“هوالحبیب” ترکیب دو چیز نتیجه اش می شود دیوانگی : غروبِ شلمچه و برگشت و روضه… پ.ن1: تصویر برای اولین دیدار - شلمچه پ.ن2: صوت همان روضه ای که در حال برگشت پخش می شد . پ.ن3: هفته… بیشتر »
آرشیو برای: "شهریور 1396"
“هوالشافی” قلب فشرده می شود از غم، روح پر می کشد از هَم…میمیرم و زنده می شوم تا تو، بُگذَری! پ.ن: برای هم دعا کنیم . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” نیست که نیست، وقتی هم که نیست دلتنگی جایش را می گیرید. بیشتر »
“هوالمحجوب” حاصلِ خانواده ای که با صدای بلند باهم حرف نمی زنند ، داد نمی زنند حرف رکیک به هم نمی گویند . کلا دعوایی با هم ندارند می شود من ! و این من کسی است که با کوچکترین فریاد و شنیدن دعوای دیگران قلبش شروع به تپش می کند و رنگِ… بیشتر »
“هوالمحجوب” چند وقتِ پیش از تبلت شازده یک بازی جدول نصب کردم که با شروعش پی بردم چقدرررررر خنگ شده ام !!! من خیلی اهل جدول حل کردن نبودم اما بدم هم نمی امد با این حال محض سرگرمی نصب کردم و شروع کردم به حل کردن . با شروع چند جدول و حل شدن… بیشتر »
“هوالمحبوب” هنوز پام به کلاسِ اول ترم نرسیده ! خواب هاش جلوتر بهم رسیده ! بیشتر »
“هوالمحبوب” گفته بود : ” خاورمیانه برای تفکراتِ من کوچک است ! “ راست می گفت !!! خودِ خاورمیانه هم در فهمِ افکار پلیدش دست به دهان مانده است . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” نمی خواهم قول های خوب بدهم و شرمنده ی دلم بشوم این روزها انقدر واقع گرا شده ام که پذیرفتن امیدی که با عقل جور در نمیاید سخت شده است برایم . . . امروز از آن روزهایی ست که دلم می خواهد فرار کنم از خانه . شدیدا دلم می خواهد بروم… بیشتر »
“هوالمحبوب” نزدیک مهر که می شود دلم می خواهد چند چیز از مدرسه را دوباره تجربه کنم : 1-صبح هایی که بیدار می شدم و مادر برایم صبحانه آماده می کرد . 2-شوخی کردن های سرِ صبحِ جوزپه جانم. 3-انتظار کشیدنِ رسیدنِ نرگسِ چشم سبزِ نازم و دیدن… بیشتر »
“هوالمحجوب” ناخوشیِ دل به من سرایت کرده ، خواب های خوبی ندیده ام . احساس میکنم خواب هایم نبضِ نقاطِ ضعفم را به دست گرفته اند . . . هر وقت که دلشان می خواهد سر به سرم بگذارند شروع می کنند به نشان دادن تصاویری که دیدنشان ، رنگِ احساساتم را… بیشتر »
“هوالمحبوب” دل بهم ریختن را تقریبا همه تجربه کردیم، مثلا در این مواقع می گوییم دل و روده ام بهم خورد.حالا من در این مورد کمی متفاوت ترم. مغزم دارد در کاسه ی سرم بهم می خورد! چند افکار پست و پلید دارم که باعث این هرج و مرج مغزی شده اند… بیشتر »
“هوالمحبوب” اینجا ، انگار شده است خانه ی اصلی ام ! فقط یک روز نبودم و ننوشتم ، ولی انگار چند روز می شود که رنگِ اینجا را ندیده ام . بیشتر »
“هوالمحبوب” در حرم با شوق دنبال ضریح بودم ، هر چه نزدیک تر می شدم جمعیت بیشتر می شد و خروش آدم ها شدیدتر ، آمدم یک جا بایستم و با چشم زیارتِ ضریح کنم . همین که ایستادم چند نفر به شانه چپم تنه زدند کسی از پشت هُل داد و از شانه راست فشار… بیشتر »
