“هوالمحبوب” وقتی دلم از فضای مجازی پر میشه ، وقتی ازش آسیب میبینم . وقتی توش کاری میکنم که نباید . وقتی کسایی اذیتم میکنند و وقتی من ناخواسته و ناعاقلانه رفتار نادرستی میکنم دلم میخواد با اون حرف بزنم . دلیل را واقعا نمیدونم . نه حرفی… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1396"
“هوالحبیب” غازچرانی هم عالمی دارد :))) بیشتر »
“هوالمحجوب” مراسمِ گُل خشک کنون . . . هم اکنون از شبکه ی ” زندگی ماریا “ پخش زنده :))) بیشتر »
“هوالحبیب” تيرماه عزیزم، از آن روز که تمام شدی تا به آن روز که دوباره برایم شروع شدی دل توی دلم نبود. کاش حداقل سپاسگزار تمام این دل دل کردن ها بودی تا حق مطلبِ اينهمه محبت از من به تو، ادا ميشد. راستش را بخواهی نشدی، نشدی آنطور که… بیشتر »
“هوالحبیب” من زنده ام! نفس میکشم، راه می روم، می خندم، حرف میزنم، شوخی میکنم، اشک میریزم، شیطنت می کنم، عصبانی می شوم و. . . یعنی تمام اینها برای اثبات زنده بودن کافیست؟! امروز وقتی در باغ قدم ميزدم و کلافه بودم از این تکرار نچسب ،… بیشتر »
“هوالشافی” غم دارد دلم. . . بیشتر »
“هوالمحجوب” خواب پرنده دیدم ، گیر کرده بود خودش در آن دور دور دوستان برای گرفتنش ارام پر زد آمد روی دستم نشست . ذوق زده شدم . به طرف بیرون رفتم اما نپرید ماند . چقدر دلم بچه گنجشک ها را می خواهد :) همانهایی که روی انگشت پاهایشان را محکم… بیشتر »
“هوالمحبوب” حفاظت چه امر عجیبی است ! گاهی برای محافظت از خود چیزی میشوی که نیستی ، رفتاری میکنی که برای خودت نیست ، زبانی دراز میکنی که تا بحال به آن اندازه کش نیامده است . . . وارد جلدی میشوی خبیث ! و بعد وقتی از تمام اینها خارج میشوی و… بیشتر »
“هوالمحبوب" ” روزها می گذرند و من ؛ همچنان اندر خم یک کوچه در انتظار معجزه ام. . . هذیان ماریا بیشتر »
“هوالمحبوب” هر روز منتظر شنیدن صدای پروازش هستم ، نمیدانم چه کسی کنترلش را به دست دارد . فقط می دانم صبح ها حوالی ساعت نه ، کسی پر از حس پرواز میشود. ومن با همان صدای پروازش چشم به آسمان می دوزم و لبخند میزنم . . . گویی که خودم در فراز… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی در خانه ام فقط مشغول روزمرگی ها هستم ، حرفی برای گفتن نمی ماند . در این چند روز فقط درگیر تولدم بودم ، تولدم سه روز کش پیدا کرد درست مثل سال قبل! با این تفاوت که سال قبل چندبار کیک بریدم و شمع فوت کردم ولی امسال فقط یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” جدیدا موضوعی ذهن من را خیلی درگیر کرده است ! تا به حال شده که در پیاده رو در حال راه رفتن باشید و به چند پرنده بر بخورید !؟ در آن لحظه که از کنارشان رد می شوید پرنده ها اصلا تکان نمی خورند و خیلی راحت از کنارتان می گذرند،… بیشتر »
“هوالمحبوب” 1- اول سیب را تمیز شسته و اطمینان حاصل فرمایید که کاملا پاک سازی شده است . بعد به وسیله چوبِ کوچکِ وصل شده به سیب آن را سر و ته مقابل خود بگیرید . اگر که آبِ حاصله از شست و شو از آن چکه کند چه بهتر ! اصلا طعمش به همان آبی… بیشتر »
