم. پشت بندِ خنده ام گفتم: -چ سوالی پرسیدم! پرسیدن ندارد. درست بعد از حرفم در کمال ناباوری در جواب سوالم شنیدم: -نه نداریم! کمی که نه خیلی زیاد جا خوردم. انگار اصلا جوابِ سوالم… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین بار که دیدمش اسمش جذبم کرد. برخلاف همیشه که داستان را کمی مطالعه می کردم و بعد خرید می کردم اصلا سراغ متن منتخب پشت کتاب و یا بازکردن کتاب نرفتم! احساس کردم نام کتاب انقدر برایم جذاب هست که دلم بخواهد بخوانمش…… بیشتر »
“هوالمحجوب” یکجوری با تعجب از آدم می پرسن روزه میگیری؟! بعد در جواب بی نهایت متعجابه آدم که میگه: وا معلومه که میگرم. میگن: نمیمیری؟! که آدم فکر می کنه نکنه دارم یه غلطی می کنم خودم خبر ندارم :/ آقا، خانم همچین تفریح هم نیستا که فکر می… بیشتر »
“هوالمحبوب” پیغام دادم: -کی می روی؟! جواب داد: -شب های قدر! گفتم: - پس با این وجود باید شنبه راه بیافتید چون یکشنبه خسته می شوید! استیکر خنده گذاشت: - سخت گذشته ماریا؟! نفهمیدم ! فکر کردم منظورم را خوب متوجه نشده دوباره شروع به توضیح… بیشتر »
“هوالمحجوب” نمی دانم اینکه نزدیکانم وقتی می خوان یک کار قایمکی بکنن و یا اصلا دچار یه مشکل خیلی شخصی هستن میان سراغ من و تنها با یک جمله بهم می گن دوست ندارن کسی جز خودم از این قضیه باخبر بشه و بعد من مثل رباط فقط یک باشه می گم و… بیشتر »
“هوالمحبوب” بهم میگه خاله ماریا من هرشب خواب شمارو می بینم :) + حسنا، نوه عمو ++ سه روز مدیریت موسسه دستی دستی افتاد دستم :/ امدم تاریخ را نگاه کردم دیدم دقیقا روزهاش روزِ فردای شب های قدره … +++ به امیرحسین میگم امیرحسین… بیشتر »
“هوالمحبوب” چرا با دیدن هشدار فکر کردم تویی؟! شاید اگه اون تلخی لحظه آخر نبود، پذیرفتن برام راحت تر می شد. وقتی باز کردم. وقتی دیدم نیستی. به خیالم خندیدم، یه خنده تلخ! بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین سالی که روزه واجب شد و قرار بر این بود که اینجانب روزه هایم را بگیرم اواسط مدرسه و یا اواخر مدرسه بود. یادم هست در کلاس تعداد انگشت شماری روزه می گرفتیم. شاید نهایتا به پنج نفر می رسیدیم. یکی از همین روزهایی که بنا به… بیشتر »
“هوالمحبوب” ” انگار که اخلاص افسانه و در آن دوره حبس شد… صوت: مکالمه ی غلامعلی رشید و شهید احمدکاظمی - خبر آزادسازی خرمشهر + یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس، علی الخصوص شهدای آزادسازی خرمشهر… بیشتر »
“هوالمحجوب” آنچه را به ما بده که بندگان شایسته ات از تو خواسته اند… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو این هوا فقط آدم دلش فیلم می خواد، یک فیلم مشتی که بعد از دیدنش به خودم نگم وقتت هدر رفت! + هوا داد و بیداد راه انداخته حسابی :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” دو متر قد داری، چند ده کیلو وزن! اما اندازه سر سوزن شعور نداری که تو ماه رمضان ملع عام چیزی کوفت نکنی!!! آخه بدبختی اینجاست تو درک و فهم هم ادعات میشه. بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی از روحانی ها انقدر گوگولی هستن که آدم دلش می خواد… بگذریم! در همین حد که خیلی گوگولی ان کافیه ؛) + ببین چه خوبه؟! میای قشنگ با رفتارت لبخند رو لب همه میکاری، چیه مثل عصا قورت داده ها بعضی هاتون تا تشریف میارید… بیشتر »
“هوالمحجوب” برای اولین بار صفِ سنگک ایستادم :) اعتراف می کنم نمی دانستم باید چه کار کنم. مثلا زُل بزنم به کجا!؟ شاتر را تماشا کنم یا آن پسر سبیل موتوری که داشت خمیر را ورز می داد. یا اصلا به روبرو و آقایانی که کم مانده بود به حلقم برسند… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین بار نیست که این دل نمی خواهد در آنجا باشد، قطعا آخرین بار هم نخواهد بود… + کاش تک فرزند بودی پدر…! بیشتر »
“هوالمحجوب” یکم خرداد آسمان فریاد زد و ابرها دل شان ریش شد… و باران بود که بر زمین بارید! + خرداد را دوست ندارم، شاید بخاطر امتحانات و یا چون تا بحال اتفاقِ خاصی برایم در این ماه رقم نخورده… در هر صورت من نه برای فصل… بیشتر »