“هوالمحبوب” اولین باری که طعمِ هیجانِ بیش از حد را چشیدم ، در فرودگاه بود . . . آن زمان اصلا فکر نمی کردم یک روز اینطور قلبم بخاطر دیدار به این وضع بیافتد . یادِ دوستی افتادم که می گفت در چند سفر به عِراق چندبار به دلایل امنیتی از نجف… بیشتر »
“هوالمحبوب” به قولِ میم بنده به هیچ مریضی نه نمی گویم ! دراز به دراز افتاده ایم . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” روز قبل بر حسبِ اتفاق مردِ همسایه منفور را دیدم . کسی که صدایش مدام در اتاق پخش است . هنوز به ان عادت نکرده ام . تا وارد خانه شدم و لباس های بیرونم را کندم دوباره سر و صدایش شروع شد ! نرسیده شروع کرده بود به فریاد زدن به سر… بیشتر »
“هوالمحبوب” در بین حرفها کشیده شدیم به سمتِ درس و دانشگاه و مدرک . . . گفت: ” که دلش می خواهد درس را ادامه بدهد ، اما هنوز آن علاقه اصلی اش را پیدا نکرده و اگر بخواهد درس بخواند ، دوستش که داشته باشد به نحو احسنت خواهد خواند… بیشتر »
ارسال شده در 25 شهریور 1396 توسط . . . ماریا . . . در روزمرگی, حضور من تا ظهور تو, قریب اما غریب, خوشبختی های زود گذر, عاشقانه هایم برای تو
“هوالمحبوب” می دانی، اگر اينجا کنارم بودی بوسه بارانت می کردم، در آغوشم می گرفتم و در هر ثانیه تشکر می کردم. برای همه چیز برای این خبر برای يک موفقیت برای لبخندت که سایه ی زندگی ام شده. . . خدایا ازت ممنونم، هرچه که دارم برای تو. تو… بیشتر »
“هوالمحبوب” دلم برای آن کودکِ پنج ساله ای سوخت که پدر و مادر اش می خواهند با داد و فریاد ادبی را به او بیاموزند که، در خودشان ذره ای از آن وجود ندارد! بیشتر »
“هوالحبیب” الهی ! چگونه می توانم وجودِ تو را در زندگی ام نادیده بگیرم . وقتی که حتی وجودِ خودم ، بسته به گوشه ای از نگاه توست . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” جدیدا پی بردم که در دو قدمی ام گنجینه ای خفته است که ذوقِ داشتنش موجبِ مرگی زودرس می شود :) لااقل برای من . . . ! در حوالی خانه امان چند اقا و خانم متدین کتابخانه ای مختص خانم ها راه انداخته اند :) بر اساس همان دستور آتش به… بیشتر »
“هوالمحبوب” 25شهریور ، دختری تنبل بود که از اولین کلاس ترم جدید صرف نظر کرد . . . **** اهل منزل می فرمایند : - شما که بیداری ! پس چرا نمی روی کلاست ؟! دخترک : - نه ، امروز می خواهم جشنِ خداحافظی از تعطیلات را بگیرم . با تعجب : -… بیشتر »
“هوالمحبوب” 25 شهریور از آن چیزی که فکر می کردم نزدیک تر بود :/ فردا باید هلک و هلک، کورمال کورمال، سلانه سلانه برویم کلاس!!! پ.ن: امیدوارم ترم جدید پرباری همگی داشته باشیم :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” روزِ انتظار کشیدن است، جمعه انگار بیشتر بوی انتظار را می دهد. در انتظارِ خبری چشم دوخته ام به گوشی همراه. جمعه ی عزیز می شود برایم خوش خبر باشی؟! بیشتر »
“هوالحبیب” می شود یک رویا شروعی لذیذ داشته باشد و پایانش ختمِ یک کابوس تلخ شود، درست مثل خوابی که دیدم. . . پ.ن: بنجامن بیشتر »