“هوالمحبوب” آمدم قبل فوت آرزو کنم . بی هوا گفتم : خدایا هوایم را داشته باش ، دمت گرم ! لحظه فوت کردن فقط به این فکر کردم که یعنی تا الان نداشته !!!! پ.ن: خجالت کشیدم ، همین /. بیشتر »
“هوالمحبوب” این درس را پتک کرده است بینمان . مثل آنروز که به سید گفته بود ماریا درس خواندنش را به من فخر می فروشد ! در صورتی که من تنها زمانی که گفت علاقه ای به درس ندارد گفته بودم هرچقدر انسان سنش بالاتر میرود بیشتر تشنه ی دانایی می شود… بیشتر »
“هوالمحبوب" بهش میگم تو خانه چکار میکنی؟! حالت بد نميشه از بیکاری! با یک حالت خاصی ميگه: بیکار نیستم که ماریا میرم خونه مادربزرگم مهمون مياد برای مامان میرم پیش مهمون گپ میزنم با گوشی ور میرم و. . . . کلی کار دارم!!! میخندم. می پرسه:… بیشتر »
“هوالمحبوب” آن شب را، آن دعوت به غذا خوردن را، ان فیلم دیدن در سینما را، آن قدم زدن زیر نور ماه را، و آن نسیمی که صورتم را نوازش میکرد و از همه مهم تر هدیه های سوپرایز کننده را، هیچ وقت هيچوقت فراموش نخواهم کرد. ممنونم که هستی :)))… بیشتر »
“هوالمحبوب" “من یک دیوانه ی خنگ هستم که با گذشتن یک شبِ خوب از عذاب وجدان هزینه های شده برایم خوابم نمیبرد. . . پ. ن: خدایا من چرا انقدر اخلاق های مزخرف دارم. چرا؟! آخه چراااا بیشتر »
“هوالمحبوب” خداراشکر که هستی . . . اصلا توقع آن انگشتر زیبا را نداشتم اصلا . . . یک دنیا ازت ممنونم رفیق شفیق . لعنتی حتی سلیقه ی من را هم میدانی . من عاشق این رکاب و سنگ هستم . عااااااشـــق :))) ممنونم . خیلی زیاد . پ.ن: یکی از آپشن… بیشتر »
“هوالمحبوب” 23 سال گذشت . . . باقی اش را بخیر بگذران :) سلام 24 ، یک روز در کودکی شاه ترین سالِ سن بودی برایم ، آرزو داشتم در این سن باشم . اصلا انگار در این سن قرار بود دنیا برایم متحول شود . قرار بود تمام ارزوها برآورده شود و یا اصلا… بیشتر »
“هوالمحبوب” دارند در مورد وسیله هایی که برای سفر جمع کرده اند صحبت می کنند . یک لحظه دلم آن لحظه ای را خواست که با سید روی سکو مقابل قطار ایستاده بودیم . مثل همیشه نیشمان تا بناگوش باز بود و هر ازچندگاهی با اطرافمان ارتباط برقرار میکردیم… بیشتر »
“هوالمحبوب” سر به سرم گذاشت! آمدم تهدیدش کنم گفتم : اصلا امشب پبشنهاد رستورانت را رد میکنم و با تو غذا نمی خورم تازشم هدیه هایی که برای تولدم خریده ای را هم نمی پذیرم!!!!! یک لحظه متوجه شدم تهدیدم بیشتر خودزني است وسط صحبتهاي تند آتشینم… بیشتر »
“هوالشافی” هرچه به روز تولدم نزدیک تر میشوم غمگین و پژمرده تر می شوم. . . کاش گردی بود هنگام اين خستگی ها ناراحتی ها روی خود میپاشیدم و برای مدتی -تا آنجا که همه ی این کرختی ها رخت ببندند و بروند- ناپدید می شدم. بیشتر »
“هوالمحبوب” نامش خانه است، اما از نظر من زندانی بیش نیست. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” زنگ زدم که بگویم بعد از اینهمه مدت گاو و گوسفند آماده کنند که تشريف فرما می شوم منزلشان. دردانه تلفن را جواب داد و با شنیدن خبر من سريع با ذوق یک آخ جان گفت و انتهایش با تمام وجود گفت: خاله خیلییییییییییییی دوست دارم. پ.ن:… بیشتر »
