“هوالمحبوب” آمدیم بگوییم، نویسنده این وبلاگ بعد از تیر خلاص زدن به امتحانات همینطور مدتی مديد فردا عازم سفری چند روزه است… برای تمام مسافرین دعا بفرمایید و همچنین از خداوند برای وی طلب خوش گذشتن کنید :))) پ.ن: شاید توی اینستا… بیشتر »
آرشیو برای: "دی 1396"
“هوالمحجوب” “سرانجام از چشمانم افتاد، اينبار بدونِ اشک… پ.ن: اینطور سخت جانی؟! خطرناک شده ای جانم… بیشتر »
“هوالمحبوب” دستِ مادر را گرفتم، فشارش دادم. با همان زبانِ کودکانه صدایش زدم تو را به مادر نشان دادم و گفتم: چقدر شبیه بابامحمد حسین است… مادر سرش را چرخاند به طرفت نگاهت کرد، بغض کرد… لابد یادِ پدرش افتاد. سکوتی سنگین… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیا قاعده ی عشق را تغییر بدهیم. همان قاعده ای که حضور عقل در کنارِ عشق را نقض می کند. قبل از آنکه هوشِ رفته را پای عشق بگذاریم و شکست را مز مزه کنیم… عقل را کنار عشق بنشانیم، این دو را ترکیبشان کنیم و اینبار عاقلانه… بیشتر »
“هوالمحبوب” - چرا اینطوری نگاهمون می کنن!؟ - چون از ظاهرمون مشخصِ مالِ اینجا نیستیم. - چطوری اینجا زندگی می کنن!؟ سکوت - اصلا اینا چیه که می خرن! اَه سکوت - خسته شدم بریم موسسه، بریم آقای مجد مارا ببره خانه! حالم داره از اینجا بهم می… بیشتر »
“هوالمحبوب” ما در عرصه ی فیلم و رسانه بجای پوچ زُدایی، دچارِ پوچ زایی شده ایم! و شدیدا بر این عمل پافشاری کرده و برچسبِ ” واقعیت را نشان می دهیم” این پوچ زایی مفرط را توجیه می کنیم. اگر بنا بر نشان دادن واقعیت هاست، عزیزانِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” زنگ زدم صدایش را بشنوم، نبود… بجای باز شدن، ترکید! بیشتر »
“هوالمحبوب” حالا که پنجاه درصد قضیه حل شده… نمیدونم ، نمیدونم خوشحال باشم و یا استرس این تنهایی رفتن را داشته باشم… بیشتر »
“هوالمحبوب” زنگ درب را زدند. خانمی گفت از همسایه هاست برم جلوی در. رفتم خیلی تند حرف می زد. فقط اینکه فهمیدم برای گدایی آمده! و البته از ظاهر ان خانم هم تعجب کردم چون اصلا به متکدی ها نمی خورد. آمدم خانه تا پول ببرم. خواهرم گفت متوجه شدی… بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز چند صباحی از شروع یادداشت ها تو وبلاگ دوم نگذشته که دو تا وبلاگ هم نام وبلاگم و با همه ی نوشته های من درست شد!!! موندم برم چی بگم؟! بگم عزیزمن! ندزد؟! بیشتر »
“هوالمحجوب” “لطف می کنی!” تا به حال به این جمله دقت کرده اید؟! یک جمله پر از احساس، محبت و صد البته قدردانی! این تفسیر کلیِ این جمله ی دوست داشتنی ست. من این روزها درگیرِ تفسیرِ جزئیِ این جمله ام… جمله ای که احساس می… بیشتر »
“هوالمحبوب” با ذوق رفتم دست دادم و روبوسی کردم، با خنده می گوید: - کجایی دختر، من فکر کردم رفتی بلادکفر… +دیدار بعد از چند ماهه من و عموجانم ***** با ذوق به پدرش می گوید: - بابا من اول شما را دوست دارم، بعد خاله ماریا را… بیشتر »