“هوالحبیب” امروز سروش هم به لیست پیام رسانی های گوشی همراهم اضافه شد . خدایا نمی شود در همین گوشیِ لعنتی یک نرم افزاری باشد تا تو را در هر ثانیه به من یادآوری کند ؟! تمامِ آنتن های ارتباطی ام با تو در این طوفان های گاه و بی گاهِ شیطانی… بیشتر »
“هوالمحبوب” پنج سالِ پیش ، همین زمان در همین روز در پشتِ بامِ هتلی بودم که. . . نمی دانم چرا زمانی که نباید ، مغز شروع به تجدید میکند ! یک تماس و یک خبر غیر منتظره ! و منی که مثل دیوانه ها کلِ طبقات را گذشتم و خودم را رساندم به بامِ همان… بیشتر »
“هوالحبیب” در یک نگاه به تو ذوب می شوم بی صدا . . . سرخی از تو ؛ تمام عاشقانه ها از من ! چه ملاقات شیرینی :) بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی عقل جایش را به احساس بدهد . فروریختن هم “سانحه ای” می شود که نه زمان اتفاقش مشخص است و نه میزانِ تلفاتش ! هیچ وقت دلم نخواست که با احساس پیش بروم ، ولی این روزها همین احساس مرا عروسک خیمه شب بازی اش کرده است… بیشتر »
“هوالمحجوب” سکوت را بیشتر دوست دارم ، دستِ خودم نیست . وقتی حرفی را میزنم برای چند روز مداوم خودم را سرزنش می کنم که چرا این حرف را زدم . ترس دارم . یک ترس بزرگ از اینکه کسی بداند در ذهن ام چه میگذرد . . . در دلم چه احساسی دارم . صبح… بیشتر »
“هوالمحجوب” دقیقا کنار اروند بود ، پیش هم نشسته بودیم . کدام دانشگاه نمی دانم ولی گروهی از پسران جوان چند قدم آنور تر از ما داشتند به حرفهای راوی گوش می دادند . من و تو هم مثل همیشه سکوت کرده و به حرفهای او فکر می کردیم . در بین حرفها… بیشتر »
ارسال شده در 22 شهریور 1396 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, چند کلام حرفِ خودمونی از برادرِ قرآن
“هوالمحبوب” اطرافمان پر شده است از جاهلانی که مدام در حال تلاش اند و در تکاپو اند و عالمانی که در تن پروری خود غرق شده اند و کوتاهی می کنند . فرقی هم ندارد در کجای جامعه ، همین که چشم بچرخوانیم اطرافمان پُر اند از همین آدم ها ، اصلا… بیشتر »
“هوالمحبوب” خواهرم را دوست دارم ، در جایش حرف می زند و برعکس من هرچه در دلش باشد بیرون می ریزید .همیشه خودم را پشتِ کلمات قایم کرده ام اگر مشکلی داشتم بجای صحبت رو در رو به نامه نگاری پرداخته ام اما او برعکس من است . ابایی ندارد هرچه در… بیشتر »
“هوالمحبوب” “به درک” تنها حرفی است که بدجور گفتنش در دلم عقده شده. مثلا در جاهایی دوست دارم بگویم به درک که گفتنش سرم را به باد می دهد و یا روزگارم را سیاه می کند! اما همیشه زمان گفتنش که می رسد با یک لبخند عاقل اندر سفیه می… بیشتر »
“هوالمحجوب” نمی دانم چه رابطه ای در قدم زدن و فکر کردن وجود دارد . به نظرم رابطه مستقیم باشد ! چون هر وقت شروع به قدم زدن می کنم مخصوصا اگر تنها باشم تمام افکار مثل زامبی می افتند به جانم . آن ساعت هم در قدم زدن هایم و دیدن زوج هایی که… بیشتر »
“هوالمحجوب” جسمی که مریض باشد روحش هم لنگ می زند . دلم می خواست چند پست آبدار بگذارم و خودم را سیراب کنم . ولی هرچقدر تلاش کردم بجز چند کلمه ی بی سر و ته ای که در حال مشغولش هستم خارج نشد . **** دوست اینجاست ، قرار گذاشته ایم که یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” چند وقتی بود که با کتاب دزیره مشغول بودم . کتابی که زندگیِ دزیره نامزد سابق ناپلئون بنارات را روایت می کرد . راستش در این چند وقت فقط با ترسیم این کتاب در ذهن اوقات گذراندم . متاسفانه شدیدا همزاد پنداری می کنم و صادقانه بگویم… بیشتر »