“هوالمحبوب" یاد سحرهایی که شروعش با سجده شکر -از دوباره باز شدن و جان گرفتن یک جفت چشم- بود، بخیر. حال تا این دو چشم باز میشوند، کل این بدن منعطف میشود برای چک کردن وبلاگ، اینستاگرام، تلگرام. . . ذره ذره دارم چیزهایی را از خودم میگیرم که… بیشتر »
“هوالمحبوب" فکر نميکردم یک روز با شنیدن صدای غُرِّشت به وجد بيايم. آسمان قشنگم. . . پ.ن: من از صدای رعد اندکی می ترسم. بیشتر »
“هوالمحبوب” سید تصویر عروس و دامادِ آشنایی را فرستاده به گروه ، اِلی آمده کلی نقد کرده که ؛ - چقدر میکآپ عروس افتضاح ِ و داماد چرا کت و شلوارش اینطوریِ . سید هم با اغراق می فرمایند: - حالا لباس عروسش را ندیــــدی !!! فکر کنم تنها… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش یک غیرمسلمانی بودم که با تمامِ وجود به اسلام رو آورده . . . پ.ن: احساس میکنم اگه امروز نزنم بیرون ، کمی قدم نزنم حتما دیوانه میشم :/ آخرین روزی که بیرون بودم 16 ام بود ، به روایتی فقط پنج روزه که خونه ام :( بیشتر »
“هوالحبیب” پ.ن : دلمان بسی گرفته است . . . بعداً نوشت : معنای این صوتی که گذاشتم : let… بیشتر »
“هوالمحبوب” دقیقا یادم نیست چطور و از کجا آن آهنگ ها به دستم رسید . اما وقتی گوش میدادم مثل یک لالایی پر از ارامش بود برام . غرق لذت می شدم با شنیدنشون. با اینکه خیلی سخت بود فهمیدن بعضی جملاتش - اون به بریتیش می خوند و من امریکن بلد… بیشتر »
“هوالمحجوب” تقریبا دوروزی میشود ، یک جیرجیرک لای درخت گردوی حیاط جا خشک کرده است . . . صدای جیر جیرش کل خانه را برداشته ، انگار که این موجود بلندگو به خودش وصل کرده باشد . یادم است خیلی سال پیش وقتی سنی نداشتم و ابتدایی بودم . یک طبقه از… بیشتر »
“هوالمحبوب” مقابل گنبد نشسته بودیم میلادش بود، نقاره ها به صدا در آمده بودند ، مردم با شادی این نقاره ها شاد شده بودند و کف می زدند . من هم بجای شادی یاد میلاد امام محمدباقر افتاده بودم و لحظاتی که همان چند ماه قبلش که در مدینه و مکه… بیشتر »
“هوالشافی” دلم می خواد ديگه ننویسم، ديگه هيچوقت هيچوقت اینجا ننویسم. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” نمیدونم چرا ولی تصمیم دارم برای مدتی ننویسم . البته اگه بتونم جلوی خودم را بگیرم. توضیحات: این نامه برای سال 87 در اردوی راهیان نور بین دانشجویان دانشگاه پزشکی شهید بهشتی -تهران- توزیع شد. من شیفته… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواب امروز تعبیر شد . برای خوشبختی زوج های جوان و حل مشکلاتشان دعا کنیم . “دعا برای دیگران مثل کمانی است که دو تیر دارد ، یک تیر به سمتِ خودت یک تیر به سمتِ همان دیگران . . . قطعا تیری که به سمتِ خودِ ماست زودتر می… بیشتر »
“هوالمحبوب” با بی حوصلگی بیدار شدم ، دلیلش هم خوابی است که دیدم. گاهی وقتها یک خوابهایی می بینم که حتی خودم هم از خودم شرمنده میشم. وقتی یادش می افتم حالت تهوع می گیریم. پ.ن: داری اذيتم میکنی بیشتر »