“هوالمحبوب” تلوزیون روی شبکه ی خبر استپ کرده بود. خواهر تند تند پشتِ سر هم برایم اخبار سانچی را از اول تا به همین لحظه تعریف می کرد. خب پرواضح است در زمان امتحانات تارک الدنیا می شویم او هم تا فهمید خیلی اطلاع ندارم شروع کرد به تفصیل. یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگه دمپایی، گوجه،تخم مرغی چیزی پرت نمیکنید. اومدم بگم من فردا امتحان دارم حالمم ناخوشه، بدبخت شدم يه دستی بالا ببرید برای معجزه ای دیگر…. بیشتر »
“هوالمحجوب” جدیدا انقدر از این تصاویر و فیلم های عجیب دخترخانم ها توی فضای مجازی پخش شده که واقعا آدم نمی دونه چی بگه! قسمت تاسف بارش هم اینِ که خیلی ها این حرکات را تایید می کنن. برخی هم تشویق می کنن! اینکه مثلا یک خانم بزور خودش را از… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی دونی چه حسی داره وقتی دلت نمی خواد با کلید در را باز کنی، انگشتت را بذاری روی زنگ از جلوی دوربین بری کنار. بلافاصله در باز بشه … تا پاتو بذاری تو راهرو ببینی یکی از جوجه ها جلوی درب ورودی سالن ایستاده و منتظره ببینه… بیشتر »
“هوالمحبوب” دارم مبارزه می کنم… کاش منو زمین نزنه! کاش آخر این مبارزه دستِ من بره بالا… بیشتر »
“هوالمحجوب” بیست دی فقط خواب بود. فکر بود. وقت تلف کردن بود. بیست دی حس تنهایی بود که بغض را توی چشمها پاشید. پ.ن: وقتی پیام خداحافظیِ دوست را دیدم، دروغ چرا چشمام تر شد… بیشتر »
“هوالمحجوب” مسواک را خمیر دندان زدم. شروع کردم به مسواک زدن… چند لحظه ای نگذشته بود دیدم بدجور دهانم کف کرده و طعم ناجوری می دهد. فهمیدم بجای خمیردندان مایع دستشویی روی مسواک ریختم!!!! انقدر اب قرقره کردم و کف دادم بیرون تا خیالم… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش میشد کلمات را سایه زد… سایه ای از مقصود. از هدف گفتن… کاش کلمات کنایه ها را هم منتقل می کردند، حتی اگر فاصله ها به اندازه چند قاره باشد. پ.ن: ازت دلگیرم. بیشتر »
“هوالمحبوب” همکلاسی دوره ابتداییم را به را تو اینستا استوری ميذاره اونم چی؟! همه اش قليون با مخلفات خوراکی و… کلا استوریش باید باشه من و قليون و یک روز خوب… آخر تو این استوری آخرش براش فرستادم معتاااد… آی چسبید. آی… بیشتر »
“هوالمحبوب” فقط کافیه منتظر یک ایمیل مهم باشی! از هزار جا که فکرشم نمیکنی برات میل میاد… بیشتر »
“هوالمحجوب” صدای شُرشُر پر شدنِ لیوانِ آب فضا را می گیرد. دستم کشیده می شود به سمتِ پرده ی سبز رنگ… لیوان را به لبهایم نزدیک می کنم یک قُلُپ آب، نگاهی دوخته شده بر گربه ی سیاه رنگِ دیوارِ درختِ گردو… قُلُپ… دو انار… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از چند روز شلوغی و بی خبری پیامی رسید که در حال برگشتن به فلان کشور است بجای اینکه خستگی های این روزهای شلوغ را از تنش در بیاورم شروع کردم به غر زدن به پر حرفی، به خستگی، به مسیر ناتمام … و یا حتی نظریه های زندگیِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” این روزها معنای عشق هم به تاویل رفته است! وابستگی هایمان را می گذاریم پای عاشقی… بی قرار شدن هایمان از سرِ اعتیاد به حضور آدم ها را می گذاریم پای شکست عشقی… خوش آمدن های ساده را، هوس های لحظه ای را! تعریف عشق به… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواب دیدم جا ماندم… مادر رفت، خاله هم پشت بندش! قرار بود من را هم ببرند اما یادشان رفت… خیابان بود. من بودم. گردش های بی هدف. مقابل اینه به رژ لب جیغ قرمز رنگم نگاه می کردم و با خودم می گفتم چطور با این ارایش… بیشتر »