“هوالمحجوب” همه وقتی مریض میشن شبیهِ وزغ می شن یا فقط من اینطوری ام !!!! رنگ و روی زرد ، زیرچشم گود رفته ، لبی بی رنگ ، چشمی که هاله ای صورتی داره . . . از صبح فقط دراز کشیدم و فیلم نگاه می کنم ، سه روز دیگه کلاس ها شروع می شه و من دارم… بیشتر »
“هوالمحبوب” بله از اتاق فرمان خبر رسیده است که صاحب این وبلاگ به درجه ی والای بیماری صعود کرده اند . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” ( حذف شد ) بیشتر »
“هوالمحبوب” چشمانی که تا صبح بیداری کشیده اند ، تابِ برق زدن ندارند . گوشی همراه صبح زود به صدا در می آید و آن ذره خوابی هم که نیاز بدنت بود با دیدنِ خورشید در آسمان می پرد . چون میت دراز به دراز سعی بر خواب کردن خودت داری ولی تلاشت بی… بیشتر »
“هوالمحبوب” ” من از این خویشتنِ خویش ، شکایت دارم . . . هذیان های ماریا بیشتر »
“هوالمحبوب” فقط پنج روز به اتمام ازادی باقی مانده است ، بعد از این پنج روز زنجیرهای درس دور بازوانم حلقه خواهند زد ، تمام سرخوشی ها از وحشت رخت خواهند بست . و من ! و من در حیرتِ حجمه های دروسی که در میانه ی دوست داشتن و نفرت قرار گرفته… بیشتر »
“هوالمحجوب” من سخت محتاج توام ، آن زمان که در افکار شنیع خود غوطه ورم . آن زمان که تو را در محکمه ی خود محکوم می کنم . آن زمان که در شادی هایم بودنِ تو را خط می زنم . آن زمان که فراموش می کنم پیمان های گذشته ها . . . بزرگی و کوچکی ام… بیشتر »
“هوالمحبوب” نمیدونم حکمت خدا چیه که در این مدت چند کار مناسب مقابل روم قرار بگیره ! یکی اینکه به یک طراح و گرافیست در یک شرکت تبلیغاتی که برای اقوام فوق العاده نزدیک است نیاز است و ازمن دعوت به کار شد . از طرفی هم همین دیشب برای تدریس… بیشتر »
“هوالمحجوب” دردِ پا همچنان باقی است ، اینکه کارم اشتباه بود قابل انکار نیست ولی چه می شه کرد ؟! خودکرده را تدبیر نیست . دیروز برای یک مهمانی با هزار درد کفشی که از نظر خودم خیلی راحت است را پا کردم فقط چند قدم با درد رفتم و سوار ماشین… بیشتر »
“هوالمحبوب” درون ماشین ، پشتِ رُل نشسته و طبق همیشه ژست شوماخر را گرفته ، در حال رانندگی بود . . . یک موزیک مزخرف تمام فضای ماشین را پر کرده بود . دخترک سرش را تکیه داده بود به شیشه و زُل زده بود به خیابان های پر هرج و مرج ، به آدم-… بیشتر »
“هوالمحبوب” شانزده شهریور ؛ عِطرِ چایِ زعفران است که عصری را طلایی می کند. . . بیشتر »
هوالمحبیب” خیره به ماه بر این فکر بودم ؛ اگر یک شب در کویر رو به اسمان باشم . همانجا از شوقِ دیدارِ نزدیک با قلبِ صافِ آسمان ، جان به جان آفرین خواهم مُرد . . . بیشتر »
“هوالمحجوب” سرویس های بهداشتی قطار را دیده اید ؟! بالای درب آن و در سالن چراغی هست که پر بودن سرویس را اطلاع می دهد تا مبادا کسی بیخودی تا سرویس برود و برگردد . کاش آدم ها هم از این چراغ ها داشتند . مثلا وقتی ظرفیتشان پر بود ، حالشان… بیشتر »