“هوالمحبوب” چرا ما اینطور شده ایم ؟! چرا همه اش فکر میکنیم پیشرفت در ماشین آنچنانی و خانه فلان و زندگی در موقعیت فوق العاده است ؟! یعنی واقعا پیشرفت این است ؟!؟! پیشرفت باید مداوم و پایدار باشد ! میشود تضمین کرد این موقعیت این پول این… بیشتر »
“هوالمحبوب” کاش ما آدم ها بفهمیم احساس خوشبختی دستِ خودمان است نه دستِ محیط نه دستِ موقعیت نه دستِ مادیات . . . فقط و فقط دستِ خودمان ! بیشتر »
“هوالمحبوب” 1- شروعِ هر فصل از زندگی ، شروعِ دوباره یک نگاه جدید است . . . با خودم فکر میکنم اگر به چهل برسم ، اگر . . . چه نگاهی به زندگی ام خواهم داشت . 2- امروز به طرز عجیبی حس خوشایند دارم . البته همه ی اینها بسته به آن عهدهاست که… بیشتر »
“هوالمحبوب” اعتراف میکنم تا بحال به این شکل نمرات ناپلئونی نگرفته بودم! پ.ن: بازم خداراشکر تموم شد رفت :) بیشتر »
“هوالمحبوب” ابرها راهشان را اشتباه امده بودند. سر و صدایی بالای سرمان به پا کردند ، بعد از این گم شدنشان چکه اشکی هم ریختند و رفتند. . . حالا من مانده ام و دنیایی مستیِ بوی خاکِ نم خورده از بارانِ نابهنگام. . . پ.ن1: شبها با ترس… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک” غلط کردم” خاصی در چهره ام نمایان است! خیاطی خر است… پ.ن: دو ساعت الگو و برش طول کشید پوووووف! بعد میگن بدوز خب بابا الان یک ساعت وقت گذاشته بودم یچی خریده بودم. بعدا نوشت: زدم به سیم آخر چهل… بیشتر »
“هوالمحبوب” این مسابقه خانه ی ما هست ! همونی که پانصد هزار میدهند به چند خانواده به مدت یک ماه، با شرایط اینکه : تمام مواد خوراکی بایداز خانه خارج بشود وبا همان مقدار باید مسافرت بروند و مهمانی هم بدهند و پس انداز هم بکنند . به هر مقدار از… بیشتر »
“هوالحبیب” ” دلم از تماشای تو ، یک حسی مثل “پر گرفتن" گرفت . . . تصویرنوشت : جنوب ، سال 89 تصویر در ماشینِ در حالِ حرکت… بیشتر »
“هوالمحبوب” دخترخاله جانِ اینجانب ، موجود عجیبی هستن ! بگذارید برنامه روزانه ی این موجود را بگویم : صبح بیدار می شود -حالا زمانش را نمیدادنم ولی سحرخیز هم نیستن - صبحانه میل میکنند . تا ظهر همینطور بیخود در خانه میچرخند ! وقت نهار می… بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم مانتوی جدید ، کفش جدید ، شلوار جدید و روسری جدید می خواد ولی نمی خرم ! به طرز معجزه آسایی هم هنوز زنده ام . ( خنده) بیشتر »
“هوالمحبوب” هروقت من را می دید ، اصلا برایش فرقی نداشت فاصله چقدر باشد بلند اسمم را صدا میکرد و با ذوق سلام میداد . مثل آقایانی که از دور همدیگر را میبینند و بلند عرض ارادت میکنند . او هم همینطور بود. هیچوقت دلم نمی خواست بی توجه ای… بیشتر »
“هوالمحبوب” می گوید : حریم خصوصی تو مثل خانه ی خداست (کعبه) سالی یکبار درش به روی ما باز می شود!!! پ.ن1: کلی خندیدم از این تشبیه! پ.ن2: طفلک راست میگوید انقدری که من به آمدنش پیشم نه گفته ام کسی نگفته! پ.ن3: این خلوت را دوست دارم. بیشتر »