“هوالمحجوب” وسط خواندنِ درس فنجان قهوه خالی شد روی کتاب. نه اَه گفتم نه ابروهام گره خورد نه قیافه ام جمع شد! عوضش نیشم باز شد و با لبخند پهن گفتم: -آخــــــــــی یادگاری شبِ امتحان!!!! بعدش هم تا چند ثانیه زُل زدم به اون لکه قهوه ای… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولینباری که تقلب کردم اول دبستان بود! زنگ املا، آقای حاء دیکته می گفت آن موقع ها اگر در کلمات شک می کردیم می پرسیدیم. پرسیدم آقا این را درست نوشتم؟! گفت نه! بار دوم - نه! بار سوم - نه! دیگر قرار بود برگه ها بالا بروند… بیشتر »
“هوالستار” می توانست بدتر شود، مگر نه!؟ پ.ن: ع.ل.م.میم.عین.و.ت.س.پ بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم می خواست در آن بارش شدید و خیس شدن، در آن نم نم قدم زدن های تنهایی ام درست در همان نقطه ای که قرار داشتم پژواک صدایی قدم هایم را میخکوب می کرد! بر میگشتم نگاهم گره می خورد به تو… و یا شاید حتی لورا! ذوق زده می… بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم می خواهد روحم را همچون میوه ای تازه رسیده با دستان خودت از این درختِ جسم بچینی… نه اینکه آنقدر بماندبه لهیدگی و گندیدگی برسد تا که خودش از این جسم جدا شود … متوجهی؟! مرگ با دستان تو هزاران برابر شیرین تر است… بیشتر »
“هوالمحبوب” ای کسانی که ایمان آوردید! برای مفلوکینِ امتحان دار دعا بفرمایید! پ.ن: پیر شدیم بابا :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” من هنوز هم معتقدم پوشش جزئی ترین مشکل الان جامعه ست و بحث خیلی خیلی وسیعی داره که الان نمی خوام واردش بشم. اما یک نکته که دیروز در خیابان دیدم و به ذهنم خطور کرد را اینجا می نویسم که برای بعضی ها هم روشن بشه که دقیقا پوشش… بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی را از عرش به فرش می رسونی یکی را از فرش به عرش می رسونی یکی را هم تو همون نقطه که هست نگه میداری… حکمتت را شکر . پ.ن: دیگه خودت میدونی این شکری که گفتم یعنی چی ؛) بیشتر »
“هوالمحبوب” + کاش همانطور که در ذهنم مردی، در خوابهایم هم مرده بودی… پ.ن: سید + گوشی همراهم را خاموش کردم. خدا خیرت بده فیلترینگ… + نمیدونم منتظر چی هستم که هنوز شروع به خوندن نکردم! + امروز دوباره شروع کردم به رژیم… بیشتر »
“هوالمحبوب” با ذوق نشسته بودیم و نمایش را تماشا می کردیم. در همان آمفی تئاتر معروف… یک نمایش عروسکی بود… از همینها که آدم ها تنشان را فرو میکنند در لباس های عروسکی. دقیقا یادم نیست محتوای داستان چه بود. فقط به یاد دارم در… بیشتر »
“هوالمحجوب” شبِ پیش توپِ جنگ به صدا در آمد. فعلا خسارتی دیده نشده، بجز یک دلِ تنگ که از بدو صدا بی تابی هایش را آغاز کرده. منتظرم تا هر دو باهم به توافق برسند. منتظرم تا احساس واقعیت را بپذیرد و از این رویای خود ساخته، از این سرابی که جز… بیشتر »