“هوالمحبوب” آن روزها هنوز در آبِ تعارفات غرق نشده بودیم ، وقتی مادر ها و پدرها می رفتند . برای خودمان بزمی به پا می کردیم . یک بزم دوست داشتنی . غذای خوشمزه ای مادر قبل رفتنش بار می گذاشت . دو دختر عمو و پسرعمویم هم می آمدند خانه ما .… بیشتر »
“هوالمحبوب” خوابِ تلخ ، کام را که تلخ می کند هیچ، فوج فوج غمِ بی درمان را هم به دلت می ریزد . بیشتر »
“هوالمحبوب” یادم هست با دوست به خرید رفته بودیم و مقدمات یک سفر را می چیدیم . من طبق معلوم یک کفش جدید خریده بودم و آن پایم بود. کل مسیر کفش اذیتم می کرد ، شدیدا پشتِ پایم را می زد . دیگر طاقت نیاوردم و کفشها را در آوردم ، در دستم گرفتم… بیشتر »
“هوالمحبوب” در دنیایی هستیم که شنیده ها میزانِ حق و باطل شده اند . غافل از اینکه باطل چیزی است که بگوییم “شنیدم” و حق آن است که بگوییم “دیدم"! پ.ن1: میان حق و باطل فقط چهار انگشت فاصله است ! چشم و گوش . . . پ.ن2:… بیشتر »
“هوالمحبوب” شیدا جراحی کرد !!!! فکر کنم نهایتا ده روز بعد از آن صحبت ها و شوخی های من مبنی بر بزرگ بودن بینیش (که نبود!) خبر جراحی زیباییش را داد . . .-رجوع شود به پست های پیشین - توضیح نوشت: “مندا” در زبان آذری یعنی =… بیشتر »
“هوالمحبوب” درس امروز : زمانی که دستانتان آغشته بر پودر پاپریکا است از تماس آن با چشم به شدت خودداری کنید. پ.ن1: چشم راستم باز نميشه از سوزش :( بیشتر »
ارسال شده در 14 شهریور 1396 توسط . . . ماریا . . . در قلم نوشت, چند کلام حرفِ خودمونی از برادرِ قرآن
“هوالعالم “ خداوند می توانست آدم را از یک نور خلق کند ، نوری که چشم ها را خیره می کند و عقل از هوش می برد ، عِطرخوش و پاکیزگی اش تسخیر کننده حس بویایی باشد . آن وقت هرکس مقابل آدم قرار می گرفت بدون هیچ چون و چرایی گردن خم می کرد. در این… بیشتر »
“هوالشافی” ” و به کدامین گناه کشته می شوند ؟! . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” دیگر چراغی در خانه اشان روشن نخواهد شد. خبر آمد ، پیرِ همسایه به سفری دراز رفته است . . . پ.ن : خدایش بیامرزد :( بیشتر »
“هوالمحبوب” تاریکیِ شب، مرا در خود بلعيده است . سکوتش مُهرِ لبانم گشته. ماه نقشِ سو سوی رهایی را برایم ایفا می کند. امشب در ذهن قتل عامی برپا شده است. کسانی که در گذشته نداشتنشان غیر قابل تصور بود. حالا در این تاریکی، به چوبه ی دار… بیشتر »
“هوالمحبوب” بیشتر »
“هوالمحبوب” رفتنی که در آن “رسیدن” نا معلوم باشد ؛ عاقلانه که نیست هیچ، بلکه ریسکِ بزرگیست . . . پ.ن: امید برایم مثل جیره بندیِ آب شده است، گاهی وصل میشود و گاهی چندین روز متمادی قطع ! . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی خواهر و برادر بزرگتر از خودت داشته باشی طبعا اگر شیطان و بازیگوش هم باشی خیلی زودتر از زمانی که باید دنیاهای جدید را فتح می کنی . من هم از این جمله افراد بودم که با وجود منع شدن ها با شیطنت و بازیگوشی وارد دنیای… بیشتر »