“هوالمحبوب” به یاد ندارم چه زمان در من متولد شدی . اصلا تو در من متولد شدی ؟! یا من در تو ؟! یک روز من با خواندن ، سطر به سطر غرقِ احساسِ دیگری شدم ، با چشیدنِ هر قلم شهید شدم و با هر شعر طعمِ خیال را مزمزه کردم. خواندم ، هرچه دستم رسید… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از اینکه موهایم را شانه زدم ، گلِ سرها را یکی پس از دیگری روی سرم خواباندم و با عشق به خودم نگاه کردم و لبخند زدم تا اینکه چشمانم به گلِ سرهای سرم میخکوب شد . یک ترسِ فوق العاده ای به جانم افتاد . . . دست گذاشتم رویشان و… بیشتر »
“هوالمحبوب” به ارواحِ خاکِ خودم ! انگار همین چند دقیقه پیش بود ساعت را نگاه کردم دوازده بود حالا وقتی میبینم ساعت چهار و خورده ایِ جای سکته نداره ؟! انگار زمان سرعتِ جِت داره! می ترسم شب بخوابم صبح پاشم ببینم بیست شهریور رسیده و زمانِ… بیشتر »
“هوالمحبوب” نشسته بود روی صندلی سالُن تا از کنارش گذشتم پرسید : خوب دادی نه !!؟؟ با تعجب گفتم : چی ؟! چشمهایش را برایم نازُک کرد و سرش را به سمتِ صندلی های امتحان چرخاند و دوباره گفت : امتحانُ میگم ! خندیدم گفتم : هرچی بلد بودم نوشتم .… بیشتر »
“هوالمحبوب” سلـــــــــــــــــــــــام زندگی :))). . . پ.ن1: فکر کنم بهشت جاییه که هر روزش ، روزِ آخرین امتحانِ ! مگه میشه انقــدر خــــوب آخه ! پ.ن2: اصول به فنــــا رفت ! اما بیخیـــــال :) مهم اینِ که تمام شد . پ.ن3: خودم را به… بیشتر »
“هوالمحبوب” تاکی ؟! چقدر؟! واقعا چقدر زمان نیاز است که ما آدم ها یاد بگیریم در بعضی قضاوت ها و انتخاب ها این مهر و عاطفه نسبت به دوست ، عزیز ، خانواده و یا اقوام را کنار بگذاریم و منصفانه و به حق نظر دهیم یا انتخاب کنیم . کارِ خیلی… بیشتر »
“هوالمحبوب” آقای نوروزی عزيز، کجایی برادر من؟! یک قوم چند روز است دنبالت می گردند با شماره های مختلف از تهران با گوشی همراه من تماس میگیرند تو را می خواهند. من هم کم کم دارم نگرانت میشوم D: کم مانده بود به این خانم آخري بگویم پيدایش… بیشتر »
“هوالمحجوب” ما انسان ها گاهی خیلی محتاطانه در مقابل یک امور فوق العاده ناچیز عمل می کنیم . مثلا یک خوردنی ! دوستانی دارم که از پنیر بدشان می اید وقتی از آنها می پرسم تا به حال خورده اند چه حسی داشته اند می گویند نخورده اند اما با این حال… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند خانواده مثلا لوکس ، خانمِ سگدار، آقای زیبای بدونِ پول ، خواهری که یک دفعه پیدایش می شود و سریع هم پذیرفته و مهرش در دل برادرجانش می نشیند ! پسری که شیطان است و شیطنت هایش که خارج از عرف است کاملا شیرین دیده میشود. خانمی… بیشتر »
“هوالمحبوب” والله بخدا دست آن بنده خدا از قبر بیرون مونده از بس هرچي پیدا کردید چسبوندید به زبانِ آن بیچاره. باور کنید کوروش هم راضی نیست انقدر تخیل کنید! سخنی با خلاقیون: از کجاتون در مياريد این حرفهارو؟!؟!؟ پ.ن: واقعا خسته… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینکه می گویند وقتی معطوف به یک امر میشوید تمام کائنات دست به دست هم می دهند و یا همان - قانون جذب- حقیقت دارد. روز قبل دراز به دراز روی مبل افتاده بودم و طبق معمول شازده داشت برایم سخنرانی می کرد برای اینکه حداقل حرف زدن… بیشتر »