“هوالمحبوب” خداحافظ… واژه ای است که هم غم ، هم شادی را به تساوی حمل می کند… پ.ن: هستم بر آن عهدی که بستم! بیشتر »
“هوالمحبوب” آن سفرکرده که با خود دل شیدایم بُرد گُذَرَش هم بر این خانه ی بیمار نخورد… هذیان نوشت ماریا پ.ن: خدایش بیامرزد، روزگاری مجلس گرم کن ما بود، در کودکی هم نقش ترسناک ترینها را بازی می کرد. مرحومه میم پ.ن2: امروز از… بیشتر »
“هوالمحبوب” درست مثل حالا، در این هوای بارانی. دلم لک زد برای پیام های آتش بیار تو! از آن پیام هایی که وقتی بوی باران همه جا را می گرفت دلم قنج می رفت برایشان از همانها که تا یک قطره چکه می کرد فخر بارش باران را در پیام میریختم و برایت… بیشتر »
“هوالمحبوب” گوش میکنم، چندبار: - سلام ماریا دلهایمان ، ما در لبنان، سوریه، عراق. همه ناراحتِ این اتفاقات کشورایران هستیم. دوباره ریپلی میکنم: ماریا . . . لبخند میزنم به لهجه دست و پا شکسته اش، به دعای خیر آخرش که همه رابه فارسی… بیشتر »
“هوالمحبوب” مرا ببخش عزیزم هدفون به گوشم بود، صدای چکه چکه کردن هایت را نشنیدم… بیشتر »
“هوالحبیب” چقدر دل کندن سخته… اعوذبالله من نفسی پ.ن: منو از این لبه پرتگاه دور کن… بیشتر »
“هوالمحبوب” من هرچقدر تلاش می کنم تو کتم نمیره یک بچه ی ده دوازده ساله بیاد آهنگ عاشقانه زمزمه کنه!!! اصلا منظره ی منفوریِ برای من این صحنه… دو تا دختربچه دارن بازی می کنن بلندبلند هم آواز می خوانن…فقط مانده من برم پنجره را… بیشتر »
“هوالمحبوب” شاید یک قضاوت باشد، شاید یک تهمت باشد، شاید نهایتِ بدبینیِ من باشد! اما از نظر من، تو تنها آمدی تفرقه و نفاق بیاندازی بروی… چیزی که از حرفهایت مشهود است. چیزی که در این ضد و نقیض های گفتارت فریاد می زند همین است. تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” با خنده خطاب به من: - عمه! شما یا سرت تو لپ تاپِ ، یا درس داری، یا گوشی دستته! یام رفتی تو یک کتاب! این چه زندگییِ تو داری !؟؟؟ من: :/ پ.ن: من به گودزیلا بودنِ اینها ایمان آوردم… بیشتر »
“هوالمحجوب” میدانید ناگواری جریان این رحمة الله شدن این دو برنامه چیه!؟ اینکه با چندتا برنامه ی مختصر میشه دوباره واردش شد!!!! پس از دسترس خارج کردنش دردی را دوا میکنه؟! ابداً ! آن زمان که باید به فکر این نرم افزارهای خطرناکی که تمام… بیشتر »
“هوالمحجوب” فقط کافیه غذا نباشه و تو گشنه ات باشه! انواع بوهای خوشمزه تو محیط میپیچه! الان من در این نقطه ای که قرار گرفتم احساس میکنم توی منوی یک رستوارن گم شدم! از بوی پیازداغ آش رشته گرفته تا فلان غذای خوشمزه تو خونه پیچیده !!! پ.ن:… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینترنت شهر ما به سکته افتاده! تلگرام و اینستا هم که رحمة الله شده فعلا! خلاصه اینکه قاراشمیش شده همه چیز… پ.ن: تسلیت میگم به داغدارینِ معتاد از این واقعه ی ناگوار جانسوز ( هاهاها) الان که تلگرام منهدم شد چه عشقهایی… بیشتر »