“هوالمحجوب” پدرم حق داشت برای رضایت دادن تعلل کند. همیشه برای اردو رفتنِ با مدارس سعی می کرد تا آنجا که می شود با نرمی اجازه رفتن ندهد ، ولی با این حال رگِ خوابش را خوب میدانستم و همانجا با ناراحتی میگفتم چشم هرچی شما بگید ، حالت پژمرده… بیشتر »
“هوالمحبوب” نیمه شب تنی از درد صاحبش را بیدار کرد. صاحب کورمال کورمال خودش را به سبد قرص ها رساند با هر درد به درون مچاله شد و به دنبال قرص همه ی سبد را خالی کرد روی میز. . . يک قرص برداشت و بزور با کمی آب قورت داد. مسکن هیچ اثری نداشت!… بیشتر »
“هوالمحبوب” پونه بر هر درد بی درمان دواست! ماریا رضي الله عنه(نیش باز) ؛لمیده و دمنوش پونه مقابلنمان و نور آفتاب مستقیم تابیده بر نیم رخ مبارکمان خلاصه که عصرها می گذرانیم دیدنی! بیشتر »
“هوالمحبوب” همیشه ی خدا مسیرمان با دیگر دانش آموزان فرق می کرد . هیچوقت هم از سرویس استفاده نمی کردیم ! یک مسیری بود که از وسطِ پارک رد میشد . صبح ها در پاییز وقتی به مدرسه می رفتیم صدای قار قار کلاغ ها اذیتم می کرد با این وجود تمام آن… بیشتر »
“هوالمحبوب” ” خب ، از فلانی چه خبر ؟! “ جمله ی سوالیی که استارتِ پر حرفی حول و محور همان فلانی به شمار می رود ! راستش از این جمله می ترسم ! چون دقیقا با پرسش این سوال محوریت صحبتها کشیده می شود به طرفی که نباید. . . برای… بیشتر »
“هوالمحبوب” شروع شد ، دور اول با هیجان گذشت . دور دوم نگاهش به سمتِ آقایان رفت . دور سوم شروع کرد به ذکر گفتن . دور چهارم فلسفه بافی های ذهن زبان باز کردند . دور پنجم نمِ اشکی را روی صورتش احساس کرد . دور ششم سکوت بود . . . دور هفتم که… بیشتر »
“هوالمحبوب” بُت های شرک را شکست و آتش را به جان خرید . همسر و فرزندش را به خواسته خدا در بیابان های گرم وسوزان حجاز رها کرد . به فرمانِ خدا پسرش را به قربانگاه برد . کعبه ؛ با آن عظمت را با دستان خود ساخت . بیخود نبود که لقبِ “خلیل… بیشتر »
“هوالمحبوب” عید مبارکمان باشد. . . :))) بیشتر »
“هوالمحبوب” یکی از دوستان در مورد یس خوانی و بخت و ازدواج در پیجش نوشته بود .آمدم یادی از همان یس خوانی بکنم . قبلتر ها که سنگِ مزارِ جنابِ شیخ نخودکی از صحن انقلاب حذف نشده بود . دوشیزه های مکرمه دور سنگِ ایشان می نشستند و یس می خواندند… بیشتر »
“هوالمحبوب” اگر زمانِ عمرم را به من بدهند ، تمام عقربه ها را روی ساعت نوجوانی نگه می دارم! با وجود همان حماقت ها و اشتباه ها ، باز هم حاضرم آن دوران را زنده کنم . تصاویر اردوی مدرسه راهنمایی را فرستاده است . از اشپزی کردنش برای هم گروهی… بیشتر »
“هوالمحبوب” هم دلِ رفتنش را دارم ، هم دلِ نرفتن . . . مرز این تردد پنجاه درصد است ! پ.ن : همایش بیشتر »
“هوالمحبوب” میان تک تکِ زمزمه ها احساس خجالت نور امید و رنگِ بخشش موج می زد . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” برایم دو تا جوجه خریده بود ، محض خوشحالی . . . من هم که سرخوش هر روز سرجمع یک ساعتی با آنها وقت می گذراندم . بعد از چند روز دیدم یکی از جوجه ها ناخوش احوال شده و نمیتواند خوب راه برود ! طفلک سه روز بعد کامل فلج شد ، حالا یک… بیشتر »