“هوالمحبوب” به طور کاملا اتفاقی (H. R) mr را در اینستاگرام پیدا کردم و آنقدر با دیدن تصویرش شوکه شدم که سریع گفتم اَ ! بعد هم با واکنش عجیب لمس فالو رو به رو شدم. فکر نميکردم انقدر بهم بریزم با دیدنش. حالا مثل دیوانه ها در خانه راه… بیشتر »
“هوالحبیب” فقط سه روز تا آزادی مانده . . . پ.ن: امتحان اصولم بدم دیگه خِــــلاص !!! :))) بیشتر »
“هوالمحجوب” داشتیم مستند هالیوود که چند کارشناس- از کشورهای مختلف با ادیان و اعتقادات مختلف چند فیلم که از نظر جنسی و روانشناسی جنسی به مخاطب اعتقادات جدید را القا میکرد- نقد میکردند . نگاه میکردیم . اکثر فیلم ها اشنا به نظر می آمدند و… بیشتر »
“هوالمحجوب” کتابِ موریانه نوشته بزرگ علوی ، در مورد مردی ساواکی است که خاطراتش را بیان میکند . شیوه نگارش کتاب فوق العاده جذاب است . شاید مثل من شیفته ی قلم این نویسنده بزرگ بشوید . داستانش به اندازه ای که مخاطب را جذب کند جذاب است .… بیشتر »
“هوالمحبوب” فیلم روستا یا دهکده یک ژانر وحشت و مرموز است ، فیلمی که داستانش فوق العاده جذاب است ، البته شاید برای من . داستان فیلم از این قرار است که بزرگان و آدم های دهکده با افرادِ مرموز بیشه ای که دور تا دور دهکده است قراردادی میبنند… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از امتحان طبق روال همیشگی پیشنهاد دادند که چرخی در مرکز شهر بزنیم و چیزی دور هم بخوریم . شکموهای جمع پیشنهاد فست فود دادند آنهم ساعت ده و نیم صبح ! چرخی در شهر زدیم ، از قضا آن فست فود های همیشگی هنوز شروع به کار نکرده… بیشتر »
“هوالمحبوب” انقدری که ما به حواشی علاقه مند هستیم و چسبیدیم بهش مجلات و روزنامه های زرد نچسبیدن!!! سخنی حکیمانه با عالمان دهر: ول کن اونو بیا این اصل کاری را بچسب ! :/ بیشتر »
“هوالمحبوب” حُکما باید دست بوسِ این امتحانات باشم که با وجودِ گرمشان بیداری را در زمان طلوع خورشید-بین الطلوعین- به من هدیه دادن! پ.ن1: بازم شکر، هزاربار شکر پ.ن2: انقدری که دیدن طلوع لذت بخش است دیدن غروب نیست! طلوع سمبل زاده شدن و… بیشتر »
“هوالمحبوب” فردا می روی جلسه امتحان ، بدونِ اینکه بُرد آموزشی را نگاه کنی مستقیم میروی روی صندلی ات مینشینی و به تمام سوالات جواب میدهی . . . بعد با ارامش برگه را روی میز پاسخنامه ها قرار میدهی و کج می شوی به سمتِ بُرد یا قبول شده ای… بیشتر »
“هوالمحبوب” عکس های باغ را دیده، عکس های ديگه را هم دیده! بعد از این همه مشاهده با تفکر ميگه خیلی دورویی! با چشمای گرد: چرا!!!!؟؟؟ ببین سرکلاسات و بیرون چه حجاب داری تو باغ چه وضعیی!!!! انگار اونجا اداره اس اینجا بیرون از اداره! -منظورش… بیشتر »
“هوالمحبوب” پرسیدم چرا بهم علاقه داری؟! گفت: چون عقل ندارم! باز خداروشکر گفت عقل ندارم ، از یکی ديگه پرسیدم جواب داد چون خوشگلی!!!! ***** پیام داده عکستو دیدم عاشقت شدم! جواب دادم چه عکسی چه کشکی اصلا شمارم از کجا افتاده دستت. بعد… بیشتر »