“هوالمحبوب” بله! پیازی که در تصویر مشاهده می نمایید سلاحِ به اصطلاح خودشان انقلاب گرهای این چند روز هستند که بر سرِ یک بینوایِ رفیق فرود آمده!!! ایشان هم از این سلاحِ شریف تصویر حاصل نموده و به بنده ارسال کرده اند!!! مشاهده بنمایید که… بیشتر »
“هوالمحجوب” دقیقا یکجا، یک لحظه صدات به حق بلند میشه! درست همانجا که وقتی داشتی اون لباس را از آویز برمی داشتی و گلایه مند بهش می گفتی: - چرا من!؟ خودت می دانی که من لایق اش نیستم. چرا من!؟ بیشتر »
“هوالمحجوبی” - تو که خدا ترسی چرا این حرف را می زنی!؟ جوابی از تهِ گلو: - من اگه خداترس بودم چرا اینهمه گناه می کردم…!؟ بیشتر »
“هوالمحجوب” هیچوقت نشد “ب” را از “پ” تشخیص بدیم! هیچوقت نشد صلاح را خوب ببینیم… چه خبرتونه!؟ چرا گل به خودی می زنید… چرا راه باز می کنید برا دشمن؟! پ.ن: شلوغِ اینجام شلوغِ… :( پ.ن2: خدایا به… بیشتر »
“هوالمحبوب” خدا ازت نگذره! تمام/. پ.ن: یک تومار نوشتم اما ته اش فقط شد این جمله… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک سفره ی طویل انداخته بودیم. خواهر آن سر سفره بود. من این سرِ سفره… از خواهر یک لیوان خواستم. هر دو به اطراف نگاه کردیم تا ببینیم به کی بگیم تا دست به دست برسونه به من. به نتیجه نرسیدیم همه مشغول خوردن بودن یک دفعه… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک عکس بود تو پیج اشون، از همین کافه ی جدیدی که کشف کرده بودیم. تصویر سرویس آبجو بود. با فرستادن اون عکس به من، خیلی ناراحت شدم و گفتم دیگه نمی رم آنجا! دوست اما برخلاف من سریع تو دایرکت پیام داد و نوشت دلش نمی خواد ان محیط… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین تئاتری که دیدم حدودا دوازده سیزده ساله بودم. چند وقت پیش که بازیگر آن تئاتر را دیدم پرت شدم توی اون نمایش. یک نمایش کمدی بود! ولی عجب کمدی ای!!! با اینکه سن زیادی نداشتم ولی نهایت بی ادبی و حرف های رکیک و خاصی که زیر… بیشتر »
“هوالمحبوب” گیرم که هیچ وقت نتوانستی آنطور که باید حقت را بگیری… گیرم که همیشه از کمبود اعتماد به نفس رنج بردی… اما این رسمش نیست! این رسمش نیست که فرزندت را پاسوزِ عقده هایی کنی که دانه اش را به اشتباه در دلت جوانه… بیشتر »
“هوالمحجوب” تا در باز شد و زنگ حضور ما تو کافه به صدا در آمد… همه ی حضار به احترام ما زُل زدند!!!! تا جایی که حتی چند نفر تکان خوردند و چند نفر دیگر با همان نگاه ها پچ پچ کردند… یک لحظه دلم می خواست دکمه بَک را بزنم و همگی… بیشتر »
“هوالمحجوب” جای تو امن است رفیق… درست همینجا! در قلبم… پ.ن: کاش می شد تمام فاصله ها را یکی پس از دیگری برمی داشتم تا همیشه در هر ثانیه جسمت را کنارم می داشتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” بهش میگن چطور میتونی ماریا را تحمل کنی!؟ اون یه دخترِ آرومِ همیشه با لبخندِ! تو یک دختر شیطونِ پر از سرو صدایی… *- هیچکس نمیتونه باور کنه زیر قابِ لبخندِ ملیح و سکوتِ من یکی شیطان تر و پرسرو صداتر از اون خوابیده که تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” قبلا هم گفته بودم یک وبلاگ دیگه دارم غیر از اینجا! این روزها که هر از گاهی توش می نویسم وقتی وارد آمار کلیش میشم اکثر بازدید کننده هام از کشور های آمریکا، انگیس،چین، آلمان، فرانسه هستن!!!! حتی شهر هاشونم مشخص کرده، با چه… بیشتر »