“هوالمحبوب” برای اینکه حرفهایش را استنباط کند یک فیلم یازده ثانیه ای برایم فرستاد .خنده دار است. با تعجب فیلم را باز کردم ، یک اقای در سخنرانی یک جمله گفت . تمام /. توقع داشت من از یک جمله یازده ثانیه ای به حرفهایش ایمان بیاورم . گفتم… بیشتر »
“هوالمحجوب” بعضی ها هم هستند که هیچ کاری برایتان انجام نمی دهند ، اما توقع هزاران انجامِ کار برایشان را دارند . . . از این بعضی ها نباشیم ! پ.ن: کات می کنم ، واقعا دیگه اعصابِ این شخصیتها را ندارم . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” بعضی از شخصیت ها هستند که با وجود گذشت مدت های مدید ، همچنان با دیدنشان تلخیِ روز های گذشته یادآور می شود . دیروز وقتی در خیابان دیدمش ! درست مثل همان لحظه دلم داغ دید . . . هرچند بعد از دو سال بصورت مکتوب از رفتار و اشتباهش… بیشتر »
“هوالمحبوب” صبح بود ، هرچقدر تلاش میکردم بیدار بشوم نمی شد ! در خواب و بیداری بودم که احساس کردم کسی بالای سرم نشسته است ، چیزی شبیه به یک سایه -رنگ بین قهوه ای و مشکی - آن سایه خم شد به طرف گوشم و دو بار صدایم کرد : ماریا ، ماریا با صدا… بیشتر »
“هوالشافی” شهادت امام محمد باقر (علیه اسلام) به همه دوستدارانش تسلیت . . . :( بیشتر »
“هوالمحبوب” دوباره صدایشان در فضای خانه پر شده بود ، اینبار بحث سرِ حواشیِ جشنِ ازدواجِ برادرِ خانمِ خانه بود . زن گفت : تو بیخود کردی -بی ادب تر از این- مرد گفت : تو بیخود کردی!-بی ادب تر از این- بحث آنقدر داغ شده بود که الفاظ رکیک هم… بیشتر »
“هوالمحبوب” بعد از مدتها حال و احوال پرسی کرده و می فرماید : بیا منزل ما ! کمی کار داشتم پرسیدم : -برای چه ؟ اتفاقی افتاده ؟ فرمودند : -کار منزل دارند بروم کمک !!!! از قدیم گفته اند : سلام گرگ بی طمع نیست . . . پ.ن: در این زمان احساس… بیشتر »
“هوالمحبیب” دو روز ، دو روز برای شناختنت کافیست ؟! دو روز برای خواندKت کافیست . . .؟! خودت گفتی اگر کوهی تو را دوست بدارد فرو میریزد . . . من نه کوهم نه آدمی که بفهمدت . هیچوقت به اندازه این دو روز خود را کوچک و حقیر ندیده بودم . هیچوقت… بیشتر »
“هوالمحبوب” شکموها این حرف را خوب می فهمند ! وقتی که در مراسمی و یا رستورانی غذای مورد علاقه امان سرو می شود با چه ولعی شروع به خوردنش می کنیم ، آنقدر غرق لذتِ طعمش می شویم که پاک فراموش میکنیم که معده ما چقدر گنجایش دارد . وقتی غذا تمام… بیشتر »
“هوالمحبوب” تلاش پشتِ تلاش ، مطالعه و فکر . . . دقت و توجه ! هیچکدام راهکارِ رسیدنِ به هدف نبود . وقتی ذهن نخواهد چیزی بطلبد . قطعا انجامش هم غیر ممکن می شود . میان اینهمه مشغله و فکر ، اینهمه درگیری ذهن طعم شکست هم می تواند چاشنی این… بیشتر »
“هوالمحبوب” عِطرِ گوشتِ تفت داده شده کُلِ خانه را میگرفت . همیشه بعد از پیچیدن بوی خوش طعم یک خداحافظی و تذکرِ “مراقب غذا باشید” تنگَش می چسبید و بعد خانه خالی از مادر میشد . هر دو در انتهای اتاق ، می نشستند و حرفهای نقل و… بیشتر »
“هوالمحبوب” تو هستی ؛ ولی انگار من چَشمِ دیدنت را ندارم . . . بیشتر »