“هوالمحجوب” دلم می خواست بیدار نشم. . . بیشتر »
“هوالمحجوب” اگر شادی سراغ از ما بگیرد جای حیرت نیست نشان می جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا . . . شاعر: فاضل نظری بیشتر »
“هوالحبیب” بی هوا دلم مینو خواست! پفکِ مینو. . . اینکه می گویم بی هوا به خاطر آن است که خیلی اهل این مدل خوردنی ها نيستم مگر اینکه هوس کنم مثل همین آخرین هوس. وقتی بازش کردم، یادش افتادم. عاشق پفک مینو بود، وقتی با هم بودیم اکثر وقتها… بیشتر »
“هوالمحبوب” متاسفانه شب قبل خواهرجانم در گالریِ گوشیِ همراهم تصاویر وبلاگم را که در آن آدرس وبلاگ ثبت شده بود دید ! و فاجعه آنجایی بزرگ شد که خواهرجانم خیلی سال پیش آدرس یکی از وبلاگ هایم را داشت ، و تمام نوشته های من زیر نگاهِ نافذ او… بیشتر »
“هوالخالق” ” از نظر من ، زردآلو یک میوه بهشتیِ . . . سخنی با زرد آلو : چرا تو انقـــــــــــدر خوشمزه ای آخــــه :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” بله! وارد روزهایی میشوم که باید قبل از هر خوردن استخاره بگیرم که روزه ام يا نیستم، بخورم یا نخورم. بعضا حتی دیده شده با خوردن چیزی شوک وارد بدنم شده است و ترس از باطل شدن روزه ی نگرفته جانم افتاده!!!! بیشتر »
“هوالمحجوب” اینجانب در کلِ دوره مدرسه ام ، هیچ جایزه خاصی نگرفتم ! البته چرا ! یکبار یک نشریه ای بهارانه با چند همکلاسی دیگر تهیه کردیم که برایمان لوح تقدیری چیزی تقدیم کردند که با وجود اینهمه نظم در یادگاری نگه داشتنِ من کاملا مفقود شد… بیشتر »
“هوالحبیب” ” عیــــــــــــــــــــــــــــد مبارکمان باشد . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” دل به دریا زدم ، با همان بی حالیِ روزه داری پا در مرکز شهر گذاشتم از این مغازه به آن مغازه تنها گز کردم و نگاه کردم اما چیزی چشمانم را نگرفت . آن تکه پس اندازِ تهِ حسابم زیادی سنگینی میکرد ! دلم میخواست بروم همه چیز بخرم ، یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” یک سِیر را مقابلت بگذار ، نگاه کن به اشیاءی که یک عمر تو را بندِ خود کرده اند . به شمعِ بیست سالگی شکسته ات خیره شو ، به یادِ تمام آرزوهایی که در بیست مُرد آه بکش . . . به ساعتی که درِ نوجوانی را به رویت باز می کند . و به یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” تمام شد! ولی تو برایم هیچگاه تمام نمی شوی. . . بیشتر »
“هوالمحبوب” حالم از دوستی هايي که همیشه تو را مقصر میدانند بهم می خورد. حالم از اینکه مدام مقصر میشوی مدام رفتارهای زشت میبینی با وجود تمام خوبی هايي که داری. . . بهم می خورد. گاهی فکر میکنم این همه پايبندي نسبت به رابطه ها را بخاطر چه… بیشتر »
“هوالشافی” ادب حکم می کند بعد از اتمام هر میهمانی از میزبان تشکر کنیم . راستش دلم نمی آید خداحافظی کنم حتی دلم نمی اید باور کنم که دارد تمام میشود . روزهایی بودند که تمام وجودم با وجودت عجین شد ، در عوض روزهایی هم بود که تمامِ من با تو دور… بیشتر »