“هوالمحجوب” +دیروز دعوت بودم به یه کافه برای تولد! تنبلی کردم نرفتم… دلخوره ازم… حق میدم، گاهی زیادی خودخواه میشم. دوست داشت کنارش باشم! + جدیدا یه اخلاق جدید تو وجودم شکل گرفته! اونم نفرت داشتن از بعضی آدم هاست! من تا به… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیدار می شوی طبق معمول ساعت 7.30 … اطراف را نگاه می کنی. همه چیز عادیه… لبخند میزنی صبح بخیر میگی … گوشیت را چک می کنی کسایی که خیلی وقت بود یادت نبودن حالا پیام دادن و حالت را می پرسن. با گرمی جوابشون را… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک قاعده ای هست با این مضمون که: من دنیا نیومدم که درس بخوانم دنیا اومدم که زندگی کنم! این قاعده را زمان امتحانات بذارید رو دکمه ی ریپیت ، تو مغزتون اِکو بشه :))) دیگه همه چیز اسان و راحت میگذره! پ.ن: جمله اش مالِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک وقت هایی خدا بهت فرصت میده! برات زمان می خره… دیدی می خوای یه کاری انجام بدی میافته عقب… نمیشه… بنا به هر دلیلی… ازش راحت نگذر! بهش فکر کن! گوش بده به حرف های زمان، به حرف های اشیاء اطرافت… تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” رفته به معاونت-همسرش میشه- گفته بچه های ترم بالایی به من صبحانه تعارف کردن :) خب برادرِ من نرسیده به کلاس می پرسی : خانم ها تخمه تفت دادید!؟ - بوی کنجد همه جا را گرفته بود- خب مام مجبوریم توضیح و تفصیل بدیم … حالا… بیشتر »
“هوالمحبوب” اصلا باید دیر کنی تند تند بدویی به سمتِ ماشین … دیر کنی مسیر باقی را دربست بگیری پله ها را یکی پس از دیگری طی کنی و در و باز کنی ببینی عه! همکلاسیت تو راهرو پِلاسِ… بعد لامپِ دلت روشن بشه: ایول استاد نیومده!!!… بیشتر »
“هوالمحبوب” برای رضای خدا از این دلخواسته گذشتیم، قربة الی الله!… پ.ن: یادت باشه،یادت باشه، یادت باشه… بیشتر »
“هوالمحبوب” چون گورکنی دوره افتاده و نبش قبر می کنم جنازه های گنديده را یکی پس از دیگری، از مغز بیرون می کشم… چشم می بندم زنده می شود.باز می کنم به تصویر می آید! خدا نیاورد برای کسی… در این روزها قلب یک دفعه می ایستد و بعد… بیشتر »
“هوالمحبوب” نیاز به دکمه لفت دارم… پ.ن: I hate you. Leave me… بیشتر »
“هوالمحبوب” گوشه ی دنجی پیدا کرده بودم، چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای گریه ی بلندِ دختر جوانی توجه ام را جلب کرد. من گوشه ی راست نشسته بودم دختر گوشه ی چپ روبروی پنجره فولاد! با خودم گفتم بنده ی خدا چقدر دلش پُره… چند دقیقه بعد… بیشتر »
“هوالمحبوب” من عاشق اینایی ام که میشه همه ی احساسات و افکارشان را از عکس های پروفایلشون فهمید! از اينا نترسيد اصلا پیچیده نیستن! اينا خیلی آدم های ساده ای هستن. بیشتر »
“هوالمحجوب” خدایا این چند روز را به خوشی بگذران!… بیشتر »
“هوالمحبوب” همچون انار خونِ دل از خویش می خوریم… پ.ن: تو همه ی شادی ها یک چیزی کمِ اونم تویی! بیشتر »