“هوالمحبوب” پنجره ای بزرگ رو به دریا و پرده ی حریری که با هر نسیم تکان میخورد . دختری روی شن های ساحل قدم میزند همراهِ لبخند . و پاهایی که شن ها را باولع لمس میکنند . . . نکند بهشت را در خواب دیده ام ؟! پ.ن: روح جان در این چند روز… بیشتر »
“هوالمحبوب” این دو کلمه برای من ناملموس است ، خیلی زیاد ! کسی بیاید و این ” حجابِ دل ” را برایم شرح بدهد . . . یعنی چه که به حجابِ دل اعتقاد دارم ؟! بیایید همدیگر را گول نزنیم . یک دین و مذهب ، درست مثل تمام دین هاومذهبهای… بیشتر »
“هوالمحبوب” مسابقه ی خانه ما را برای اولین بار دارم به صورت مداوم دنبال میکنم :) به نظرم مسابقه ی جالبیه ، البته برای کسانی که تقریبا در رفاه خوبی قرار دارند صد برابر بهتره وگرنه تو این سرزمین ما خیلی ها هستند که با همین وضعیت و هزینه… بیشتر »
“هوالمحبوب” همیشه شروع ها همراه باترسند ، ترس از شکست و این ترس هم اغلب فعلِ “نمی توانم” را با خود می آورد . آنوقت درست در همان مرحله اول یعنی فرضیه ای که در ذهن پرورانده ایم به فراموشی سپرده می شود و یا در نهایت کاملا از… بیشتر »
“هوالمحبوب" بلاخره سیاهی شب مرا به کام غم کشید. . . نياز دارم به نبودن! پودری، افشانه ای، چیزی برای محو شدن برای نامرئی شدن نیست؟! دلم رفتن می خواهد، رفتی که بازگشتی در آن نباشد. دقایق این روزها برایم بسختی میگذرد. زمان با دستانش راه… بیشتر »
“هوالمحبوب” ” سوم شهریور در سکوت گذشت . . . “ بیشتر »
“هوالمحبوب” تلخی یعنی پشتِ درِ یک وبلاگِ مسکوت، ویرانه ای را تماشا کنی که صاحب اش آن را همان طور به امان خدا رها کرده است. . . پ.ن: نمی دانم! شاید یک روز اينجا هم به ویرانه تبدیل شود. بیشتر »
“هوالمحبوب” دقیقا اواخر پیش دبستانی بودم که مقابل آینه آن قیچی وسوسه ام کرد! برش داشتم و جلوی موهایم را کوتاه کردم، به خیالم خیلی زیبا شده بودم اما خبر نداشتم رسما چه گندی زده ام. یادم نیست مادر دعوایم کرد یا نه! اما فکر کنم یک نیمچه… بیشتر »
“هوالمحبوب” وقتی تلفن را در خانه کشف کردم ، تا صدایش در می آمد برای رسیدن به آن و جواب دادنش دوی ماراتن انجام میدادم . طوری که مثلا اگر در اتاق ها پخش و پلا بودم با زنگش چنان میدویدم که همه می فهمیدند باید من تلفن را جواب بدهم . آنموقع… بیشتر »
“هوالمحبوب” روی صندلی آشپزخانه نشسته بودم و صدای مکالمه ی آن دو شده بود موزیکِ گوش خراشِ عصرانه ام . . . کتاب به دست سعی میکردم حواسم را معطوف کنم به جملاتی که مقابل چشمانم صف کشیده بود . ولی مگر صدای بلندشان اجازه می داد ! کتاب را بستم… بیشتر »
“هوالمحجوب” همیشه داشتنِ همراه برای رسیدنِ به مقصد مایع امید و سرزندگی است .چیزی که حالا بعد از گذشت چهارسال من ، از دستش داده ام . دو همراهی که در مسیر درس کنارم بودند و آنتراک های بین کلاس های درس را با آنها میگذراندم حالا از این… بیشتر »
“هوالمحبوب” ماييمُ تاریکی و دو چشمی که ، با خواب قهرند. چشم ها آن سرِ میز نشسته و ما این سرِ میز ! نخير! انگار مذاکرات نتیجه ای ندارد. . . به گمانم قرار است این قهر تا قیامت به درازا بکشد! بیشتر »