“هوالمحبوب” ماهی پستی گذاشته بود در مورد چشم های هرز ، کسی را دارم که در کنارش عذاب هم سهمم می شود ! این بشر حرفهای یک اقا را به گوشم می رساند که از شنیدن این حرفها حتی اظهار نظرهایش در مورد من و شخصی ترین و فوق العاده وقیح ترین مسائل که… بیشتر »
“هوالمحبوب” اشتباه تو این است که مرا از نوشته هایم قضاوت میکنی !!! من یک آدم ساده ام مثل تمامِ آدم های جهان . . . پ.ن: مخاطبم خودش میفهمد چه می گویم . بیشتر »
“هوالمحبوب” یک معلم عجیب و غریب داشتم، مدرس ادبیات بود.پیش دانشگاهی نثر و نظم را با او داشتیم و خیلی زیاد می دیدیمش! با اینکه از نظر ما خانم عجیب و غریبی بود و گاها حتی با خودمان می گفتیم شیرین میزند ولی هر از گاهی حرفهای جالب و تامل بر… بیشتر »
“هوالمحبوب” سال 2005 فیلمی ساخته شد به نام کینگ کنگ ، خب ! من عاشق این ژانرهام و کلا از چیزهای هیجانی لذت میبرم . وقتی برای اولین بار فیلم کینگ کنگ را دیدم کلی لذت بردم و عاشق قسمتی بودم که با آن انسان های به اصطلاح آدم خوار مواجه شدن و… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواهرم شیفته ی نیم رُخ کشیدن بود ، این را میشد به وضوح در طراحی هایش دید . شیفتگی او به من هم سرایت کرده بود . تا مدت ها از یک دوره ای تا دوره ای دیگر در تمام کتابهای درسی ام این شیفتگی فریاد میزد . خُب طبعا نیم رُخ های او بهتر… بیشتر »
“هوالمحبوب” همین شبِ قبل بدونِ هیچ فکری رو به خانم برادرم کردم و پرسیدم : رنگِ ابرو دارید ؟ گفت : بله! بلند شدم و رنگی به ابروانم پاشیدم . مادرم از آن طرف گفت : حیف ابروهای مشکی ات نیست ؟! لبخند زدم . دلم کمی تغییر میخواست . . . از این… بیشتر »
“هوالمحجوب” فقط 10،11 سالم بود که به جرم نداشتنِ جوراب در پا و پوشیدن صندل تابستانه پشت آن صحن ممنوع الورود شدم . فقط 10،11 سالم بود که آن خانمِ سرتاپا مشکی پوش با آن لحن خشن به من گفت چرا جوراب به پا نداری ؟! ایستادم پشتِ ورودی خواهر و… بیشتر »
“هوالقادر” همین چند روزِ پیش بود عکسِ دختری که- تقریبا هم سن و سالم بود- با لبخند داشت سفره افطار در کنار قدس میچید را تایید کردم . فقط چند روز از کامنت “تقبل الله” ای که زیر تصویر زیبای آن دختر فلسطینی گذاشته بودم نگذشته… بیشتر »
“هوالمحبوب” پیامِ فرستاده را باز کردم ، تصویرِ یک دسته موی بلندِ قیچی شده مقابلم باز شد . نوشته بود برای دختری که در غربت همدم اش موهایش بود که دیگر آنها را هم ندارد متنی بنویس . . . سریع نوشتم :چرا زدی؟! جواب داد : زورم فقط به موهایم می… بیشتر »
“هوالمحبوب” تیرماهِ عزیزم ، گمان نمی کردم امروزم اولین روزِ درونِ تو انقدر برایم محزون و بی قرار باشد . . . تاریخ به یادم آورد که تنها 23 روز تا زاده شدنم باقی مانده . فقط 23 روز مانده تا آن حس غربتِ تلخ را دوباره احساس کنم . . . اصلا… بیشتر »
“هوالشافی” سکوت دلهره ترس ناکامی ضد و نقیض بدونِ سرانجام مسیرِ ناشناس تلخ کامی شکست ” کلیدواژه های امروزم . . . بیشتر »